بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم صل على سيدنا محمد طب القلوب ودوائها . وعافية الأبدان وشفائها . ونور الأبصار وضيائها . وعلى آله وصحبه وسلم
فرق بین کرامت و استدراج – موضعگیری صحابه از کرامات:
امروزه مردم سوالات زیادی درباره کرامات میپرسند، آیا این موضوع در شرع ثابت شده است؟ آیا در کتاب و سنت دلیلی بر وجود آن هست؟ و حکمت وقوع آن به دست اولیا و پرهیزکاران چیست؟ از آنجایی که امواج سکولاریسم، مادیگری، جریانات تشکیک و گمراه سازی در این عصر زیاد شده و بر اندیشه های بسیاری از فرزندان ما تاثیر گذاشته و شماری از روشنفکران ما را گمراه ساخته و سبب شده است که در برابر کرامات، موضعگیری انکار یا حالت تردید، تعجب و شگفت زدگی به خود بگیرند. دلیل این امر نیز ضعف ایمان به خداوند و قدرت او و باور اندک آنان به اولیا و محبوبان خداوند است.
بنابراین چاره ای نداریم جز اینکه این موضوع را با هدف ظاهر کردن حق و یاری نمودن شریعت خداوند، بررسی کنیم.
اثبات کرامات
در حقیقت، کرامات اولیا در کتاب خداوند متعال و در سنت رسولش (صلى الله عليه وسلم) و در آثار صحابه و کسانی که بعد از آنان تا به امروز آمدهاند، موضوعی ثابت شده است. عموم علمای اهل سنت و جماعت از جمله فقها، محدثان(کسی که حدیث نقل کند)، اصولیان(علم اصول، علم به «قواعد حاکم بر استنباط» است که روش صحیح استنباط از منابع شرعی را به ما می آموزد. به کسانی که دارای چنین علمی اند «اصولی» گویند.) و مشایخ تصوف آن را تایید کرده اند و تالیفاتشان بیانگر این ادعاست. همچنین در دوره های مختلف اسلامی “وقوع کرامات” با مشاهده های عینی به اثبات رسیده است و به صورت تواتر معنوی (پشت سر هم) ثابت گردیده؛ هر چند جزئیات آن به صورت آحاد وارد شده است، و کسی آن را بجز اهل بدعت و انحراف، آنانی که ایمانشان به خداوند و صفات و افعالش ضعیف شده، انکار نمی کند. علامه “یافعی” گفته است: «مردم در انکار کرامات اولیا چند دسته اند: گروهی کرامات اولیا را به طور مطلق انکار می کنند، اینان اهل مذهب معروفی هستند و از توفیقات بی بهره هستند، گروهی دیگر کرامات اولیای زمان خود را انکار می کنند اما کرامات اولیای گذشته را انکار نمی کنند، مانند: کرخی، امام جنید، سهل تستری و امثال اینان هستند که ابو الحسن الشاذلي (رضي الله عنه) درباره آنان گفته است: «سوگند به خداوند، این کرامات چیزی جز روایات اسرائیلی نیست که موسی را تصدیق کردند و آنگاه که پیامبر اسلام (صلى الله عليه وسلم) را دریافتند او تکذیب کردند. گروهی دیگر باور دارند که خداوند اولیایی دارد که دارای کرامات هستند اما فردی معین از زمان خود را تصدیق نمیکند» (روض الرياحين، امام يافعي ص18.)
دلیل کرامات در قرآن کریم
- داستان اصحاب کهف و ماندن آنان در خواب به مدت سیصد و نه روز، در حالی که زنده و سالم از هر آفتی بودند، و اینکه خداوند آنان را از گرمای خورشید حفظ میکرد: (وتَرى الشمسَ إذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عنْ كهفِهِم ذاتَ اليمينِ وإذا غَرَبَتْ تقرِضُهُم ذاتَ الشمالِ) [الكهف: 17]. «(دهانهي غار رو به شمال گشوده شده بود و چون در نيمكرهي شمالي قرار داشت، نور آفتاب مستقيماً به درون آن نميتابيد . تو اي مخاطب! وقتي كه به خورشيد نگاه ميكردي) خورشيد را ميديدي كه به هنگام طلوع به طرف راست غارشان ميگرائيد (كه سوي مغرب است) و به هنگام غروب به طرف چپشان ميگرائيد (كه سوي مشرِق است)» تا اینجا که فرمود: (وتحسَبُهُم أيقاظاَ وهُمْ رُقودٌ ونُقلِّبُهُم ذات اليمين وذات الشمال وكلْبُهُم باسِطٌ ذراعيهِ بالوصيدِ) [الكهف: 18]. «(اي مخاطب ! اگر چنين ميشد كه بديشان بنگري) در حالي كه ايشان خفته بودند، آنان را بيدار ميانگاشتي. ما آنان را به راست و چپ ميگردانديم (و زيرورو ميكرديم، تا اندام هايشان سالم بماند) و سگ ايشان بر آستانه (ي غار) دست هاي خود را (به حالت نگهباني) دراز كشيده بود.» و تا اینجا که فرمود: (ولَبِثوا في كَهْفِهِم ثلاثمئةٍ سنين وازدادوا تسعاً) [الكهف: 25]. «اصحاب كهف مدّت سيصد و نه سال در غارشان (در حال خواب) ماندند»
- مریم تنهی خرمای خشکیده را تکان داد که سبز شد و از آن خرمای نورس و دستچین در غیر فصل خود فرو افتاد. خداوند فرمود: (وهُزِّي إليكِ بجذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عليكِ رُطَباً جنيّاً) [مريم: 25]. «تنهي خرمابن را بجنبان و بتكان، تا خرماي نورس دست چيني بر تو فرو افكَنَد»
- داستانی که خداوند در قرآن آورده، هر گاه زکریا در محراب بر مریم وارد می شد، رزق و روزی در کنار او می یافت و کسی غیر از زکریا بر او وارد نمی شد، و می گفت: ای مریم از کجا برای تو می آید؟ او می گفت: از جانب خداوند می آید. خداوند فرمود: (كلَّما دخَلَ عليها زكريا المحرابَ وَجَدَ عندَها رِزْقاً قال يا مريمُ أنَّى لكِ هذا قالَتْ هوَ مِنْ عندِ اللهِ) [آل عمران: 37]. « هر زمان كه زكريّا وارد عبادتگاه او ميشد، غذاي (تمييز و زيادي) را در پيش او مييافت. (باري) به مريم گفت: اين از كجا براي تو ميآيد؟ ! گفت: اين از سوي خدا ميآيد. خداوند به هركس كه بخواهد بيحساب و بيشمار روزي ميرساند»
- داستان آصف پسر برخیا با سلیمان (عليه السلام) بنا بر آنچه عموم مفسران در تفسیر آیه مبارکه گفته اند: (قالَ الذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتابِ أنا آتيكَ بهِ قبْلَ أنْ يرتَدَّ إليكَ طرفُكَ) [النمل: 40]. «كسي كه علم و دانشي از كتاب داشت گفت: من تخت (بلقيس) را پيش از آن كه چشم بر هم زني، نزد تو خواهم آورد» تخت بلقیس را از یمن به فلسطین در یک چشم به هم زدنی آورد.
دلیل کرامات در احادیث صحیح
- داستان “جریج” عابد که نوزاد با او در گهواره سخن گفت. حدیث صحیحی است که در صحیح بخاری و مسلم از ابو هریره از پیامبر ﷺ این گونه روایت شده است: (لم يتكلم في المهد إِلا ثلاثة: عيسى، وكان في بني إِسرائيل رجل يقال له جُرَيْج، كان يصلي فجاءته أمه، فدعتْه، فقال: أُجيبُها أوْ أصلي ؟ فقالت: اللهم لا تمتْه حتى تريه وجوه المومسات. وكان جريج في صومعته فتعرّضت له امرأة وكلمته ؛ فأبى. فأتت راعياً، فأمكنته من نفسها، فولدت غلاماً، فقالت: من جريج. فأتوه فكسروا صومعته، وأنزلوه وسبّوه، فتوضأ وصلّى، ثم أتى الغلام ؛ فقال: مَن أبوك يا غلام ؟ فقال: الراعي. قالوا: نبني صومعتك من ذهب ؟ قال: لا، إِلا من طين..). «در گهواره فقط سه تن سخن گفتهاند، عيسي پسر مريم (عليهما السلام) و مردی در بنی اسرائیل به اسم جريج. او مرد عابدي بود که عبادتگاهي براي خود ساخته بود و در آن بسر مي برد. مادرش آمد در حاليکه او نماز ميگزارد، گفت: اي جريج! جريج گفت: خدايا مادرم را پاسخ گویم یا نمازم را ادامه دهم؟ (به نمازش ادامه داد، و مادرش رفت). مادرش گفت: خدايا او را نکش تا روي زنهاي زنا کار را ببيند. و جریج در عبادتگاه خودش بود که زنی خود را به او عرضه کرد، ولي او توجهي به وي ننمود. زن پيش چوپاني که در عبادتگاهش زندگي مي کرد رفت، خود را در اختيارش گذاشت و با وي زنا نمود و باردار شد، چون ولادت نمود گفت: اين طفل از جريج هست، مردم به پیش جریج رفته و عبادتگاهش را منهدم ساخته و شروع به زدن و دشنام دادنش کردند. جریج وضو گرفت و نماز گزارد و به پیش بچه آمد و گفت: اي پسر پدرت کيست؟ گفت: فلان چوپان، (مردم به جريج روي آورده او را بوسيده و به جانش دست ميکشيدند) و گفتند: عبادتگاهت را از طلا بسازيم؟ گفت: نه مثل حالت اولش از گل بسازيد و آنان هم آن را ساختند…»
- داستان نوزادی که در گهواره سخن گفت و این ادامه حدیث فوق است: «زنی از بنی اسرائیل بچهاش را شیر میداد، سوار خوش قیافه ای از آنجا عبور کرد. مادر اين نوزاد دعا کرد: پروردگارا، فرزندم را مثلِ اين مرد بگردان. پسربچه پستان مادرش را رها کرد و به سوی آن مرد نگريست و گفت: پروردگارا، مرا مثل او مگردان؛ و دوباره پستان را گرفت و به شيرخوردن مشغول شد». ابوهريره رضی الله عنه گفت: گويا اينک به رسول الله صلى الله عليه وسلم را می بینم که انگشتش را می مکد. (و شيرخوردن آن کودک را برای ما حکايت می کند.) سپس از کنار کنیزی گذشت و مادر گفت: خدایا فرزندم را مانند این کنیز قرار نده؛ بچه پستان مادرش را رها کرد و گفت: خدایا مرا مانند او قرار ده. مادرش پرسید: چرا مثل او باشی؟ گفت: فرد سواره، ظالمی از ظالمان بود و این کنیز را گویند که دزدی و زنا کرده در حالی که انجام نداده است. این حدیث را بخاری در صحیح خود، کتاب “ذكر بني إِسرائيل” و مسلم در کتاب “بر الوالدين” آن را روایت کرده است.
- داستان سه نفری که داخل غار شدند، و سنگ بزرگی که درب غار را گرفته بود از آن برداشته شد، این حدیث مورد توافق همگان است که ابو عبدالرحمان عبدالله بن عمر بن خطاب آن را روایت می کند: از پیامبر(صلى الله عليه وسلم) شنیدم که میفرمود: (انطلق ثلاثة رهط ممن كان قبلكم، حتى أووا المبيت إِلى غار، فدخلوه، فانحدرت صخرة من الجبل، فسدت عليهم الغار، فقالوا: إِنه لا ينجيكم من هذه الصخرة إِلا أن تدعوا الله بصالح أعمالكم، فقال رجل منهم: اللهم كان لي أبوان شيخان كبيران، وكنت لا أغبِق قبلهما أهلاً ولا مالاً، فنأى بي في طلب شيء يوماً، فلم أرح عليهما حتى ناما، فحلبْتُ لهما غبُوقهما، فوجدتهما نائمين، فكرهت أن أوقظهما وأن أغبق قبلهما أهلاً أو مالاً، فلبثْتُ والقدح على يدي أنتظر استيقاظهما حتى برِقَ الفجر، فاستيقظا، فشربا غبوقهما. اللهم إِن كنتُ فعلت ذلك ابتغاء وجهك فَفَرِّج عنا ما نحن فيه من هذه الصخرة. فانفرجت شيئاً لا يستطيعون الخروج. قال النبي (صلى الله عليه وسلم): (وقال الآخر: اللهم إِنه كانت لي بنتُ عم، كانت أحب الناس إِلي، فأردتها على نفسها، فامتنعت مني: حتى ألمَّتْ بها سنة من السنين فجاءتني، فأعطيتها عشرين ومائة دينار على أن تخلي بيني وبين نفسها، ففعلتْ، حتى إِذا قدرتُ عليها قالت: لا أحل لك أن تفضَّ الخاتم إِلا بحقه، فتحرَّجْتُ من الوقوع عليها فانصرفْتُ عنها وهي أحب الناس إِلي، وتركت الذهب الذي أعطيتها. اللهم إِن كنت فعلت ذلك ابتغاء وجهك فافرجْ عنا ما نحن فيه، فانفرجت الصخرة، غير أنهم لا يستطيعون الخروج منها). قال النبی (صلى الله عليه وسلم): (وقال الثالث: اللهم استأجرت أجراء، فأعطيتهم أجرهم غير رجل واحد ترك الذي له وذهبَ، فثمَّرتُ أجرَه، حتى كثرت منه الأموال، فجاءني بعد حين، فقال: يا عبد الله! أدِّ إِليَّ أجري، فقلت له: كلُّ ما ترى من أجرك من الإِبل والبقر والغنم والرقيق فقال: يا عبد الله: لا تستهزىء بي. فقلت: إِني لا أستهزىء بك. فأخذه كله، فاستاقه، فلم يترك منه شيئاً. اللهم فإِن كنتُ فعلتُ ذلك ابتغاء وجهك فافرجْ عنا ما نحن فيه. فانفرجت الصخرة، فخرجوا يمشون). (بخاری در صحیحش در باب اجاره با همین الفاظ و مسلم در باب ذکر، آورده است.)«سه نفر از امت های گذشته در سفری با هم بودند تا اينکه شب فرا رسيد و برای بيتوته (سپری کردن شب) به غاری پناه بردند و وارد غار شدند. ناگهان سنگ بزرگی از كوه سرازير شد و دهانه ی غار را به رویشان بست. سپس به يکديگر گفتند: از اين سنگ نجات نمیيابيم، مگر اينكه با توسل به اعمال نيک خود، الله را بخوانيم (و درخواست نجات کنيم). يكی از آنان (دعا كرد و) گفت: پروردگارا، پدر و مادرِ سال خوردهای داشتم و عادتم بر اين بود که پيش از غذا دادن به اهل و خانوادهام، به پدر و مادرم غذا میدادم. روزی در جستجوی چراگاه (برای چراندن گوسفندانم)، دير به خانه برگشتم و وقتی نزد پدر و مادرم بازگشتم، آن دو خوابيده بودند. برای شان شير دوشيدم و چون هنوز خوابيده بودند، نپسنديدم که بيدارشان کنم يا خودم و زن و فرزندان و خدمت کارانم، پيش از آنها شير بنوشيم. بنابراین ظرف شير را به دست گرفتم و درحالی که بچهها، از گرسنگی کنار پاهایم بی قراری میکردند، منتظر ماندم تا پدر و مادرم بيدار شوند تا اينکه سپيدهی صبح سر زد و آنها بيدار شدند و شيرشان را نوشيدند. پروردگارا، اگر اين عمل را به خاطر خشنودی تو انجام دادهام، ما را از اين مصيبت كه گرفتارش شدهايم، نجات بده. آنگاه سنگ اندكی تكان خورد؛ اما نه به اندازهای كه بتوانند از غار بيرون بروند. (پیامبر (صلى الله عليه وسلم) فرمود): ديگری گفت: پروردگارا، من دخترعمويی داشتم كه محبوبترين مردم نزد من بود. دل باخته اش شده بودم.- باری از او درخواست کامجویی کردم؛ ولی او قبول نکرد تا اينکه در يكی از سالها نياز پيدا كرد و نزدم آمد. گفتم: اگر خود را در اختيارم قرار دهی، يک صد و بيست دينار به تو خواهم داد. او به ناچار پذيرفت. وقتی بر او دست يافتم، به من گفت: از خدا بترس و بکارت را جز از راه حلال آن که ازدواج است، زایل نکن. پس من از انجام آن عمل منصرف شدم و آن مبلغ را به او بخشيدم و درحالی از او جدا شدم كه محبوبترين مردم نزد من بود. پروردگارا، اگر اين كار من به خاطر خشنودی تو بوده، از اين بلا که گرفتارش هستيم، نجاتمان ده. آنگاه سنگ اندكی از جايش تكان خورد؛ ولی نه به اندازهای كه بتوانند از غار بيرون بروند. (پیامبر (صلى الله عليه وسلم) فرمود: ) سومی گفت: پروردگارا، چند كارگر را به كاری گماشتم و مزدشان را پرداخت نمودم؛ مگر يک نفر كه بدون دريافت مزد، رفته بود. من مزد او را به كار انداختم تا اينكه ثروت زيادی به دست آمد. پس از مدتی آن كارگر نزدم آمد و گفت: ای بندهی خدا، مزدم را بده. گفتم: آنچه از گاو، گوسفند، شتر و برده می بينی، از آنِ تو هستند. گفت: ای بنده ی خدا، مرا مسخره نكن! گفتم: تو را مسخره نمیكنم. سرانجام، او تمام آنها را گرفت و با خود برد و چيزی نگذاشت. پروردگارا، اگر اين كار را به خاطر رضای تو انجام دادم، ما را از اين گرفتاری نجات ده. آنگاه سنگ از دهانه ی غار كنار رفت و آنها بيرون آمدند و به راه شان ادامه دادند»
- داستان گاوی که با صاحبش سخن گفت، و آن حدیث صحیح مشهوریست. سعید بن مسیب از ابوهریره از پیامبر (صلى الله عليه وسلم) روایت میکند: (بينما رجل راكب على بقرة قد حمل عليها، فالتفتت إِليه البقرة فقالت: إِني لم أُخلَق لهذا، وإِنما خلقت للحرث، فقال الناس: سبحان الله بقرة تتكلم! فقال النبي (صلى الله عليه وسلم) : آمنْتُ بهذا أنا وأبو بكر وعمر). ( در حالی که مردی بر گاوی سوار بود، گاو سرش رابه سمت مرد بر گرداند و گفت: من برای چنین کاری آفریده نشدهام، من برای شخم زدن آفریده شدهام. مردم با تعجب گفتند: سبحان الله گاو سخن میگوید، پیامبر (صلى الله عليه وسلم) من و ابوبکر و عمر به این (شگفتی خداوند) ایمان آوردیم.) (بخاری در کتاب صحیح در کتاب مزارعه و مسلم در کتاب فضائل صحابه و ترمذی در کتاب مناقب ذکر کرده است.)
دلیل کرامات در آثار صحابه
موارد بسیاری درباره کرامات از صحابه نقل شده است:
1-داستان ابوبکر (رضي الله عنه) با مهمانانش در زیاد شدن غذا، به طوری که حجم غذا بیشتر از قبل از خوردن آن شده بود، و آن حدیث صحیحی است که بخاری آن را روایت میکند: « ابوبکر چند مهمان داشت، برای آنان غذا آورد وقتی از آن خوردند، از ته کاسه زیاد میشد تا اینکه همگی سیر شدند، ابوبکر به زنش گفت: ای دختر بنی فراس این چیست؟ زنش گفت: این کاسه روشنایی و نور چشم من است، غذا از آنچه قبلا بوده، بیشتر شده است.»
2-داستان عمر بن خطاب در حالی که بر منبر مدینه خطبه میخواند، فرمانده خود را صدا زد «یا ساریة الجبل» (حدیث حسن است. ص 344)
3-داستان حضرت عثمان با مردی که بر وی وارد شد، و به او درباره اتفاقاتی که در راه برایش پیش آمده بود، از جمله نگاهش به نامحرم، خبر داد. (حدیث ص 346)
4- شنیدن کلام مردگان توسط علی (رضي الله عنه)، همان طور که بیهقی از سعید بن مسیب نقل کرد که گفت: «با علی بن ابی طالب وارد قبرستان مدینه شدیم. علی صدا زد: ای اهل قبور، السلام عليكم ورحمة الله، آیا ما را از احوال خودتان آگاه میسازید یا ما از اخبار خود برای شما بگوییم؟ گفت: صدایی شنیدیم که گفت: وعليكم السلام ورحمة الله وبركاته، ای امیر مومنان، ما را به چیزهایی که بعد از ما گذشته، باخبر کن. علی گفت: همسرانتان ازدواج کردند، اموالتان میان ورثا تقسیم شد، فرزندانتان در زمره یتیمان قرار گرفتند، ساختمانی که ساختید دشمنانتان در آن سکنی گزیدند، این خبری است که در نزد ماست. در نزد شما چه خبر است؟ مردهای جواب داد: کفنها پاره گشته، موها پخش شده و پوست ها پاره پاره گشته و حدقههای چشم بر رخسار افتاده و بینی با چرک و خونابه روان شده و آنچه برای خود پیش انداختیم، یافتیم و آنچه به دنبال خود جا گذاشتیم، ضرر کردیم، و ما در گرو اعمال خویش هستیم».
5ـ داستان عبَّاد بن بشر وأسيد بن حضير (رضي الله عنهما) زمانی که در پیشگاه رسول خدا در شب تاریک خارج شدند، از عصای یکی از آنان نوری تابید، این حدیث صحیحی است که بخاری آن را آورده و حاکم در کتاب “معرفه الصحابه” آورده و آن را صحیح دانسته و بیهقی و ابو نعیم و ابن سعد نیز آن را صحیح دانستهاند اما این حدیث در بخاری بدون نام دو نفر ذکر شده است: “أن أسيد بن حضير وعباد بن بشر رضي الله عنهما كانا عند رسول الله صلى الله عليه وسلم في حاجة حتى ذهب من الليل ساعة، وهي ليلة شديدة الظلمة، خرجا وبيد كل واحد منهما عصا فأضاءت لهما عصا أحدهما فمشيا في ضوئها، حتى إِذا افترقت بهما الطريق أضاءت للآخر عصاه، فمشى كل واحد منهما في ضوء عصاه حتى بلغ أهله”]. «اسید بن خضیر و عباد بن بشر در یک شب سخت تاریک، برای کاری نزد پیغمبر (صلی الله علیه و اله) بودند تا اینکه پاسی از شب گذشت، از پیشگاه او خارج شدند در حالی در دست هر کدام عصایی بود، از عصای یکی از آنها نوری تابید که در روشنایی آن راه رفتند. و چون خواستند که بر سر دوراهی از هم جدا شوند، عصای دیگری هم پرتو افشانی کرد و هر کدام در پرتو عصای خود راه افتاد تا اینکه به منزلش رسید»
6ـداستان خبيب (رضي الله عنه) در خوشه انگور که در غیر فصل خود، در دستش میخورد، آن حدیث صحیحی است. بخاری در صحیح خود در باب غزوه رجیع از ابو هریره (رضي الله عنه) آورده است که خبیب در مکه در قبیله بنی حارث اسیر بود ، داستانی طولانی است و در این داستان آمده که دختر حارث میگفت: «هرگز اسیری بهتر از خبیب ندیدهام. او را دیدم که از خوشه انگور میخورد و در آن هنگام در مکه هیچ میوهای نبود حال آنکه در قید اسارت بود، و آن چیزی نبود جز رزقی که خداوند او را روزی داده بود.»
7ـ داستان سعد و سعید (رضي الله عنهما). داستان این بود که هر کدام بر افرادی که بر آنان دروغ بسته بودند، دعا کردند و دعا مستجاب شد، بخاری و مسلم این داستان را نقل کردهاند. داستان اول: داستان سعد بن ابی وقاص: شیخان و بیهقی از طریق عبدالملک بن عمیر از جابر (رضی الله عنه) روایت کردهاند که گفت: گروهی از مردم کوفه از سعد بن ابی وقاص در نزد عمر شکایت کردند، آنگاه يک – يا چند نفر – را با او به کوفه فرستاد تا در اين باره از اهالی کوفه تحقيق کنند؛ و بازرس مذکور در همهی مساجد کوفه دربارهی سعد رضی الله عنه تحقيق و پرس و جو کرد و همه از سعد رضی الله عنه به نيکی ياد کردند تا اينکه به مسجد طايفهی «بنی عبس» رفت که شخصی از ايشان به نام اسامه بن قتاده که به ابوسعده مشهور بود، برخاست و گفت: اينک که نظر ما را میخواهی، سعد غنايم را مساوی تقسيم نمیکرد و در قضاوت و داوری عادل و دادگر نبود. سعد رضی الله عنه گفت: به الله سوگند که سه دعا میکنم: يا الله، اگر اين بنده دروغ گفت، عمرش را طولانی و آکنده از فقر و تنگدستی بگردان و او را به فتنهها گرفتار کن. ابن عُميرِ گفت: من آن شخص را ديدم که ابروهايش از فرط پيری روی چشمانش افتاده بود و در حالی که فقیر و گدا شده بود در کوچه و بازار برای دختران مزاحمت ايجاد میکرد و دختران او را مسخره میکردند از آن پس که – مردم – جويای حال آن شخص می شدند، پاسخ می داد: پيری کهن سالم که گرفتار فتنه شدهام؛ دعای سعد مرا دربرگرفت.
داستان دوم: داستان سعيد بن زيد: (رضي الله عنه). مسلم در کتاب مساقات از عروه بن زبیر رضي الله عنه چنین روایت کرده است: که “أروی دختر أويس” ادعا کرد که سعید بن زید بخشی از زمینش را غصب کرده است و محاکمه را به پیش مروان بن حکم برد. سعید گفت: آیا من از زمین او چیزی میگیرم بعد از اینکه از رسول خدا شنیدهام؟ گفت: از رسول خدا (صلى الله عليه وسلم) چه شنیده ای؟ گفت: از رسول خدا (صلى الله عليه وسلم) شنیدم که میگفت: “من أخذ شبراً من الأرض ظلماً طُوِّقه إِلى سبع أرضين” «هرکس يک وجب از زمين را به ناحق تصاحب کند، روز قيامت همين يک وجب از هفت زمين به دور گردنش پيچيده می شود». مروان گفت: بعد از این از شما دلیل و بینه نمیخواهم. گفت: خدایا اگر دروغ میگوید چشمش را کور کن و در زمین خودش او را بکش. گفت: این زن نمرد تا اینکه چشمش را از دست داد و در حالی که در زمینش راه میرفت در چاهی افتاد و مرد.
8- داستان عبور “علا بن حضرمی” با اسب بر روی دریا و جوشیدن آب از زمین با دعای او ، ابن سعد در طبقات نقل کرده است که ابوهریره میگفت: سه چیز از ابو علا بن حضرمی دیدهام که همیشه آنها را دوست دارم؛ در روز “دارَین” او را دیدم که با اسبش بر دریا گذاشت. و از شهر بحرین آمد، زمانی که در منطقه دهناء بودند، آبشان تمام شد، دعا کرد و از زیر شن، آبی برای آنها جوشید، سیراب شدند و از آنجا کوچ کردند، یکی از آنان کالایی را به جا گذاشته بود برگشت و آن را گرفت و آبی را ندید. و با او از شهر بحرین به سوی بصره رهسپار شدیم وقتی ما در منطقه “لیاس” بودیم او مرد و ما آب نداشتیم خداوند ابری برای ما ظاهر کرد و بر ما بارید و او را غسل دادیم و با شمشیر هایمان قبری برایش آماده کردیم و سنگ را بالای قبر او نگذاشته بودیم، برگشتیم تا سنگ بر قبر او بگذاریم، هیچ قبری ندیدیم. (طبقات کبری، ابن سعد: ۳۶۳/۴)
9- داستان نوشیدن سم توسط خالد بن ولید: بیهقی، ابو نعیم از ابو سفر نقل کردهاند، گفت: «خالد ابن ولید وارد حیره شد به او گفتند: مواظب سم باش، عجمها به تو ننوشانند، گفت: برایم بیاورید، به دستش گرفت و گفت: بسم الله و آن را نوشاند، ضرری به او نرسید». (تهذیب التهذیب : ابن حجر: ۱۲۵/۳)
10- نور افشانی انگشتان حمزه اسلمی در شب تاریک، بخاری در تاریخش از حمزه اسلمی نقل کرده که گفته است: «ما با پیامبر (صلى الله عليه وسلم) خدا در سفری بودیم، در شبی تاریک از هم جدا شدیم و انگشتانم از نور درخشید تا اینکه همگی جمع شدند و کسی از بین نرفت و همچنان انگشتانم از نور می درخشید». (تهذیب التهذیب : ۳۰/۳)
11-داستان “ام ایمن” و چگونگی تشنگی او در راه هجرتش، فرود آمدن سطلی آب از آسمان و نوشیدن از آن، ابو نعیم در کتاب الحلیة از عثمان بن قاسم آورده است که گفت: «ام ایمن از مکه به مدینه به قصد هجرت به سوی پیامبر رهسپار شد، در حالی که پیاده بود و زاد و توشهای هم نداشت و در روز بسیار گرم روزه هم بود، به شدت تشنه شد تا اینکه نزدیک بود از شدت تشنگی بمیرد گفت: ام ایمن در سرزمین روحاء یا نزدیک آن بود، وقتی که خورشید غروب کرد. گفت: ام ایمن گفت ناگهان چیزی بر سرم قرار گرفت، سرم را بلند کردم، ناگهان سطلی از آسمان دیدم که با طنابی سفید آویزان شده بود ، گفت: به من نزدیک شد تا دستم به آن رسید و آن را گرفتم و از آن نوشیدم تا اینکه سیراب شدم، گفت: بعد از آن روز، در روز گرم زیر آفتاب می چرخیدم تا تشنه شوم اما بعد از آن تشنه نشدم. (ابو نعیم: الحلیه 2/67)
12-شنیدن سوره ملک توسط یک صحابی، از قبری که بر آن چادر زده بود: ترمذی از ابن عباس روایت میکند که گفت: یکی از یاران پیامبر بر قبری چادر زده بود و نمیدانست آنجا قبر است، ناگهان در آن مردهای بود که سوره ملک را تا آخر سوره تلاوت کرد. به پیش پیامبر آمد و گفت ای رسول خدا (صلى الله عليه وسلم): من بر قبری چادر زدم و نمیدانستم آنجا قبر است، ناگهان در آن کسی بود که سوره ملک را تا آخر تلاوت کرد. پیامبر (صلى الله عليه وسلم) فرمود: سوره ملک مانع و نجات دهنده است، و او را از آتش جهنم نجات میدهد. (ترمذی در کتاب فضائل قرآن این حدیث را آورده و گفته حدیث حسن غریب است.)
13- تسبیح کردن بشقاب که سلمان فارسی و ابو درداء از آن غذا میخوردند و هر دو صدای تسبیح را شنیدند: ابو نعیم این حدیث را روایت کرده است. بیهقی و ابو نعیم از قیس نقل کرده و گفته است: ابو درداء و سلمان در حالی که در بشقابی غذا میخوردند ناگهان بشقاب و غذای آن، تسبیح کردند.
14- داستان “سفینه” (رضی الله عنه) خدمتکار رسول خدا ﷺ با شیر بیشه: حاکم در المستدرک و ابو نعیم در الحلیه از محمد بن منکدر نقل کرده که “سفینه” خدمتکار پیامبر گفت: سوار دریا شدم(عازم سفر دریایی شدم) کشتی که در آن بودم، شکسته شد، سوار بر تکهای از تکههای آن شدم، این تکه مرا در بیشهای انداخت که در آن شیر قرار داشت، شیری به سوی من آمد و من گفتم: ای ابو حارث من خدمتگزار پیامبر خدا هست، سرش را پایین انداخت و به سوی من آمد و من را بر شانه خود انداخت و مرا از بیشه شیران خارج کرد و بر راه قرارم داد، آرام صدایی بر آورد، دانستم که با من خداحافظی میکند. (حاکم/ المستدرک: 3/606 . و گفته بنا بر شرط مسلم صحیح است. ابو نعیم، الحلیه: 1/368) و سفینه، همان قیس بن فروخ و کنیه او عبدالرحمان است، ابن حجر او را در کتاب التهذیب 4/125 آورده است.)
این موارد کم از بسیار است که درباره کرامات یاران پیامبر خدا آمده است و از آن پس کرامات زیادی بر دستان اولیا در دوره تابعین و تابع تابعین تا امروز ما وارد شده است، که قابل شمارش نیستند و به حساب آوردن آن سخت است.
علامه تاج الدین سبکی در طبقات کبری گفته است: کرامات انواعی دارد: نوع اول: 1- زنده کردن مردگان. 2- صحبت کردن مردگان. 3- راه رفتن بر آب . 4- دگرگونی در اعیان. 5- کوچک ساختن زمین. 6- سخن گفتن حیوانات و جمادات. 7- شفا دادن بیمار. 8- اطاعت حیوانات از اولیا. 9- سیر در زمان. 10- نشر و گسترده شدن زمان. 11- خودداری زبان از صحبت کردن و به سخن در آمدنش… و آن را به بیست و پنج نوع رسانده است و برای هر نوعی، نمونه و حکایتی از علما و مشایخ صوفیه ذکر کرده است. (برای تفصیل ر.ک: الطبقات الکبری) علما در این باره کتابهای زیادی تالیف کردهاند و امامان بزرگی از آنان، تصنیفاتی در اثبات کرامت اولیا نگاشتهاند، از جمله: فخر الدين الرازي وأبو بكر الباقلاني، وإِمام الحرمين، وأبو بكر بن فورك، وحجة الإِسلام الغزالي، وناصر الدين البيضاوي، وحافظ الدين النسفي، وتاج الدين السبكي، وأبو بكر الأشعري، وأبو القاسم القشيري، والنووي، وعبد الله اليافعي، ويوسف النبهاني و دیگران از علمای اهل تحقیق که قابل شمارش نیستند و این مسئله، به دانش قوی یقینی ثابتی تبدیل شده است که شک و شبهات در آن راه ندارد. برخی می پرسند چرا کرامات صحابه با وجود تعداد زیادشان، کمتر از کرامات اولیایی است که بعد از عصر صحابه آمده اند؟ تاج الدین سبکی در کتاب الطبقات این گونه جواب میدهد: «جواب چیزی است که امام بزرگوار احمد بن حنبل پاسخ داده است وقتی که از او در این باره میپرسند گفته است: آنان ایمانشان قوی بود و چیزی نیاز نداشتند تا ایمان خود را با آن قوی کنند، اما غیر صحابه ایمانشان ضعیف بود و ایمانشان به ایمان آنان نمیرسید، در نتیجه ایمان خود را با اظهار کرامت از آنان قوی میکردند.» (جامع کرامات اولیا، شيخ يوسف النبهاني البيروتي 1/20)
حکمت وقوع کرامات بر دستان اولیا
حکمت خداوند اقتضا دارد دوستان و اولیای خود را با انواعی از کارهای خارق العاده، اکرام کند، به خاطر بزرگداشت آنان بر ایمان و اخلاصشان، تایید آنان در جهاد و یاری رساندن به دین خدا، اظهار قدرت خدا، تا کسانی که ایمان آوردهاند ایمانشان فزونی یابد، و بیانگر این باشد که قوانین طبیعی و سنن کونی، از ساخت و تقدیر خداوند است و اسباب در ذات خودشان موثر نیستند، بلکه این خداوند است که نتایج را در اسباب حاصل میکند. همچنان که این مذهب اهل سنت و جماعت است.
شاید کسی اعتراض کند و بگوید: تایید دین خدا و نشر آیین او، با خارق العادات لازم نیست انجام گیرد، بلکه با اقامه دلیل منطقی و برهان عقلی امکان پذیر است. ما در جواب می گوییم: بله، باید انتشار تعالیم اسلام با تایید عقل سلیم و منطق صحیح و دلیل قاطع باشد، اما تعصب و عناد (مخالفان) اقتضای وقوع کارهای خارق العاده با کرامات را دارد، همچنان که حکمت خداوند اقتضا دارد که پیامبران و فرستادگانش را با معجزات بخاطر اظهار صدقشان، تایید کند و تا در دعوت نیز موید آنان باشد، و نیز تا عقول متحجر و دلهای قفل شده را وادار کند که از جمود خود خارج شوند و از تعصبات آزاد گردند، در نتیجه آنان را به ایمان راسخ برساند.
از اینجا نمایان می گردد که کرامات و معجزات در برخی حکمتها و مقاصد شبیه به هم هستند و تفاوت بین آنها در این است که معجزه تنها برای پیامبران است و کرامت، خاص اولیای خداوند است و هر کرامتی برای ولی مانند معجزه برای پیامبر است.
فرق کرامت و استدراج
لازم است بین کرامت و استدراج تفاوت قائل شویم، چون برخی از فاسقان منتسب به اسلام را می بینیم کارهای خارق العادهای انجام می دهند، با این وجود به صورت علنی مرتکب معصیت میشوند و از دین خدا منحرف میشوند در حالی که کرامت حقیقی تنها بر دست ولی جاری میگردد و او صاحب عقیده صحیح است و بر طاعات مواظبت دارد و از معاصی خود را بر حذر میدارد و از غوطه ور شدن در هوس ها و شهوات خود را دور می سازد. و او همان است که خداوند دربارهاش فرمود: (ألا إنَّ أولِياءَ اللهِ لا خوفٌ عليهِمْ ولا هُمْ يحزَنُونَ . الذينَ آمنوا وكانُوا يتَّقونَ) [يونس: 62ـ63]. « هان ! بيگمان دوستان خداوند (سبحان) ترسي بر آنان (از خواري در دنيا و عذاب در آخرت) نيست و (بر از دست رفتن دنيا) غمگين نميگردند (چرا كه در پيشگاه خدا چيزي براي آنان مهيّا است كه بسي والاتر و بهتر از كالاي دنيا است). (دوستان خداوند ) كسانيند كه ايمان آوردهاند و تقوا پيشه كردهاند».
اما خارق العاداتی که بر دستان افراد زندیق و فاسق جاری میشود مانند ضربه زدن بر جسم با شمشیر، خوردن آتش و شیشه و امثال آن، این اعمال از قبیل استدراج است، در حقیقت ولی با کرامت تسکین نمی یابد و دلخوش نمی کند و با آن بر دیگران فخرفروشی نمی کند. علامه فخر الدین رازی در تفسیر کبیرش گفته است: «صاحب کرامت با آن کرامت تسکین نمی یابد، بلکه با ظهور کرامت از خود، ترسش از خدا بیشتر می شود و پرهیزش از قهر و خشم خدا چند برابر میگردد و می ترسد که این نوع، از باب استداراج باشد. اما صاحب استدراج، به چیزی که از او صادر می شود، دلخوش نمی کند و گمان می برد که وقوع این کرامات از طرف او به سبب لیاقتی است که دارد، بنابراین دیگران را تحقیر می کند و بر آنها تکبر می ورزد و امنیتی در برابر عقاب و مکر خداوند برای او حاصل می شود و از فرجام بد، هراسی ندارد، پس هر گاه چیزی از این حالات بر صاحب کرامات ظاهر شد، نشانگر این است که آن استدراج است و نه کرامت، به همین خاطر محققان گفته اند: بیشترین چیزی که باعث گسسته شدن پیوند بنده با حضرت حق شده است، افتادن در مقام کرامات است، همچنانکه از بسیاری از بلاها می ترسیدند، (از وقوع در کرامات نیز هراس داشتند)، چیزی که نشانگر تسکین یافتن به کرامات، از بین پیوند بنده با خدا است، چندین دلیل دارد، سپس آن را برشمرده و تا یازده دلیل رسانده است. یکی از آن موارد را ذکر می کنیم: امام فخر رازی گفته است: بدون تردید هر کس در دلش بر این باور باشد که به سبب استحقاقی که دارد، کارهای خارق العاده را انجام میدهد، این شخص در قلبش، بزرگی عمل حاصل شده است، و کسی که عمل در درونش بزرگ شود، او جاهل و نادان است. و اگر خدای خود را بشناسد، در حقیقت پی میبرد که تمام طاعات و بندگی مخلوقات، به نسبت قدرت خداوند، قصور و کوتاهی است و تمام سپاسگزاری ها به نسبت نعمت های خداوند، حیرت و نادانی است. در برخی کتابها دیدهام که قاری در مجلس استاد ابو علی دقاق آیه مبارکه را خوانده است: (إليهِ يَصْعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ والعَمَلُ الصالحُ يرفَعُهُ) [فاطر: 10]. «گفتار پاكيزه به سوي خدا اوج ميگيرد (و گويندهي خود را پرواز ميدهد)، و خدا كردار پسنديده را بالا ميبرد (و انجام دهندهاش را والا ميگرداند)» او گفته است: «نشانه اینکه خداوند عملت را بلند کرده، این است که عملت در نزدت باقی نماند، و اگر چیزی در دل تو و در نزد تو نماند، آن عمل بلند شده است. » (تفسیر رازی: 5/692)
بنابراین وقتی میبینیم کسی کارهای خارق العاده انجام میدهد، نمیتوانیم حکم به اولیا بودن او دهیم، و نمیشود این عملش را کرامت به حساب آوریم، تا اینکه راه و روش و تمسک او را به شریعت ببینیم. “ابو یزید” گفته است: «اگر کسی سجاده بر آب گسترانده بود و در فضا چهار زانو نشسته بود، فریب این کارها را نخورید، تا اینکه ببینید در مسئله امر و نهی خداوند چگونه است». کتاب اللمع” طوسی ص400″
منبع: از كتاب حقائق عن التصوّف، الشيخ عبد القادر عيسى رحمه الله.