طریقت و قدرت روحی و معنوی

Home » طریقت کسنزانی و شریعت » طریقت و قدرت روحی و معنوی

از کثیر ابن قیس نقل شده است که: نزد ابو درداء در مسجد دمشق نشسته بودم، مردی آمد و گفت: ای ابا درداء من از مدینه‌ی رسول خدا آمده‌ام تا برایم حدیث بگویی زیرا شنیده‌ام که تو از پیامبر (صلی الله علیه) حدیث می گویی. ابودرداء گفت : آیا برای تجارت نیامده‌ای؟ مرد پاسخ داد: نه. ابودرداء پرسید: آیا کار دیگری تو را به اینجا نکشانده است؟ مرد پاسخ داد:نه. آنگاه ابودرداء گفت: «من از پیامبر خدا شنیده‌ام که می‌فرمود: هر کس به راهی برود و در آن راه دانش بجوید، خدا راه بهشت را بر او آسان می‌کند، فرشتگان بالهای خود را برای جویای دانش با خضوع بر زمین می‌گذارند. هر کس که در آسمانها و زمین است برایش استغفار می‌کند، حتی ماهیان در آبها. همانا برتری دانشمند بر عابد همچون برتری ماه بر ستارگان است. دانشمندان وارثان پیامبرانند. پیامبران دینار و درهم از خود بر جای نگذاشته‌اند بلکه علم بر جا نهاده‌اند و هر کس آن را به دست آورد بهره‌ای فراوان برده است» (۱) بخشهای مختلف و مضمون این حدیث می‌خواهد به ما بگوید که سلوک ـ راه رسیدن به خدا، وراثت علوم نبوت ـ پیوندخوردن بنده‌ی خدا با جهان‌های معنوی همچون فرشتگان و آسمانها و زمین است و حقایقی اسلامی است که قاعده و مبانی آن نزد اهل طریقت است.

ما ارتباط میان بنده و فرشتگان را در این سخن خداوند میبینیم: «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون. نحن اولیائکم فی الحیاه الدنیا و الاخره و لکم فیها ما تشتهی انفسکم و لکم فیها ما تدعون: آنان که گفتند پروردگار ما الله است و سپس استقامت کردند فرشتگان بر آنها نازل می‌شوند و می‌گویند که نترسید و غمگین نشوید و شاد باشید به بهشتی که به شما وعده داده شده است. ما دوستان شما در دنیا وآخرت هستیم. هرچه دلتان بخواهد در بهشت خواهید داشت و هرچه که به شما وعده داده‌اند به شما می‌رسد».(۲)

شیخ محمد کسنزان در مورد معنی این آیات کریمه می‌گوید: «نشانه استقامت بر طریقت این است که فرشتگان در زندگی دنیایی بر مرید نازل می‌شوند، هنگامی که دیگران می‌ترسند به او احساس امنیت می‌دهند، هنگامیکه سینه‌‌ها تنگی می‌کنند به او شرح صدر می‌دهند و دوستی خود را در دنیا و آخرت به او مژده می‌بخشند».

پس این نوع از ارتباط و پیوند بین عالم انسانی و عوالم روحی که صعود کردن به سوی خداوند تعالی است در زمان صحابه گرامی نیز وجود داشته و هنوز هم بین مریدان خود حضوری واقعی و مستمر دارد.

بُعد روحی طریقت، عامل اصلی تغییر زندگیِ صحابه و انقلاب درونی‌شان از کفر به ایمان و از گمراهی به هدایت و حتی اوج گرفتن تا برترین درجات ایمان و تقوا، بوده است. چرا اینچنین نباشد، در حالیکه آنان چیزهایی را که هیچ چشمی ندیده، گوشی نشنیده و بر دل بشری خطور نکرده است ، با چشم خود می دیدند، بادستشان لمس می‌کردند و با دل خویش درک می‌کردند.

ما در این نوشتار بخشی از این موارد روحی را که پیامبر خدا (صلی الله علیه) با تکیه بر آن، با صحابه گرامی رفتار می‌کرد، مطالعه می‌کنیم؛ همان امور روحی که چون داروئی شفابخش برای بیماری‌هایشان و آبی زلال و گوا را برای ایمان و یقینشان بود.

از ابی بریده نقل شده که پدرش گفته است: روزی یک اعرابی (بیابان نشین) نزد پیامبر(صلی الله علیه) آمد و گفت: ای رسول خدا، من ایمان آورده ام، اما به من چیزی را نشان بده که یقینم زیاد شود، پیامبرپرسید: چه می‌خواهی؟ او پاسخ داد: به آن درخت بگو که به پیش تو بیاید. پیامبر (صلی الله علیه) فرمود: تو خودت برو و او را فرابخوان. آنگاه آن اعرابی رفت و به درخت گفت: خواسته رسول خدا را اجابت کن. در آن لحظه درخت به یک طرف کج شد و ریشه هایش قطع گردید ، و سپس به طرف دیگر خم شد و ریشه‌های آن طرفش هم قطع شد و بعد به طرف پیامبر آمد و گفت: السلام علیک یا رسول الله. اعرابی تا این صحنه را دید گفت: برایم کافی است، برایم کافی است. آنگاه پیامبر به درخت فرمود: بازگرد. و درخت نیز بازگشت و بر ریشه‌های خود نشست.(۳) حال ما، ابعاد و جنبه های روحی این واقعه بزرگ را پیگیری می‌کنیم؛ در ابتدا آن مرد که اسلام آورده بود نیاز به برهانی داشت تا یقینش زیاد گردد. این امر نزد اهل طریقت مسئله بسیار مهمی است زیرا برایشان کافی نیست که شخصی اسلام را از پدرانش به ارث برده باشد بلکه باید از طریق لمس حقیقت به یقین برسد و این لمس‌کردن طریقت نیز حاصل نیروی روحی اسلام است.

معجزات محمدی عامل رساندن مسلمانان به یقین و یا به قول شیخ محمدکسنزان ، ایمان تحقیقی، بوده‌اند و کرامات مشایخ طریقت، امتدادی زنده و دائم و پیوسته از این معجزات است که می‌تواند در هر زمان و مکانی بر دست شیخ کامل و عارف به خداوند انجام گیرد. از جهت دیگر نیز این کرامات، قدرت زیادی دارند تا به مرید کمک کنند که به مراتب یقین مطلوب خود دست یابند. سپس اعرابی از حضرت رسول (صلی الله علیه) خواست تا درخت را حرکت دهد، اما پیامبر(صلی الله عیه وآله والسلم) به او امر کرد تا خودش این کار را بکند و یا به عبارت دیگر به او اذن انجام اعمال خارق العاده را داد. در نتیجه اعرابی رفت و با درخت سخن گفت و درخت نیز درخواست او را پذیرفت و حرکت کرد. بیایید با هم بیندیشیم، آیا اگر اعرابی بدون اذن مصطفی (صلی الله علیه) صد و یا حتی هزار بار هم با درخت سخن می‌گفت، درخت از جای خود تکان می خورد؟ جواب مطمئنا این است: نه. حال وقتی که پیامبر (صلی الله علیه) به اعرابی گفت که تو خودت برو و درخت را بخوان، چه اتفاقی افتاده است؟ در اینجا پیامبر (صلی الله علیه وآله والسلم) به اعرابی اذن و نیروی معنوی داد تا بر آن درخت تاثیر بگذارد و به طور موقت قوانین طبیعت را بشکند و با این کار معجزه نیز اتفاق بیفتد. یعنی رسول خدا، این کار را کرد تا به آن مرد ثابت کند که آنچه اتفاق افتاده حقیقی و واقعی است و سحر و نیرنگ و اموری از این قبیل نیست، از این رو بود که گفت: برو و خودت آن کار را انجام ده. این کار به طور مشخص همان کاری است که مشایخ کسنزان انجام می‌دهند. آنها به مریدان خود این اجازه را می‌دهند تا بعضی از کارهای خارق‌العاده را خود انجام دهند، کارهایی مثل وارد ساختن آلات و ابزارهای تیز در بدن، بدون این که آسیبی ببینند. این نوع از اعمال را کرامات می‌نامند.

پیران کسنزان با این کار، وجود نیروی معنوی را که در پسِ موفقیت این عملیات وجود دارد و حضور آن یک حضور حقیقی است را اثبات می کنند. انجام این کرامات مرید و یا شخصی را که در مجلس حاضر است به یقینی می‌رساند که اعرابی می‌خواست با حرکت دادن درخت به آن برسد. این همان یقینی است که پیامبر خدا ابراهیم (علیه السلام) به دنبال آن بود وقتی که به خداوند گفت: «ارنی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَهً مِّنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ: » (۴) و سر انجام آنچه که اعرابی می‌خواست برایش حاصل گردید و از این رو گفت: برایم کافی است. برایم کافی است. این نیرو و این تأثیر، جزئی جدائی ناپذیر از طریقت محمدی است، برای هدایت مردم تا روز قیام .و اگر معجزات به پایان رسیده، کرامات دری گشوده است که تا روز قیامت این جنبه از دین را اثبات می‌کند.

بیایید نکته دیگری را بخوانیم تا آن بعد روحی و معنوی که در تعامل و رفتار پیامبر (صلی الله علیه وآله والسلم) با مردم وجود داشت؛ خواه مردم به او و دعوتش ایمان می‌آوردند یا نه، برای ما، روشنترگردد؛ محمد ابن اسحاق روایت می‌کند: اندکی پس از جنگ بدر، عمیر ابن وهب و صفوان ابن امیه در حِجر(۵) خانه کعبه نشسته بودند. عمیر از شیاطین قریش بود و به رسول خدا و اصحابش در مکه آزار می‌رساند و پسرش وهب ابن عمیر نیز از کسانی بود که در جنگ بدر به دست سپاه پیامبر (صلی الله علیه وآله والسلم) اسیر شده بود. او در این جلسه پنهانی از اصحاب قلیب (۶) و مصیبت های وارده بر آنها سخن می‌گفت. صفوان گفت: به خدا من پس از آن ماجرا دیگر از زندگی خیری ندیده‌ام. عمیر پاسخ داد: به خدا راست گفتی؛ اگر قرضهای پرداخت‌نشده و خانواده‌ام که می‌ترسم پس از من ضایع شوند نبودند، سوار اسب می‌شدم و می‌رفتم و محمد را می‌کشتم. من در میان آنها یک بهانه هم دارم زیرا پسر من اسیر آنها است. صفوان گفت: قرضت با من ، من آن را می‌پردازم ، خانواده‌ات هم با من، خانواده تو مثل خانواده من است. عمیر گفت: پس این کار را پوشیده نگاه دار. صفوان گفت: پوشیده نگاه خواهم داشت. عمیر شمشیر خود را تیز کرد به سم آغشته ساخت و به راه افتاد تا به مدینه رسید.عمر ابن خطاب تا او را دید که شترش را جلوی درب مسجد خوابانده و شمشیر خود را نیز به حمایل خود آویخته گفت: این دشمن خدا عمیر است. او جز درپی شر نیامده. او بود که در بین ما فتنه انداخت و در جنگ بدر دیگران را علیه ما تحریک می‌کرد. (۷) آنگاه عمر ابن خطاب نزد پیامبر رفت و گفت: ای رسول خدا، این دشمن خدا عمیر است که با شمشیر آویخته بر حمایل خویش، آمده است. رسول خدا فر مود: بگویید نزد من بیاید. عمر به طرف او رفت و غلاف شمشیرش را گرفت و به گردنش آویخت. (۸) و به یکی از انصار گفت: نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله والسلم) بروید و در حضورش بنشینید و مواظب باشید که این مرد خبیث حرکتی علیه پیامبر (صلی الله علیه وآله والسلم) نکند، زیرا او قابل اعتماد نیست. آنگاه خود او را نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله والسلم) برد. پیامبر وقتی که او را دید که عمر شمشیرش را به گردنش آویخته گفت: «عمر، رهایش کن، ای عمیر جلو بیا». عمیر نزدیک آمد و گفت: «انعم صباحا» (صبح خوبی داشته باشید). این سلامی بود که در میان مردم دوره جاهلیت رواج داشت. پیامبر صلی الله علیه وآله والسلم فرمود: «ای عمیر، خداوند ما را با درودی بهتر از درود تو گرامی داشته است…درود اهل بهشت سلام است. چه کاری تو را به اینجا کشانده است؟» پاسخ داد: آمدم اسیری که نزد شما دارم را از شما بخرم. با او خوبی کنید. پیامبر (صلی الله علیه و آله والسلم) فرمود: پس آن شمشیر درگردنت چیست؟ پاسخ داد: خدا شمشیر را خوش ندارد اما آیا من از آن بی نیازم؟ پیامبر (صلی الله علیه وآله والسلم) فرمود: آیا در مورد کاری که به خاطرش آمده‌ای راست گفتی؟ پاسخ داد: آری من تنها برای این کار آمده ام. آنگاه پیامبر صلی الله علیه وآله والسلم فرمود: اما تو و صفوان در حجر نشسته بودید و در مورد اصحاب قلیب از قریش سخن می‌گفتید. آنوقت تو گفتی: اگر قرض و مسئولیت خانواده نداشتم می‌رفتم و محمد را می‌کشتم آنوقت صفوان ابن امیه قرض و خانواده‌ات را بر عهده گرفت تا تو مرا بکشی اما خداوند بین من و تو قرار گرفت. و عمیر با شنیدن این سخن گفت: شهادت می‌دهم که تو رسول خدایی و ما تاکنون تو را تکذیب می‌کردیم. آن لحظه فقط منو صفوان بودیم به خدا سوگند این خبر را خدا به تو داده است. از خدا سپاسگزارم که مرا به اسلام هدایت کرده و به اینجا سوق داد. آنگاه به حقیقت شهادت داد. پیامبر(صلی الله علیه و آله والسلم) نیز به اصحاب خویش فرمود به برادرتان دین را بفهمانید، به او قرآن بیاموزید و اسیرش را آزاد کنید. و آنها نیز چنین کردند. سپس عمیر عرض کرد: یا رسول الله من در خاموش کردن نور خدا تلاش بسیار کرده و هر کس را که بر دین خدا بود آزار می‌دادم. حال از تو می‌خواهم به من اجازه دهی تا به مکه بروم و آنان را به سوی خدا و دین اسلام دعوت کنم، شاید خدا آنها را هدایت کند. اما اگر نپذیرفتند همانطور که قبلا اصحاب تو را اذیت می‌کردم آزارشان خواهم داد. پیامبر نیز به او اجازه داد و او به مکه رفت. هنگامی که عمیر حرکت کرد، صفوان به قریش گفت، مژده باد بر شما که هم اکنون خبری خواهید شنید که موجب می‌شود جنگ بدر را فراموش کنید. هنگامی که سوار رسید خبر داد که مسلمان شده است و سوگند خورد که دیگر هیچگاه با او حرف نزند و هرگز هیچ سودی به او نرساند. او وقتی که به مکه وارد گردید مردم را به اسلام دعوت کرد و هر کس را که با او مخالف بود می‌آزرد و بر دستش مردم اسلام آوردند. (۹)

ما در این داستان عالی با دو روش معرفتی و رفتاری روبرو هستیم: یکی روش سیدنا عمرابن خطاب (رض) که با چشم منطق نگاه می کرد و بیمی که از جان پیغمبر داشت و غیرتی که نسبت به او می ورزید را با سخن و عمل خود نشان داد .روش دیگر از آن حضرت رسول اعظم (ص ) بود که با نور خدا و چشم وحی و معرفت ربانی نگاه می کرد و به این طریق آن جلسه پنهانی که برای کشتنش تشکیل شده بود برایش کشف گردید. او می توانست عمیر را بگیرد و به زندان بیاندازد و یا حداقل نگذارد که به حضورش برسد اما این کارها را نکرد و تصمیم گرفت از طریق پیش بینی و مکاشفه عرفانِی کاری که او می خواست انجام دهد بر قلب و عقلش تاثیر بگذارد و برایش برهانی قاطع و دلیلی محکم بیاورد بر اینکه ادعای پیامبری‌اش و ارتباط میان پیامبر و خدا حقیقت دارد. او کاری کرد که نه تنها عمیر مسلمان شد بلکه مسلمان خوبی هم شد و آن نیروی سرکش نفسش تبدیل به قوت روحی برای یاری اسلام گردید.

پس منظور ما از بُعد معنوی در طریقت، این امور است؛ زیرا روش سرور ما محمد در برخورد با مردم تنها از طریق دعوت زبانی بدون محتوا نبود، بلکه روشی بود که با آن نور و اسرار و قدرت معنوی می‌تاباند؛ قدرت معنوی‌ای که قلب‌ها را در یک زمان تسخیر و سپس عاشق و شیدای خویش می‌کرد و در زمان دیگر قلبها را می ترساند، به لرزه درمی‌آورد و فرو می‌ریخت. از این رو جابربن عبدالله رضی الله عنه روایت می‌کند و می‌گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که از جنگ با بنی محارب بازمی‌گشت مردی به نام غورث بن حارث به نزد ایشان آمد و پیامبر زمانی او را دید که وی در بالای سرایشان ایستاده بود به پیامبر گفت: چه کسی اکنون تورا از من منع می‌کند؟ پیامبر در حالی که تنها بود بر او فریاد زد: خدا. غورث وحشت کرد و شانه‌هایش لرزید و شمشیر از دستش افتاد. سپس پیامبر او را گرفت و پرسید: چه کسی اکنون تو را از من منع می‌کند؟ غورث گفت: خوب و بهتر باش، پیامبر پرسید: آیا شهادت می‌دهی که خدایی جز الله نیست؟ گفت: نه اما عهد می‌بندم که تو رو نکشم و با قومی که تو را می کشند همراه نباشم پس پیامبر او را رها کرد.(۱۰) این حادثه نیز جنبه دیگری از جوانب قدرت معنوی در طریقت رسول اعظم را در برخورد با خلق نشان می‌دهد زیرا نماینگر وجهی از قدرت در خداوند است، بنابراین فریاد پیامبر بر این خائنِ مکار، قدرت معنوی در فریاد را به درون وی رسانده و او را به وحشت انداخته تا حدی که شمشیر از دست وی افتاده است، پس رفتار سرور ما با شخصی که می‌خواست به ایشان جنایت کند چگونه بود؟ دغدغه اصلی پیامبر در این بود که او را به اسلام هدایت کند و چون آن مرد ابا ورزید و از پیامبر درخواست عطوفت کرد پیامبر او را رها کرد. جدا از اشاره به این جنبه‌های معنوی که تاثیر بسزایی در تحکیم ایمان و یقین در آنها داشت صحبت کردن در مورد روشی که پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم در گسترش اسلام و تربیت اصحاب گرامی داشت، نقص بزرگی را که در درک اصل پیام اسلام و معنویت بزرگ آن، وجود دارد برطرف می کند.

برخی تصور می‌کنند که این قدرت معنوی یک حالت خاصی است که تنها برای اثبات رسالت می‌باشد و نقش آن مانند سایر معجزات پیامبران به انتشار رسالت محدود می‌شود اما این تصور اشتباه است زیرا؛ بسیاری از حقایق اسلام، اثبات می‌کند که این آثار معنوی همیشه با پیامبر همراه بوده و در برخوردهای روزانه، در سفرها و رفت و آمدهای ایشان، ذاتی ایشان بوده است تا حدی که تمامی صحابه رضوان الله علیهم با آن انس گرفته و همگی برکات آنها را لمس کرده بودند. آثار معنوی برای برخی از صحابه منجر به افزایش ایمان و برای برخی منجر به شادی و شرح صدر و برای برخی منجر به طهارت و پاکی و ارتقای نفس و برای برخی منجر به معالجه و شفا می‌شد. اگر بگوییم که معجزات محمدی تنها برای هدایت به اسلام است، پس تکلیف ماجرای «چشم» ابوقَتاده که در جنگ احد آسیب دید چه‌ می‌شود؟ چشم ابوقتاده در جنگ آسیب دید و وی آنها را در دستش گرفت و به سوی پیامبر رفت. پیامبر از وی سوال کرد: این چیست؟ ابوقتاده گفت: این چیزی است که می‌بینیید، رسول خدا فرمود اگر میخواهی صبور باش که بهشت از آنِ تو می‌شود و اگر می‌خواهی آن را به تو بازگردانم و برایت دعا کنم و چشم‌هایت را از دست ندهی. ابوقتاده در پاسخ گفت: یا رسول الله بی‌شک بهشت پاداش بزرگی و عطای جلیلی است اما من مردی هستم که عاشق زنان خود می‌باشم اگر آنان به من بگویند من کور هستم و مرا نخواهند چه؟ چشم هایم رابه من برگردانید از خدا برایم بهشت بخواهید. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: انجام می‌دهم ای ابوقتاده. سپس رسول خدا چشمهایش را با دستش گرفت و آن را به جایش بازگرداند و چشمهایش سالم و بهبود یافت تا اینکه از دنیا رفت پیامبر برایش بهشت درخواست کرد. (۱۱)

و ذکر شده که پسر ابوقتاده هنگامی که به نزد عمر بن عبدالعزیز رفت. عمر از او پرسید: تو کیستی ای جوان؟ گفت: من پسری کسی هستم که چشمش به روی صورتش افتاد و با دست پیامبر به بهترین حالت، به جای خود بازگردانده شد و به همان حالی که بود در بهترین وضعیت قرار گرفت و چه چشم نیکو به دست پاکی!

می‌گوییم اگر معجزات تنها با هدف هدایت به اسلام یا افزایش ایمان صورت گیرد پس فایده این کار پیامبر درباره ابوقتاده چه بود؟ ابوقتاده مسلمانی بایقین بود؛ زیرا وقتی پیامبر خدا خبر داد که اگر صبر کند بهشت از آن او خواهد شد تحت تاثیر قرار نگرفت و خیلی خوشحال نشد؛ چرا که به خدا و رسول خدا نهایت ایمان و یقین را داشت و مشغله وی به دست‌آوردن خیرِ دنیا و آخرت بود، بنابراین از رسول خدا صلی الله علیه و آله والسلم در خواست کرد که چشمش را به او بازگرداند زیرا وی زنانش را دوست داشت و نمی‌خواست که با نابینا شدن، آنان نسبت به او بی توجه شوند و همچنین علاوه بر آن بهشت را می‌خواست و هر دوی آنها را از کسی طلب کرد که به بخشندگی و قدرت او ایمان داشت پس هر چه را که خواسته بود فراهم شد. و این واقعه چنانچه معتقدیم، تاییدکننده این است که ، طریقتی که پیامبر در پیش گرفت تنها به جنبه عبادی اختصاص نداشت؛ یعنی از زندگی اجتماعی جدا نبود بلکه آثار و برکات معنوی این طریقت برای اصلاح و بهبود این دو جهان فرود می‌آمد و به مردم در امور دنیوی و اخروی به میزان ایمان و اعتقاداتشان کمک می‌کرد، وگرنه پیامبر هیچگاه به خاطر نیاز دنیایی چشم ابوقتاده را به او بر نمی‌گرداند، بی شک روش رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در برخورد با صحابه گرامی محدود به خواص و افراد منحصر به فرد خود نبود بلکه شامل افراد ثروتمند و فقیر، قوی وضعیف، صاحب جاه و مقام و برده تنگدست می‌شد و آثار معنوی این طریقت برای همه‌ی افراد عمومی و جامع بود.

همراه ما باشید تا در برکات این قدرت معنوی و روحانی بیندیشیم… عبدالله بن مسعود از گوسفندان عقبه بن محیط نگهداری می‌کرد، پیامبر او را به جانب خود گرفت و از صحابه و شاگردان خود قرار داد و از او مرشدی بزرگ به وجود آورد به طوری که می‌توان گفت که وی از صحابه مکتب کوفه است. مکتب کوفه، مکتبی است که علمایی نظیر علقمه، حماد، ثوری و ابوحنیفه را به وجود آورد به گونه‌ای که هر یک از آنان در زمینه علم خود، برتر بودند و آنان بیشتر منابع دانش خود را از ابن مسعود که در دوره قبل از اسلام، چوپان شتر و گوسفند بود گرفته‌اند. ذکر شده که ابوحنیفه از دانشمندانی است که دانشمندان غرب سال‌ها وی را به عنوان موضوعی برای مطالعه و بررسی قرار داده و و درباره او مجلدات زیادی نوشتند و وی شاگردِ شاگردِ شاگردِ ابن مسعودِ چوپان، شاگرد رسول خدا به شمار می‌رود. و ما نمی‌خواهیم منزلت ابوحنیفه را خدایی نکرده کم جلوه دهیم بلکه می‌خواهیم عظمت استاد آنها را نشان دهیم زیرا ابن مسعود تحت لطف و تربیت معنوی حضرت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم بوده و تربیت وی تربیت الهی بوده است و آنان چون استخوانهایی بی اهمیتی بودند که ظهور یافته یا زنده‌هایی شدند که از مرده بیرون کشیده شده و زغالهایی بودند که الماس گشته اند. بیشتر راز موفقیت تربیت محمدی در ویژگی‌های متعدد و منحصر به فردی پنهان گشته است، از جمله اینکه؛ حضرت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که در آن جامعه جاهلی رسالت خود را آشکار کرد معاصرانش از آمادگی‌ها، قابلیتهای قلبی و روحی و عقلی ویژه‌ای برخوردار بودند بنابراین پیامبر تلاش نکرد که این استعداد را از بین ببرد یا تضعیف کند بلکه آنها را به کاربرد و به حرکت درآورد و تقویت نمود و آن استعدادها را برای خدمت به خود آنها و جامعه و دین آنها به یک قدرت عظیم و مقاومت بزرگ، تبدیل کرد و وسیله ایشان در تعلیم و تربیت و تزکیه و تطهیر فقط و فقط ذات شریف و شخصیت کریم ایشان بود حضرت شیخ محمد کسنزانی می‌فرماید: «رسول خدا به صحابه خواندن و نوشتن نیآموخت بلکه با همراهی و برکات همراهی با ایشان بود. به آنان دستور می داد که به او نگاه کنند و از گفتار و افعال وی تقلید نمایند به آنان می گفت نماز بخوانید چنانچه می‌بینید من نماز می‌خوانم.(۱۲) لذا با این روش پیامبر مانند کتابی بودند که صحابه در آن تعالیم پروردگارشان را می‌خواندند و ایشان برای آنان به منزله قلمی بودند که در قلب‌هایشان ایمان می نوشت و دردهایشان را درمان می‌کرد و جان های شان را پاک می‌گرداند» حالت نوشتن در قلب صحابه را که شیخ محمد کسنزانی به آن اشاره کرد می‌توان از طریق حدیثی که حنظله با ابوبکر در ملاقات با او داشت، تصریح و شفاف کرد: حنظله به ابوبکر گفت: حنظله از نفاق می‌ترسد. ابوبکر گفت: پناه بر خدا چه می‌گویی؟ حنظله گفت: وقتی نزد رسول خدا می‌رویم ما را متذکر بهشت و آتش می‌کند به گونه‌ای که آنها را با چشم می‌بینیم و چون از نزد رسول خدا خارج می‌شویم مشغول اموال و اولاد و کسب و کار شده و بسیاری از آنها را فراموش می‌کنیم. ابوبکر گفت :به خدا سوگند ما هم همین‌گونه هستیم. پس با هم به سمت رسول خدا رفتند و حنظله گفت: یا رسول الله از نفاق میترسم. رسول خدا فرمود: یعنی چه؟ گفت: یا رسول الله هنگامی که در نزد شما هستیم ما را متذکر آتش جهنم می‌کنید به طوری که آنجا برای ما با چشم مجسم می‌شود و چون از پیش شما خارج می‌شویم مشغول همسران و کسب و کار شده و بسیاری را فراموش می‌کنیم. رسول خدا فرمود: سوگند به کسی که جانم در دست اوست اگر بر آنچه که در نزد من از ذکر بر شما ایجاد می‌شود مداومت کنید ملائکه بساطها و راه‌های شما را می‌گستراند، اما ای حنظله ساعتی برای حضور و ذکر و ساعتی برای فرزندان و همسران و کسب و کار. و این را سه مرتبه تکرار کردند. (١٣) حضور بهشت و آتش در نزد صحابه گرامی در نزد رسول خدا صلی الله به گونه‌ای است که گویی آن‌جا را با چشم می‌بینند. اینکه صحابه گرامی نزد رسول خدا بهشت و آتش را با چشم خود می‌بینند همان مکتب معنوی و روحانی است که رسول خدا با آن اصحاب خود را تربیت می‌کردند و این سهولت امر بر حنظله نیز از همان طبِ روحی و معنوی پیامبر است که مریض را شفا می‌دهد و مریضی را که حالش از خوف به ناامیدی تغییر یافته است مداوا می‌کند. این همان مکتب روحانی و معنویت سرور ما محمد است و این راه تعلیم و تربیت ایشان است و اساس این مکتب، شخصی است که ذاتاً هدایت شده است و او اقوال و افعال خود را می‌داند و با احوال خود به تربیت می‌پردازد؛ پس وارثان حضرت محمد مطهر این چنین هستند و شاگردان را تربیت می‌کنند و در مسیری حرکت می‌کنند که رسول خدا در میان اصحاب خود حرکت می‌کرد.

پایان

ما از طریق این مطالعه مختصر سعی کردیم که برخی از مسائل و نکات اساسی که اکثر نویسندگان و محققان و حتی خود صوفیان در کتاب‌هایشان درباره طریقت نادیده گرفته اند، نشان دهیم پس «طریقت» چنانچه متون نشان می‌دهد یک روش عملی است که پیامبر خدا قبل از حضور رسالت بر ایشان نیز از آن پیروی می‌کرد. وقتی در غار حرا خلوت و عزلت از مردم را برای خود در نظرگرفتند، شب‌های متعددی را به عبادت و بندگی سپری کردند و بعد از بعثتشان نیز سیرت معطر ایشان؛ شامل سخنان، افعال و احوال (سنت مطهر نبوی) معنای واقعی مفهوم طریقت را می‌نمایاند. طریقت تطبیق عملی شریعت اسلامی است و عمق بخشیدن به این تطبیق عملی، تمرکز بر افزایش عبادت و فضایل است و همچنین دوری از آن چیزی است که از خدا دور می‌کند. امروز طریقت به معنای دوری از زندگی مردم و کناره‌گیری و انزوا از جمعیت نیست یا به معنای زندگی در محدوده تبلیغ به دعوت اسلامی و پایبندی به قدرت روحانی محض نیست؛ طریقت در حقیقت، عقیده و نظام است؛ عقیده‌ای روحانی، دینی و مقدس و نظامی برای مدیریت منابع عمومی و رسیدگی به امور اجتماعی، ارزیابی معاملات و تعیین امنیت و آرامش برای فرد و جامعه است. طریقت یک مکتب عملی برای به کارگیری اسلوب جامع اسلامی است. طریقت عقیده، شریعت، سلوک، ممارست تجسیم زنده و بیان کننده عقاید صحابه گرامی رضوان الله علیهم می‌باشد و طریقت بهترین، خاص ترین اصلاح گر فکر و سلوک دینی و دنیوی است

زیرا وسیله ای است که انسان را ـ چه از نظر قلب و باطن و چه از نظر غالب و ظاهر ـ در ساختار ایده‌آل و کامل بازسازی می‌کند و او را به هر یک از مواضع انسانیت خود ـ از نظر فکری نیت، سخن و عمل ـ به خدای عزّ و جلّ پیوند می‌دهد و طریقتِ درست، در عصر جدید، همان طریقتی است که شیخ حاضر آن، راه رسول خدا را دنبال می‌کند و از اقتدار دنیوی خود به عنوان یک راهنمای اجتماعی استفاده می‌کند و با حق، قضاوت می‌کند و بین مردم با عدالت حکم می‌دهد، با زندگی و مسائل جامعه به بهترین حالت روبه‌رو می‌شود و وی علاوه بر اقتدار روحانی و جایگاهش در ولایت ارشاد و دعوت به سوی خدا، از اقتدار دنیوی یک حاکم و رهبر نیز برخوردار است؛ دارای اقتدار معنوی و روحانی می‌باشد که نمایانگر نبوت و رسالت پیامبر است و پیروی از او در همه این امور، معنای دقیق اصطلاح طریقت است و این است معنا و ماهیت طریقت. و این همان تاریخ طریقت در اسلام است اگرچه لفظ «طریقت» در عصر اول رایج نبوده و وضعیت این لفظ، نیز مانند سایر اصطلاحات اسلامی که بعد از عصر صحابه و تابعین رضوان الله علیهم اجمعین رواج یافته، می‌باشد.

حاشیه‌ها

  1. سنن ابن ماجه – فضل العلماء والحث على طلب العلم – تحقیق محمد فؤاد عبد الباقی – دار الفکر – بیروت – ج۱ ص ۸۱
  2. فصلت : ۳۰ -۳۱
  3. اخرجه البزاز فی المسند – ۲۴۰۹ ، وابو نعیم فی دلائل النبوه – ص ۱۳۸

البقره : ۲۶۰ ۴.

الحجر: حجر الکعبه ، وهو ما ترکت قریش فی بنائها من اساس إبراهیم ۵ . وحجرت على الموضع لیعلم انه من الکعبه ، سمی حجرا لذلک – معجم البلدان – یاقوت الحموی – دار الفکر – بیروت – ج۲ ص ۲۲۱

  1. کسانی که در جنگ بدر و در کنار چاه قلیب کشته شدند.
  2. جزر : حرض

اللبه : موضع القلاده من العنق ۸ .

أخرجه الطبرانی فی المعجم الکبیر – ج۱۷ ص ۵۹ ، وابن کثیر فی البدایه والنهایه – ج۳ ص ۳۱۴ ۹.

  1. صحیح ابن حبان – مؤسسه الرساله – بیروت – ط۲ – ۱۹۹۳- ج۷ ص ۱۳۸
  2. أخرجه احمد فی المسند – ج۱ ص ۳۴۷ ، والسیوطی فی الدر المنثور – ج۴ ص ۱۲۹

‏۱۲. محمد بن مثنی از عبدالوهاب و وی از ایوب از ابوقلابه و وی از مالک برای ما گفت: به نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم رسیدیم در حالی که همه ما جوان و تقریباً هم‌سن بودیم. نزد ایشان بیست شبانه‌روز ماندیم رسول خدا مهربان و همراه بود و چون گمان برد که ما برای خانواده خود دلتنگ و مشتاق آنها هستیم از ما درباره کسانی که ترکشان کردیم پرسید و ما نیز به ایشان اطلاع دادیم. پیامبر فرمودند: به سوی خانواده خودتان باز گردید و نزد آنان بمانید و دین را به آنان یاد دهید همچنین به موارد دیگری اشاره کردند که برخی را به خاطر دارم یا فراموش کرده‌ام و نماز به پا دارید چنانچه می‌بینید من نماز می‌خوانم و چون وقت نماز شد یکی از شما برای شما اذان بگوید و قدیمی‌ترین شما باید نماز اقامه کند.ــ صحیح البخاری ــ ج۵ ص ۲۳۳۱ .

  1. رواه مسلم فی صحیحه – ج۴ ص ۲۱۰۶

آخرین مطالب

تلگرام
WhatsApp
چاپ

الَّلهُمَّ صَلِّ على سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ ٱلوَصــفِ وَٱلوَحْيِ وَٱلرِّسَالَةِ وَٱلحِكْمَةِ وَعَلى آلِهِ وَصَحـبِهِ وَسَلِّمْ تَسليماً