کرامات اولیا بررسی کلی موضوع از همه جهات

 

فرق بین کرامت و استدراج – موضع‏گیری صحابه پیرامون کرامات:

 

امروزه مردم سوالات زیادی درباره کرامات می‏پرسند، آیا این موضوع در شرع ثابت شده است؟ آیا در کتاب و سنت دلیلی بر وجود آن هست؟ و حکمت وقوع آن به دست اولیا و پرهیزکاران چیست؟ …  از آنجایی که امواج سکولاریسم، مادیگری، جریانات تشکیک و گمراه سازی در این عصر زیاد شده و بر اندیشه‏های بسیاری از فرزندان ما تاثیر گذاشته و شماری از روشنفکران ما را گمراه ساخته و سبب شده است که در برابر کرامات، موضعگیری انکار یا حالت تردید، تعجب و شگفت زدگی به خود بگیرند. دلیل این امر نیز ضعف ایمان به خداوند و قدرت او و باور اندک آنان به اولیا و محبوبان خداوند است.

 

بنابراین چاره ای نداریم جز اینکه این موضوع را با هدف ظاهر کردن حق و یاری نمودن شریعت خداوند، بررسی کنیم.

 

اثبات کرامات

 

در حقیقت، کرامات اولیا در کتاب خداوند متعال و در سنت رسولش (صلى الله علیه وسلم) و در آثار صحابه  و کسانی که بعد از آنان تا به امروز آمده‏اند، موضوعی ثابت شده است. عموم علمای اهل سنت و جماعت از جمله فقها، محدثان(کسی که حدیث نقل کند)، اصولیان(علم اصول، علم به «قواعد حاکم بر استنباط» است که روش صحیح استنباط از منابع شرعی را به ما می آموزد. به کسانی که دارای چنین علمی اند «اصولی» گویند.) و مشایخ تصوف آن را تایید کرده‏اند و تالیفات‏شان بیانگر این ادعاست. همچنین در دوره‏های مختلف اسلامی “وقوع کرامات” با مشاهده‏های عینی به اثبات رسیده است و به صورت تواتر معنوی ثابت گردیده؛ هر چند جزئیات آن به صورت آحاد وارد شده است، و کسی آن را بجز اهل بدعت و انحراف، آنانی که ایمان‏شان به خداوند و صفات و افعالش ضعیف شده، انکار نمی‏کند. علامه “یافعی” گفته است: «مردم در انکار کرامات اولیا چند دسته‏اند: گروهی کرامات اولیا را به طور مطلق انکار می‏کنند، اینان اهل مذهب معروفی هستند و از توفیقات بی‏بهره هستند، گروهی دیگر کرامات اولیای زمان خود را انکار می‏کنند اما کرامات اولیای گذشته را انکار نمی‏کنند، مانند: کرخی، امام جنید، سهل تستری و امثال اینان هستند که ابو الحسن الشاذلی (رضی الله عنه) درباره آنان گفته است: «سوگند به خداوند، این کرامات چیزی جز روایات اسرائیلی نیست که موسی را تصدیق کردند و آنگاه که پیامبر اسلام (صلى الله علیه وسلم) را دریافتند او تکذیب کردند. گروهی دیگر باور دارند که خداوند اولیایی دارد که دارای کرامات هستند اما فردی معین از زمان خود را تصدیق نمی‏کند» (روض الریاحین، امام یافعی ص۱۸.)

 

دلیل کرامات در قرآن کریم

 

  1. داستان اصحاب کهف و ماندن آنان در خواب به مدت سیصد و نه روز، در حالی که زنده و سالم از هر آفتی بودند، و اینکه خداوند آنان را از گرمای خورشید حفظ می‏کرد: (وتَرى الشمسَ إذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عنْ کهفِهِم ذاتَ الیمینِ وإذا غَرَبَتْ تقرِضُهُم ذاتَ الشمالِ) [الکهف: ۱۷]. «(دهانه‌ی غار رو به شمال گشوده شده بود و چون در نیمکره‌ی شمالی قرار داشت، نور آفتاب مستقیماً به درون آن نمی‌تابید . تو ای مخاطب! وقتی که به خورشید نگاه می‌کردی) خورشید را می‌دیدی که به هنگام طلوع به طرف راست غارشان می‌گرائید (که سوی مغرب است) و به هنگام غروب به طرف چپشان می‌گرائید (که سوی مشرِق است)» تا اینجا که فرمود: (وتحسَبُهُم أیقاظاَ وهُمْ رُقودٌ ونُقلِّبُهُم ذات الیمین وذات الشمال وکلْبُهُم باسِطٌ ذراعیهِ بالوصیدِ) [الکهف: ۱۸]. «(ای مخاطب ! اگر چنین می‌شد که بدیشان بنگری) در حالی که ایشان خفته بودند، آنان را بیدار می‌انگاشتی. ما آنان را به راست و چپ می‌گرداندیم (و زیرورو می‌کردیم، تا اندامهایشان سالم بماند) و سگ ایشان بر آستانه (ی غار) دستهای خود را (به حالت نگهبانی) دراز کشیده بود.» و تا اینجا که فرمود: (ولَبِثوا فی کَهْفِهِم ثلاثمئهٍ سنین وازدادوا تسعاً) [الکهف: ۲۵]. «اصحاب کهف مدّت سیصد و نه سال در غارشان (در حال خواب) ماندند»
  2.  مریم تنه‏ی خرمای خشکیده را تکان داد که سبز شد و از آن خرمای نورس و دستچین در غیر فصل خود فرو افتاد. خداوند فرمود: (وهُزِّی إلیکِ بجذْعِ النَّخْلَهِ تُساقِطْ علیکِ رُطَباً جنیّاً) [مریم: ۲۵]. «تنه‌ی خرمابن را بجنبان و بتکان، تا خرمای نورس دست چینی بر تو فرو افکَنَد»
  3. داستانی که خداوند در قرآن آورده، هر گاه زکریا در محراب بر مریم وارد میشد، رزق و روزی در کنار او می‏یافت و کسی غیر از زکریا بر او وارد نمی‏شد، و می‏گفت: ای مریم از کجا برای تو می‏آید؟ او می‏گفت: از جانب خداوند می آید. خداوند فرمود: (کلَّما دخَلَ علیها زکریا المحرابَ وَجَدَ عندَها رِزْقاً قال یا مریمُ أنَّى لکِ هذا قالَتْ هوَ مِنْ عندِ اللهِ) [آل عمران: ۳۷]. « هر زمان که زکریّا وارد عبادتگاه او می‌شد، غذای (تمییز و زیادی) را در پیش او می‌یافت.  (باری) به مریم گفت: این از کجا برای تو می‌آید؟ ! گفت: این از سوی خدا می‌آید. خداوند به هرکس که بخواهد بی‌حساب و بی‌شمار روزی می‌رساند»
  4. داستان آصف پسر برخیا با سلیمان (علیه السلام) بنا بر آنچه عموم مفسران در تفسیر آیه مبارکه گفته‏ اند: (قالَ الذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الکِتابِ أنا آتیکَ بهِ قبْلَ أنْ یرتَدَّ إلیکَ طرفُکَ) [النمل: ۴۰]. «کسی که علم و دانشی از کتاب داشت گفت: من تخت (بلقیس) را پیش از آن که چشم بر هم زنی، نزد تو خواهم آورد» تخت بلقیس را از یمن به فلسطین در یک چشم به هم زدنی آورد.

 

دلیل کرامات در احادیث صحیح

 

  1. داستان “جریج” عابد که نوزاد با او در گهواره سخن گفت. حدیث صحیحی است که در صحیح بخاری و مسلم از ابو هریره از پیامبر ﷺ این گونه روایت شده است: (لم یتکلم فی المهد إِلا ثلاثه: عیسى، وکان فی بنی إِسرائیل رجل یقال له جُرَیْج، کان یصلی فجاءته أمه، فدعتْه، فقال: أُجیبُها أوْ أصلی ؟ فقالت: اللهم لا تمتْه حتى تریه وجوه المومسات. وکان جریج فی صومعته فتعرّضت له امرأه وکلمته ؛ فأبى. فأتت راعیاً، فأمکنته من نفسها، فولدت غلاماً، فقالت: من جریج. فأتوه فکسروا صومعته، وأنزلوه وسبّوه، فتوضأ وصلّى، ثم أتى الغلام ؛ فقال: مَن أبوک یا غلام ؟ فقال: الراعی. قالوا: نبنی صومعتک من ذهب ؟ قال: لا، إِلا من طین..). «در گهواره فقط سه تن سخن گفته‏اند، عیسی پسر مریم (علیهما السلام) و مردی در بنی اسرائیل به اسم جریج. او مرد عابدی بود که عبادتگاهی برای خود ساخته بود و در آن بسر می برد. مادرش آمد در حالی‏که او نماز می‏گزارد، گفت: ای جریج! جریج گفت: خدایا مادرم را پاسخ گویم یا نمازم را ادامه دهم؟ (به نمازش ادامه داد، و مادرش رفت). مادرش گفت: خدایا او را نکش تا روی زنهای زنا کار را ببیند. و جریج در عبادتگاه خودش بود که زنی خود را به او عرضه کرد، ولی او توجهی به وی ننمود. زن پیش چوپانی که در عبادتگاهش زندگی می کرد رفت، خود را در اختیارش گذاشت و با وی زنا نمود و باردار شد، چون ولادت نمود گفت: این طفل از جریج هست، مردم به پیش جریج رفته و عبادتگاهش را منهدم ساخته و شروع به زدن و دشنام دادنش کردند. جریج وضو گرفت و نماز گزارد و به پیش بچه آمد و گفت: ای پسر پدرت کیست؟ گفت: فلان چوپان، (مردم به جریج روی آورده او را بوسیده و به جانش دست می‏کشیدند) و گفتند: عبادتگاهت را از طلا بسازیم؟ گفت: نه مثل حالت اولش از گل بسازید و آنان هم آن را ساختند…»
  2. داستان نوزادی که در گهواره سخن گفت و این ادامه حدیث فوق است:  «زنی از بنی اسرائیل بچه‏اش را شیر می‏داد، سوار خوش قیافه ای  از آنجا عبور کرد. مادر این نوزاد دعا کرد: پروردگارا، فرزندم را مثلِ این مرد بگردان. پسربچه پستان مادرش را رها کرد و به سوی آن مرد نگریست و گفت: پروردگارا، مرا مثل او مگردان؛ و دوباره پستان را گرفت و به شیرخوردن مشغول شد». ابوهریره رضی الله عنه گفت: گویا اینک به رسول الله صلى الله علیه وسلم را می بینم که انگشتش را می مکد. (و شیرخوردن آن کودک را برای ما حکایت می کند.) سپس از کنار کنیزی گذشت و مادر گفت: خدایا فرزندم را مانند این کنیز قرار نده؛ بچه پستان مادرش را رها کرد و گفت: خدایا مرا مانند او قرار ده. مادرش پرسید: چرا مثل او باشی؟ گفت: فرد سواره، ظالمی از ظالمان بود و این کنیز را ‏گویند که دزدی و زنا کرده در حالی که انجام نداده است. این حدیث را بخاری در صحیح خود، کتاب “ذکر بنی إِسرائیل” و مسلم در کتاب “بر الوالدین” آن را روایت کرده است.
  3. داستان سه نفری که داخل غار شدند، و صخره بزرگی که درب غار را گرفته بود از آن برداشته شد، این حدیث مورد توافق همگان است که ابو عبدالرحمان عبدالله بن عمر بن خطاب آن را روایت می‏کند: از پیامبر(صلى الله علیه وسلم) شنیدم که می‏فرمود:  (انطلق ثلاثه رهط ممن کان قبلکم، حتى أووا المبیت إِلى غار، فدخلوه، فانحدرت صخره من الجبل، فسدت علیهم الغار، فقالوا: إِنه لا ینجیکم من هذه الصخره إِلا أن تدعوا الله بصالح أعمالکم، فقال رجل منهم: اللهم کان لی أبوان شیخان کبیران، وکنت لا أغبِق قبلهما أهلاً ولا مالاً، فنأى بی فی طلب شیء یوماً، فلم أرح علیهما حتى ناما، فحلبْتُ لهما غبُوقهما، فوجدتهما نائمین، فکرهت أن أوقظهما وأن أغبق قبلهما أهلاً أو مالاً، فلبثْتُ والقدح على یدی أنتظر استیقاظهما حتى برِقَ الفجر، فاستیقظا، فشربا غبوقهما. اللهم إِن کنتُ فعلت ذلک ابتغاء وجهک فَفَرِّج عنا ما نحن فیه من هذه الصخره. فانفرجت شیئاً لا یستطیعون الخروج. قال النبی (صلى الله علیه وسلم): (وقال الآخر: اللهم إِنه کانت لی بنتُ عم، کانت أحب الناس إِلی، فأردتها على نفسها، فامتنعت منی: حتى ألمَّتْ بها سنه من السنین فجاءتنی، فأعطیتها عشرین ومائه دینار على أن تخلی بینی وبین نفسها، ففعلتْ، حتى إِذا قدرتُ علیها قالت: لا أحل لک أن تفضَّ الخاتم إِلا بحقه، فتحرَّجْتُ من الوقوع علیها فانصرفْتُ عنها وهی أحب الناس إِلی، وترکت الذهب الذی أعطیتها. اللهم إِن کنت فعلت ذلک ابتغاء وجهک فافرجْ عنا ما نحن فیه، فانفرجت الصخره، غیر أنهم لا یستطیعون الخروج منها). قال النبی (صلى الله علیه وسلم): (وقال الثالث: اللهم استأجرت أجراء، فأعطیتهم أجرهم غیر رجل واحد ترک الذی له وذهبَ، فثمَّرتُ أجرَه، حتى کثرت منه الأموال، فجاءنی بعد حین، فقال: یا عبد الله! أدِّ إِلیَّ أجری، فقلت له: کلُّ ما ترى من أجرک من الإِبل والبقر والغنم والرقیق فقال: یا عبد الله: لا تستهزىء بی. فقلت: إِنی لا أستهزىء بک. فأخذه کله، فاستاقه، فلم یترک منه شیئاً. اللهم فإِن کنتُ فعلتُ ذلک ابتغاء وجهک فافرجْ عنا ما نحن فیه. فانفرجت الصخره، فخرجوا یمشون). (بخاری در صحیحش در باب اجاره با همین الفاظ و مسلم در باب ذکر، آورده است.)«سه نفر از امت‏های گذشته در سفری با هم بودند تا اینکه شب فرا رسید و برای بیتوته (سپری کردن شب) به غاری پناه بردند و وارد غار شدند. ناگهان سنگ بزرگی از کوه سرازیر شد و دهانه ی غار را به روی‎شان بست. سپس به یکدیگر گفتند: از این سنگ نجات نمی‎یابیم، مگر اینکه با توسل به اعمال نیک خود، الله را بخوانیم (و درخواست نجات کنیم). یکی از آنان (دعا کرد و) گفت: پروردگارا، پدر و مادرِ سال خورده‏ای داشتم و عادتم بر این بود که پیش از غذا دادن به اهل و خانواده‏ام، به پدر و مادرم غذا می‏دادم. روزی در جستجوی چراگاه (برای چراندن گوسفندانم)، دیر به خانه برگشتم و وقتی نزد پدر و مادرم بازگشتم، آن دو خوابیده بودند. برای شان شیر دوشیدم و چون هنوز خوابیده بودند، نپسندیدم که بیدارشان کنم یا خودم و زن و فرزندان و خدمت کارانم، پیش از آنها شیر بنوشیم. بنابراین ظرف شیر را به دست گرفتم و درحالی که بچه‏ها، از گرسنگی کنار پاهایم بی قراری می‏کردند، منتظر ماندم تا پدر و مادرم بیدار شوند تا اینکه سپیده‎ی صبح سر زد و آنها بیدار شدند و شیرشان را نوشیدند. پروردگارا، اگر این عمل را به خاطر خشنودی تو انجام داده‏ام، ما را از این مصیبت که گرفتارش شده‏ایم، نجات بده. آنگاه سنگ اندکی تکان خورد؛ اما نه به اندازه‏ای که بتوانند از غار بیرون بروند. (پیامبر (صلى الله علیه وسلم)  فرمود): دیگری گفت: پروردگارا، من دخترعمویی داشتم که محبوب‏ترین مردم نزد من بود. دل باخته ‏اش شده بودم.- باری از او درخواست کامجویی کردم؛ ولی او قبول نکرد تا اینکه در یکی از سال‏ها نیاز پیدا کرد و نزدم آمد. گفتم: اگر خود را در اختیارم قرار دهی، یک صد و بیست دینار به تو خواهم داد. او به ناچار پذیرفت. وقتی بر او دست یافتم، به من گفت: از خدا بترس و بکارت را جز از راه حلال آن که ازدواج است، زایل نکن. پس من از انجام آن عمل منصرف شدم و آن مبلغ را به او بخشیدم و درحالی از او جدا شدم که محبوب‏ترین مردم نزد من بود. پروردگارا، اگر این کار من به خاطر خشنودی تو بوده، از این بلا که گرفتارش هستیم، نجات‏مان ده. آنگاه سنگ اندکی از جایش تکان خورد؛ ولی نه به اندازه‏ای که بتوانند از غار بیرون بروند. (پیامبر (صلى الله علیه وسلم)  فرمود: ) سومی گفت: پروردگارا، چند کارگر را به کاری گماشتم و مزدشان را پرداخت نمودم؛ مگر یک نفر که بدون دریافت مزد، رفته بود. من مزد او را به کار انداختم تا اینکه ثروت زیادی به دست آمد. پس از مدتی آن کارگر نزدم آمد و گفت: ای بنده‏ی خدا، مزدم را بده. گفتم: آنچه از گاو، گوسفند، شتر و برده می بینی، از آنِ تو هستند. گفت: ای بنده‏ی خدا، مرا مسخره نکن! گفتم: تو را مسخره نمی‏کنم. سرانجام، او تمام آنها را گرفت و با خود برد و چیزی نگذاشت. پروردگارا، اگر این کار را به خاطر رضای تو انجام دادم، ما را از این گرفتاری نجات ده. آنگاه سنگ از دهانه‏ی غار کنار رفت و آنها بیرون آمدند و به راه شان ادامه دادند»
  4. داستان گاوی که با صاحبش سخن گفت، و آن حدیث صحیح مشهوریست. سعید بن مسیب از ابوهریره از پیامبر (صلى الله علیه وسلم) روایت می‏کند: (بینما رجل راکب على بقره قد حمل علیها، فالتفتت إِلیه البقره فقالت: إِنی لم أُخلَق لهذا، وإِنما خلقت للحرث، فقال الناس: سبحان الله بقره تتکلم! فقال النبی (صلى الله علیه وسلم)  : آمنْتُ بهذا أنا وأبو بکر وعمر). ( در حالی که مردی بر گاوی سوار بود، گاو سرش رابه سمت مرد بر گرداند و گفت: من برای چنین کاری آفریده نشده‏ام، من برای شخم زدن آفریده شده‏ام. مردم با تعجب گفتند: سبحان الله گاو سخن می‎‏گوید، پیامبر (صلى الله علیه وسلم)  من و ابوبکر و عمر به این (شگفتی خداوند) ایمان آوردیم.) (بخاری در کتاب صحیح در کتاب مزارعه و مسلم در کتاب فضائل صحابه و ترمذی در کتاب مناقب ذکر کرده است.)

 

دلیل کرامات در آثار صحابه

 

موارد بسیاری درباره کرامات از صحابه نقل شده است:

 

۱-داستان ابوبکر (رضی الله عنه) با مهمانانش در زیاد شدن غذا، به طوری که حجم غذا بیشتر از قبل از خوردن آن شده بود، و آن حدیث صحیحی است که بخاری آن را روایت می‏کند: « ابوبکر چند مهمان داشت، برای آنان غذا آورد وقتی از آن خوردند، از ته کاسه زیاد می‏شد تا اینکه همگی سیر شدند، ابوبکر به زنش گفت: ای دختر بنی فراس این چیست؟ زنش گفت: این کاسه روشنایی و نور چشم من است، غذا از آنچه قبلا بوده، بیشتر شده است.»

 

۲-داستان عمر بن خطاب در حالی که بر منبر مدینه خطبه می‏خواند، فرمانده خود را صدا زد   «یا ساریه الجبل» (حدیث حسن است. ص ۳۴۴)

 

۳-داستان حضرت عثمان با مردی که بر وی وارد شد، و به او درباره اتفاقاتی که در راه برایش پیش آمده بود، از جمله نگاهش  به نامحرم، خبر داد. (حدیث ص ۳۴۶)  

 

  ۴- شنیدن کلام مردگان توسط علی (رضی الله عنه)، همان طور که بیهقی از سعید بن مسیب نقل کرد که گفت: «با علی بن ابی طالب وارد قبرستان مدینه شدیم. علی صدا زد: ای اهل قبور، السلام علیکم ورحمه الله، آیا ما را از احوال خودتان آگاه می‏سازید یا ما از اخبار خود برای شما بگوییم؟ گفت: صدایی شنیدیم که گفت: وعلیکم السلام ورحمه الله وبرکاته، ای امیر مومنان، ما را به چیزهایی که بعد از ما گذشته، باخبر کن. علی گفت:  همسران‏تان ازدواج کردند،  اموال‏تان میان ورثا تقسیم شد،  فرزندان‏تان در زمره یتیمان قرار گرفتند، ساختمانی که ساختید دشمنانتان در آن سکنی گزیدند، این خبری است که در نزد ماست. در نزد شما چه خبر است؟ مرده‏ای جواب داد: کفن‏ها پاره گشته، موها پخش شده و پوست ها پاره پاره گشته و حدقه‏های چشم بر رخسار افتاده  و بینی با چرک و خونابه روان شده و آنچه برای خود پیش انداختیم، یافتیم و آنچه به دنبال خود جا گذاشتیم، ضرر کردیم، و ما در گرو اعمال خویش هستیم».

 

 ۵ـ داستان عبَّاد بن بشر وأسید بن حضیر (رضی الله عنهما) زمانی که در پیشگاه رسول خدا در شب تاریک خارج شدند، از عصای یکی از آنان نوری تابید، این حدیث صحیحی  است که بخاری آن را آورده و حاکم در کتاب “معرفه الصحابه” آورده و آن را صحیح دانسته و بیهقی و ابو نعیم و ابن سعد نیز آن را صحیح دانسته‏اند اما این حدیث در بخاری بدون نام دو نفر ذکر شده است: “أن أسید بن حضیر وعباد بن بشر رضی الله عنهما کانا عند رسول الله صلى الله علیه وسلم فی حاجه حتى ذهب من اللیل ساعه، وهی لیله شدیده الظلمه، خرجا وبید کل واحد منهما عصا فأضاءت لهما عصا أحدهما فمشیا فی ضوئها، حتى إِذا افترقت بهما الطریق أضاءت للآخر عصاه، فمشى کل واحد منهما فی ضوء عصاه حتى بلغ أهله”]. «اسید بن خضیر و عباد بن بشر در یک شب سخت تاریک، برای کاری نزد پیغمبر (صلی الله علیه و اله) بودند تا اینکه پاسی از شب گذشت، از پیشگاه او خارج شدند در حالی در دست هر کدام عصایی بود، از عصای یکی از آنها نوری تابید که در روشنایی آن راه رفتند. و چون خواستند که بر سر دوراهی از هم جدا شوند، عصای دیگری هم پرتو افشانی کرد و هر کدام در پرتو عصای خود راه افتاد تا اینکه به منزلش رسید»

 

۶ـداستان خبیب (رضی الله عنه) در خوشه انگور که در غیر فصل خود، در دستش می‏خورد، آن حدیث صحیحی است. بخاری در صحیح خود در باب غزوه رجیع از ابو هریره (رضی الله عنه) آورده است که خبیب در مکه در قبیله بنی حارث اسیر بود ، داستانی طولانی است و در این داستان آمده که دختر حارث می‏گفت: «هرگز اسیری بهتر از خبیب ندیده‏ام. او را دیدم که از خوشه انگور می‏خورد و در آن هنگام در مکه هیچ میوه‏ای نبود حال آنکه در قید اسارت بود، و آن چیزی نبود جز رزقی که خداوند او را روزی داده بود.»

 

۷ـ داستان سعد و سعید (رضی الله عنهما). داستان این بود که هر کدام بر افرادی که بر آنان دروغ بسته بودند، دعا کردند و دعا مستجاب شد، بخاری و مسلم این داستان را نقل کرده‎اند. داستان اول: داستان سعد بن ابی وقاص: شیخان و بیهقی از طریق عبدالملک بن عمیر از جابر (رضی الله عنه) روایت کرده‏اند که گفت: گروهی از مردم کوفه از سعد بن ابی وقاص در نزد عمر شکایت کردند، آنگاه یک – یا چند نفر – را با او به کوفه فرستاد تا در این باره از اهالی کوفه تحقیق کنند؛ و بازرس مذکور در همه‏ی مساجد کوفه درباره‏ی سعد رضی الله عنه تحقیق و پرس و جو کرد و همه از سعد رضی الله عنه به نیکی یاد کردند تا اینکه به مسجد طایفه‏ی «بنی عبس» رفت که شخصی از ایشان به نام اسامه بن قتاده که به ابوسعده مشهور بود، برخاست و گفت: اینک که نظر ما را می‏خواهی، سعد غنایم را مساوی تقسیم نمی‏کرد و در قضاوت و داوری عادل و دادگر نبود. سعد رضی الله عنه گفت: به الله سوگند که سه دعا می‏کنم: یا الله، اگر این بنده دروغ گفت، عمرش را طولانی و آکنده از فقر و تنگدستی بگردان و او را به فتنه‏ها گرفتار کن. ابن عُمیرِ گفت: من آن شخص را دیدم که ابروهایش از فرط پیری روی چشمانش افتاده بود و در حالی که فقیر و گدا شده بود در کوچه و بازار برای دختران مزاحمت ایجاد می‏کرد و دختران او را مسخره می‏کردند از آن پس که – مردم – جویای حال آن شخص می شدند، پاسخ می داد: پیری کهن سالم که گرفتار فتنه شده‏ام؛ دعای سعد مرا دربرگرفت.

 

داستان دوم: داستان سعید بن زید: (رضی الله عنه). مسلم در کتاب مساقات از عروه بن زبیر رضی الله عنه چنین روایت کرده است: که “أروی دختر أویس” ادعا کرد که سعید بن زید بخشی از زمینش را غصب کرده است و محاکمه را به پیش مروان بن حکم برد. سعید گفت: آیا من از زمین او چیزی می‏گیرم بعد از اینکه از رسول خدا شنیده‏ام؟ گفت: از رسول خدا (صلى الله علیه وسلم)  چه شنیده ای؟ گفت: از رسول خدا (صلى الله علیه وسلم)  شنیدم که میگفت: “من أخذ شبراً من الأرض ظلماً طُوِّقه إِلى سبع أرضین” «هرکس یک وجب از زمین را به ناحق تصاحب کند، روز قیامت همین یک وجب از هفت زمین به دور گردنش پیچیده می شود». مروان گفت: بعد از این از شما دلیل و بینه نمی‏خواهم. گفت: خدایا اگر دروغ می‏گوید چشمش را کور کن و در زمین خودش او را بکش. گفت: این زن نمرد تا اینکه چشمش را از دست داد و در حالی که در زمینش راه می‏رفت در چاهی افتاد و مرد.

 

۸- داستان عبور “علا بن حضرمی” با اسب  بر روی دریا و جوشیدن آب از زمین با دعای او ، ابن سعد در طبقات نقل کرده است که ابوهریره می‏گفت: سه چیز از ابو علا بن حضرمی دیده‎ام که همیشه آنها را دوست دارم؛ در روز “دارَین” او را دیدم که با اسبش بر دریا  گذاشت. و از شهر بحرین آمد، زمانی که در منطقه دهناء بودند، آبشان تمام شد، دعا کرد و از زیر شن، آبی برای آنها جوشید، سیراب شدند و از آنجا کوچ کردند، یکی از آنان کالایی را به جا گذاشته بود برگشت و آن را گرفت و آبی را ندید. و با او از شهر بحرین به سوی بصره رهسپار شدیم وقتی ما در منطقه “لیاس” بودیم او مرد و ما آب نداشتیم خداوند ابری برای ما ظاهر کرد و بر ما بارید و او را غسل دادیم و با شمشیر هایمان قبری برایش آماده کردیم و سنگ را بالای قبر او نگذاشته بودیم، برگشتیم تا سنگ بر قبر او بگذاریم، هیچ قبری ندیدیم. (طبقات کبری، ابن سعد: ۳۶۳/۴)

 

۹- داستان نوشیدن سم توسط خالد بن ولید: بیهقی، ابو نعیم از ابو سفر نقل کرده‏اند، گفت: «خالد ابن ولید وارد حیره شد به او گفتند: مواظب سم باش، عجم‌ها به تو ننوشانند، گفت: برایم بیاورید، به دستش گرفت و گفت: بسم الله و آن را نوشاند، ضرری به او نرسید». (تهذیب التهذیب : ابن حجر: ۱۲۵/۳)

 

۱۰- نور افشانی انگشتان حمزه اسلمی در شب تاریک، بخاری در تاریخش از  حمزه اسلمی نقل کرده که گفته است: «ما با پیامبر (صلى الله علیه وسلم)  خدا در سفری بودیم، در شبی  تاریک از هم جدا شدیم و انگشتانم از نور درخشید تا اینکه همگی جمع شدند و کسی از بین نرفت و همچنان انگشتانم از نور می درخشید». (تهذیب التهذیب : ۳۰/۳)

 

۱۱-داستان “ام ایمن” و چگونگی تشنگی او در راه هجرتش، فرود آمدن سطلی آب از آسمان و نوشیدن از آن، ابو نعیم در کتاب الحلیه از عثمان بن قاسم آورده است که گفت: «ام ایمن از مکه به مدینه به قصد هجرت به سوی پیامبر رهسپار شد، در حالی که پیاده بود و زاد و توشه‏ای هم نداشت و در روز بسیار گرم روزه هم بود، به شدت تشنه شد تا اینکه نزدیک بود از شدت تشنگی بمیرد گفت: ام ایمن در سرزمین روحاء یا نزدیک آن بود، وقتی که خورشید غروب کرد. گفت: ام ایمن گفت ناگهان چیزی بر سرم قرار گرفت، سرم را بلند کردم، ناگهان سطلی از آسمان دیدم که با طنابی سفید آویزان شده بود ، گفت: به من نزدیک شد تا دستم به آن رسید و آن را گرفتم و از آن نوشیدم تا اینکه سیراب شدم، گفت: بعد از آن روز، در روز گرم زیر آفتاب می چرخیدم تا تشنه شوم اما بعد از آن تشنه نشدم. (ابو نعیم: الحلیه ۲/۶۷)

 

۱۲-شنیدن سوره ملک توسط یک صحابی، از قبری که بر آن چادر زده بود: ترمذی از ابن عباس روایت می‏کند که گفت: یکی از یاران پیامبر بر قبری چادر زده بود و نمی‏دانست آنجا قبر است، ناگهان در آن مرده‏ای بود که سوره ملک را تا آخر سوره تلاوت کرد. به پیش پیامبر آمد و گفت ای رسول خدا (صلى الله علیه وسلم): من بر قبری چادر زدم و نمی‏دانستم آنجا قبر است، ناگهان در آن کسی بود که سوره ملک را تا آخر تلاوت کرد. پیامبر (صلى الله علیه وسلم)  فرمود: سوره ملک مانع و نجات دهنده است، و او را از آتش جهنم نجات می‏دهد. (ترمذی در کتاب فضائل قرآن این حدیث را آورده و گفته حدیث حسن غریب است.)

 

۱۳- تسبیح کردن بشقاب که سلمان فارسی و ابو درداء از آن غذا می‏خوردند و هر دو صدای تسبیح را شنیدند: ابو نعیم این حدیث را روایت کرده است. بیهقی و ابو نعیم از قیس نقل کرده و گفته است: ابو درداء و سلمان در حالی که در بشقابی غذا می‏خوردند ناگهان بشقاب و غذای آن، تسبیح کردند.

 

۱۴- داستان “سفینه” (رضی الله عنه) خدمتکار رسول خدا ﷺ با شیر بیشه: حاکم در المستدرک و ابو نعیم در الحلیه از محمد بن منکدر نقل کرده که “سفینه” خدمتکار پیامبر گفت: سوار دریا شدم(عازم سفر دریایی شدم) کشتی که در آن بودم، شکسته شد، سوار بر تکه‏ای از تکه‏های آن شدم، این تکه مرا در بیشه‏ای انداخت که در آن شیر قرار داشت، شیری به سوی من آمد و من گفتم: ای ابو حارث من خدمتگزار پیامبر خدا هست، سرش را پایین انداخت و به سوی من آمد و من را بر شانه خود انداخت و مرا از بیشه شیران خارج کرد و بر راه قرارم داد، آرام صدایی بر آورد، دانستم که با من خداحافظی می‏کند. (حاکم/ المستدرک: ۳/۶۰۶ . و گفته بنا بر شرط مسلم صحیح است. ابو نعیم، الحلیه: ۱/۳۶۸) و سفینه، همان قیس بن فروخ و کنیه او عبدالرحمان است، ابن حجر او را در کتاب التهذیب ۴/۱۲۵  آورده است.)

 

این موارد کم از بسیار است که درباره کرامات یاران پیامبر خدا آمده است و از آن پس کرامات زیادی بر دستان اولیا در دوره تابعین و تابع تابعین تا امروز ما وارد شده است، که قابل شمارش نیستند و به حساب آوردن آن سخت است.

 

علامه تاج الدین سبکی در طبقات کبری گفته است: کرامات انواعی دارد: نوع اول: ۱- زنده کردن مردگان.  ۲- صحبت کردن مردگان. ۳- راه رفتن بر آب . ۴- دگرگونی در اعیان. ۵- کوچک ساختن زمین. ۶- سخن گفتن حیوانات و جمادات. ۷- شفا دادن بیمار. ۸- اطاعت حیوانات از اولیا. ۹- سیر در زمان. ۱۰- نشر و گسترده شدن زمان. ۱۱- خودداری زبان از صحبت کردن و به سخن در آمدنش… و آن را به بیست و پنج نوع رسانده است و برای هر نوعی، نمونه و حکایتی از علما و مشایخ صوفیه ذکر کرده است. (برای تفصیل ر.ک: الطبقات الکبری) علما در این باره کتابهای زیادی تالیف کرده‏اند و امامان بزرگی از آنان، تصنیفاتی در اثبات کرامت اولیا نگاشته‏اند، از جمله: فخر الدین الرازی وأبو بکر الباقلانی، وإِمام الحرمین، وأبو بکر بن فورک، وحجه الإِسلام الغزالی، وناصر الدین البیضاوی، وحافظ الدین النسفی، وتاج الدین السبکی، وأبو بکر الأشعری، وأبو القاسم القشیری، والنووی، وعبد الله الیافعی، ویوسف النبهانی و دیگران از علمای اهل تحقیق که قابل شمارش نیستند و این مسئله، به دانش قوی یقینی ثابتی تبدیل شده است که شک و شبهات در آن راه ندارد. برخی می پرسند چرا کرامات صحابه با وجود تعداد زیادشان، کمتر از کرامات اولیایی است که بعد از عصر صحابه آمده‏ اند؟ تاج الدین سبکی در کتاب الطبقات این گونه جواب می‏دهد: «جواب چیزی است که امام بزرگوار احمد بن حنبل پاسخ داده است وقتی که از او در این باره می‏پرسند گفته است: آنان ایمانشان قوی بود و چیزی نیاز نداشتند تا ایمان خود را با آن قوی کنند، اما غیر صحابه ایمان‏شان ضعیف بود و ایمان‏شان به ایمان آنان نمی‏رسید، در نتیجه ایمان خود را با اظهار کرامت از آنان قوی می‏کردند.» (جامع کرامات اولیا، شیخ یوسف النبهانی البیروتی ۱/۲۰)

 

حکمت وقوع کرامات بر دستان اولیا

 

حکمت خداوند اقتضا دارد دوستان و اولیای خود را با انواعی از کارهای خارق العاده، اکرام کند، به خاطر بزرگداشت آنان بر ایمان و اخلاصشان، تایید آنان در جهاد و یاری رساندن به دین خدا، اظهار قدرت خدا، تا کسانی که ایمان آورده‏اند ایمان‏شان فزونی یابد، و بیانگر این باشد که قوانین طبیعی و سنن کونی، از ساخت و تقدیر خداوند است و اسباب در ذات خودشان موثر نیستند، بلکه این خداوند است که نتایج را در اسباب حاصل می‏کند. همچنان که این مذهب اهل سنت و جماعت است. 

 

شاید کسی اعتراض کند و بگوید: تایید دین خدا و نشر آیین او، با خارق العادات لازم نیست انجام گیرد، بلکه با اقامه دلیل منطقی و برهان عقلی امکان پذیر است. ما در جواب می گوییم: بله، باید انتشار تعالیم اسلام با تایید عقل سلیم و منطق صحیح و دلیل قاطع باشد، اما تعصب و عناد (مخالفان) اقتضای وقوع کارهای خارق العاده با کرامات را دارد، همچنان که حکمت خداوند اقتضا دارد که پیامبران و فرستادگانش را با معجزات بخاطر اظهار صدقشان، تایید کند و تا در دعوت نیز موید آنان باشد، و نیز تا عقول متحجر و دلهای قفل شده را وادار کند که از جمود خود خارج شوند و از تعصبات آزاد گردند، در نتیجه آنان را به ایمان راسخ برساند. 

 

از اینجا نمایان می گردد که کرامات و معجزات در برخی حکمتها و مقاصد شبیه به هم هستند و تفاوت بین آنها در این است که معجزه تنها برای پیامبران است و کرامت، خاص اولیای خداوند است و هر کرامتی برای ولی مانند معجزه برای پیامبر است.

 

فرق کرامت و استدراج

 

لازم است بین کرامت و استدراج تفاوت قائل شویم، چون برخی از فاسقان منتسب به اسلام را می بینیم کارهای خارق العاده‏ای انجام می دهند، با این وجود به صورت علنی مرتکب معصیت می‏شوند و از دین خدا منحرف می‏شوند در حالی که کرامت حقیقی تنها بر دست ولی جاری می‏گردد و او صاحب عقیده صحیح است و بر طاعات مواظبت دارد و از معاصی خود را بر حذر می‏دارد و از غوطه‏ور شدن در هوس‏ها و شهوات خود را دور می‏سازد. و او همان است که خداوند درباره‏اش فرمود: (ألا إنَّ أولِیاءَ اللهِ لا خوفٌ علیهِمْ ولا هُمْ یحزَنُونَ . الذینَ آمنوا وکانُوا یتَّقونَ) [یونس: ۶۲ـ۶۳]. « هان ! بیگمان دوستان خداوند (سبحان) ترسی بر آنان (از خواری در دنیا و عذاب در آخرت) نیست و (بر از دست رفتن دنیا) غمگین نمی‌گردند (چرا که در پیشگاه خدا چیزی برای آنان مهیّا است که بسی والاتر و بهتر از کالای دنیا است). (دوستان خداوند ) کسانیند که ایمان آورده‌اند و تقوا پیشه کرده‌اند».

 

اما خارق العاداتی که بر دستان افراد زندیق و فاسق جاری می‏شود مانند ضربه زدن بر جسم با شمشیر، خوردن آتش و شیشه و امثال آن، این اعمال از قبیل استدراج است، در حقیقت ولی با کرامت تسکین نمی‏یابد و دلخوش نمی‏کند و با آن بر دیگران فخرفروشی نمی‏کند. علامه فخر الدین رازی در تفسیر کبیرش گفته است: «صاحب کرامت با آن کرامت تسکین نمی یابد، بلکه با ظهور کرامت از خود، ترسش از خدا بیشتر می‏شود و پرهیزش از قهر و خشم خدا چند برابر می‏گردد و می‏ترسد که این نوع، از باب استداراج باشد. اما صاحب استدراج، به چیزی که از او صادر می‏شود، دلخوش نمیس‏کند و گمان می‏برد که وقوع این کرامات از طرف او به سبب لیاقتی است که دارد، بنابراین دیگران را تحقیر می‏کند و بر آنها تکبر می‏ورزد و امنیتی در برابر عقاب و مکر خداوند برای او حاصل می‏شود و از فرجام بد، هراسی ندارد، پس هر گاه چیزی از این حالات بر صاحب کرامات ظاهر شد، نشانگر این است که آن استدراج است و نه کرامت، به همین خاطر محققان گفته ‏اند: بیشترین چیزی که باعث گسسته شدن پیوند بنده با حضرت حق شده است، افتادن در مقام کرامات است، همچنان‏که از بسیاری از بلاها می ترسیدند، (از وقوع در کرامات نیز هراس داشتند)، چیزی که نشانگر تسکین یافتن به کرامات، از بین پیوند بنده با خدا است، چندین دلیل دارد، سپس آن را برشمرده و تا یازده دلیل رسانده است. یکی از آن موارد را ذکر می کنیم: امام فخر رازی گفته است: بدون تردید هر کس در دلش بر این باور باشد که به سبب استحقاقی که دارد، کارهای خارق العاده را انجام می‏دهد، این شخص در قلبش، بزرگی عمل حاصل شده است، و کسی که عمل در درونش بزرگ شود، او جاهل و نادان است. و اگر خدای خود را بشناسد، در حقیقت پی میبرد که تمام طاعات و بندگی مخلوقات، به نسبت قدرت خداوند، قصور و کوتاهی است و تمام سپاسگزاری‏ها به نسبت نعمتهای خداوند، حیرت و نادانی است. در برخی کتابها دیده‏ام که قاری در مجلس استاد ابو علی دقاق آیه مبارکه را خوانده است: (إلیهِ یَصْعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ والعَمَلُ الصالحُ یرفَعُهُ) [فاطر: ۱۰]. «گفتار پاکیزه به سوی خدا اوج می‌گیرد (و گوینده‌ی خود را پرواز می‌دهد)، و خدا کردار پسندیده را بالا می‌برد (و انجام دهنده‌اش را والا می‌گرداند)» او گفته است: «نشانه اینکه خداوند عملت را بلند کرده، این است که عملت در نزدت باقی نماند، و اگر چیزی در دل تو و در نزد تو نماند، آن عمل بلند شده است. » (تفسیر رازی: ۵/۶۹۲)

 

بنابراین وقتی می‏بینیم کسی کارهای خارق العاده انجام می‏دهد، نمی‏توانیم حکم به اولیا بودن او دهیم، و نمی‏شود این عملش را کرامت به حساب آوریم، تا اینکه راه و روش و تمسک او را به شریعت ببینیم. “ابو یزید” گفته است: «اگر کسی سجاده بر آب گسترانده بود و در فضا چهار زانو نشسته بود، فریب این کارها را نخورید، تا اینکه ببینید در مسئله امر و نهی خداوند چگونه است».

 

منبع: از کتاب حقائق عن التصوّف، الشیخ عبد القادر عیسى رحمه الله.

 

 

آخرین مطالب

تلگرام
WhatsApp
چاپ

الَّلهُمَّ صَلِّ على سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ ٱلوَصــفِ وَٱلوَحْيِ وَٱلرِّسَالَةِ وَٱلحِكْمَةِ وَعَلى آلِهِ وَصَحـبِهِ وَسَلِّمْ تَسليماً