جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مقامات در طریقت کسنزانی _ توکل

 

توکل در لغت، اظهار عجز و اعتماد به غیر است و در اصطلاح، ایمان به قدرت الله تعالی به اداره امور و جهت دادن آن و تصرف در بنده به حسب مشیت اوست. در این وقت بنده، امر را به خدا تسلیم کرده، او را وکیل می سازد. که این اولین مقام در طریقت است و بدون توکل مرید داخل طریقت نمی شود و نزد اهل طریقت سالک به حساب نمی آید.مشروعیت توکل در قرآن کریم در آیات بسیاری آمده است، از جمله: (هرکس به خدا توکل کند، خداوند او را بس است)(طلاق3)و (مؤمنان باید بر خدا توکل کنند) (آل عمران122) و نیز (چون عزم کردی بر خدا توکل کن) (آل عمران159). انسان مؤمن متوکل، با قلب به خداوند سبحان اعتماد نموده، به حقیقت اعتقاد دارد که خداوند همان عطا کننده ی منع و بسط اشیاء است و بنده با حرکت و جهدش در رزقش چیزی نمی افزاید و با ترک طلب از رزقش بدون ترک اسباب، از جانب حق تعالی از روزیش کاسته نمی شود. برای اینکه حق تعالی رزق را تقسیم نموده است، دسته ای به طلب و دسته ای دیگر بدون طلب بدست می آورند. حضرت رسول الله می فرماید: (اگر آنگونه که شایسته است توکل کنید حق تعالی به شما روزی می رساند آنگونه که به پرنده در قفس روزی می دهد و او را سیر می گرداند)..این توکل عامه است. اما توکل اهل طریقت و سالکان راه حقیقت، در امر آخرتشان است که سرانجام آن را نمی دانند، ولی درباره رزق دنیا می دانند که خداوند بنده را کفایت می کند.

شیخ حسن بصری( ق) می گوید: هرکس توکل کند و قناعت بورزد، هرچیزی بدون درخواست به او می رسد. ابراهیم ادهم درباره توکل می گوید: توکل آن است که گرفتن ران حیوان درنده با تکیه زدن بر پشتی برایت مساوی باشد. یحیی بن معاذ گوید: توکل سه درجه دارد: اول آن ترک شکایت. دوم رضا به قسمت و سوم محبت است. معلوم است که ابن معاذ ترک شکایت را از متوکلان صالح دانسته، یعنی تسلیم و اعتماد بر خدا در تمام حالات چه آسانی و چه سختی. اما رضایت به قسمت از صفات متوکلان ابرار، برشمرده می شود. اما توکل که از محبت الله باشد، ابن معاذ آن را برای انبیاء می داند.حقیقت توکل اعتماد کامل به خداوند سبحان و اطمینان تمام به اوست. ذوالنون می گوید: توکل ترک تدبیر نفس و رهایی از حول و قوه نفس است.

سید شیخ عبدالقادر گیلانی (ق) می گوید: ای مردگان الان چرا در کنار من نشسته اید؟ ای بندگان دنیا و بندگان سلاطین. ای بندگان ثروتمندان، بندگان گرانی و ارزانی، اگر قیمت هر دانه گندم یک دینار شود، مرا باک نیست. مؤمن را روزیش دل مشغول نمی سازد، به خاطر قوت یقین و توکلش به خداوند عز و جل خود را از زمره مؤمنان به حساب نیاورد، تا از ایشان خارج نشود، منزه است خدایی که من را در میان شما بگذارد. روزی را خداوند تقسیم نموده، ذره ای بر آن افزوده یا کاسته نمی شود، که پیغمبر فرموده است: (خداوند خلق و روزی و مرگ را تقسیم کرده است. قلم تا روز قیامت از آنچه نوشته شده است، باز ایستاده است) در طلب آنچه تقسیم شده است، خود را مشغول نسازید که این اشتغال بازی و حماقت است. همه حالات شما را خداوند تدبیر فرموده، به اوقات معلومی واگذار کرده است. تا زمانیکه به مجاهده مطمئن نباشی، به این مطلب ایمان نمی آوری. حرص و لجاج قبل از آرامش قلبی رها کن وگرنه به زبان دعوی ایمان کرده باشی. عاقل باشید و بدانچه می گوییم، خود را تهذیب کنید. در طلب مقدور فراهم آمده ای که از آن گریزی نیست، نباشید که در نزد شماست و به شما خواهد رسید، در زمانیکه در علم حق تعالی معین و مقدر شده است. از پیغمبر(ص) نقل است: (اگر بنده بگوید: خدایا به من روزی نده، خداوند علی رغم میل او به او روزی می رساند).

ای غلام، دین در نزد خداوند تنها اسلام است و حقیقت اسلام تسلیم است، بر شماست که اسلام را تبدیل به تسلیم کنید. ظاهرتان را با اسلام و باطنتان را با تسلیم تصفیه کنید خود را به تدبیر الهی تسلیم کنید. قدرتتان را به تقدیر الهی که برای شما معین فرموده رها کنید. خود را به گونه ای بسازید که همه مقدرات الهی برای شما مقبول باشد. خدایتان به شما آگاه تر از شماست. به کلام الهی یقین بیاورید. امر و نهی او را به دیده ی قبول بپذیرید. دین حق را با تمام قلب بپذیرید و امر او را شعار و رفتار خود قرار دهید. زندگیتان را قبل از فرارسیدن روز بی بازگشت قیامت،غنیمت بشمرید. ابله نباشید، که با خداوند پیکار کنید و از روی حماقت و جهل با او مناظره کنید و با سرمایه ات که دینت افتد در خطر افتی. چشم ببند. سر به زیر افکن و مؤدب باش. خود را بشناس و قدر خود را بدان. هیچ چیز تو را به اندازه شناخت نفس خود راهنما نیست. تو بنده ای بنده با هرچه که دارد، مال صاحب است و از جانب خود تصرفی نمی تواند کند. بنده باید اراده خود را برای اراده آقای خود رها کند. اختیارش به اختیار اوست، حرفش حرف آقای اوست. تو برای خودت در برابر پروردگارت بی شرمی می کنی و دیگران به خاطر خلق در برابر حق گستاخی می کنند. چیزی از خدا برایشان می خواهند و برای آن اصرار می کنند. آنان کسانی هستند که از خلق گسسته اند، قلبشان را از خلق پاک کرده اند، در قلبشان ذره ای از خلق نیست. آنان تنها برای حق کار می کنند، آنان در بسط کلی، بدون قبض هستند و در عزت همیشگی بدون ذلت می باشند و در عطای همیشگی بدون محرومیت و اجابت پیوسته بدون منع و قبول دائم بدون رد می باشند. همیشه شادند و هیچگاه غمگین نیستند. در قدرت بدون عجز و قوت بدون عجز می باشند. اینان در نعمت بدون نعمتند. لباس کرامت پوشیده اند و قلب هایشان به توفیق و تعویض و تمکین و تکوین تسلیم شده است. تکوین در دستشان گنجی بی پایان و یاوری بدون شکست است. هرچه بیشتر بترسند، بر امن ایشان بیشتر افزوده می گردد. هرچه تأخیر کنند به پیشوازشان آورده می شود. حرفشان شنیده شده و شفاعتشان مقبول است. ملک دنیا و آخرت از ورای عقول خلق به ایشان تفویض شده و از ملکوت عظماء ایشان را فرا می خوانند.

امام قشیری می گوید: بدان که محل توکل قلب است و حرکت ظاهری با توکل قلبی بعد از اینکه بر بنده محقق شد که تقدیر از جانب خداوند است، منافات ندارد. اگر چه چیزی از تقدیر الهی سخت و چیزی به حکمت الهی آسان باشد. سهل بن عبدالله تستری می گوید: توکل وضع و حال نبی اکرم (ص) و کسب سنت اوست، هرکس بدان حال در آمده است، سنت اورا ترک نمی کند، وی همچنین می افزاید، هرکس در حرکت و تلاش طعنه زند، در سنت طعنه زده است و هرکس در توکل ایراد گیرد، به ایمان خرده گرفته است. وی توکل را چنین بیان می کند: توکل همنوا شدن با اراده حق تعالی است، در هر آنچه که او اراده فرموده است، در جهاد کسب و روزی و دانش اندوزی و حسن خلق. پس انسان باید بعد از انجام مقدمات و تهیه اسباب به قدر توان از نتایج کار آسوده خاطر باشد و از طرف دیگر از هرچه که اراده الهی نیست، دوری کند. از آثار توکل، عدم اعتماد به هیچ بشری است، به آن ایمانی که تنها خداوند خالق رزاق و فعال مایشاء است و غیر از او کسی ضرر و نفعی را در اختیار ندارد. از آثار عملی توکل عادت انسان به عزت نفس است و این به جهت حفظ کرامت و رفعت منزلت او از ذلت و خواری، تقاضا و خواهش از این و آن است و این مطلب واضح و آشکار است..

چنانچه برای ابراهیم ادهم اتفاق افتاده است. از حذیفه مرعشی که خادم ابراهیم ادهم بود، روایت شده است که از او درباره ی ابراهیم سؤال شد، که شگفت ترین چیزی که از ابراهیم دیدی چه بود؟ گفت: یقینی که در راه مکه داشت، روزهایی ما طعامی برای خوردن نیافتیم، تا به کوفه رسیدیم. به مسجدی مخروبه پناه بردیم. ابراهیم نظری به من کرد و گفت: ای حذیفه، آیا گرسنه ای؟ گفتم: نظر شیخ چیست؟ گفت: کاغذ و قلمی بیاور. برایش فراهم کردم و او نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، خدایا تو در همه حال، مقصودی و در همه حال به تو اشاره می شود. آنگاه شعری نوشت: من حامد و شاکر و ذاکر هستم، و نیز گرسنه و گمشده و عریان، این شش مورد است و من برای نصف آن ضامن هستم، تو نیز برای نصف دیگر ضامن من باش، ستایش من غیر تورا موجب ورود به آتش می شود، خدایا بنده ات را از داخل شدن در آتش حفظ کن. آنگاه کاغذ را به من داد و گفت: بیرون رو و قلبت را غیر از خدا دلگرم مدار و این کاغذ را به اولین کسی که دیدی بده. من خارج شدم، اولین کسی را که دیدم، مردی بود که سوار بر قاطری بود. کاغذ را به او دادم و چون گرفت، نگاه کرد و گریست و گفت: صاحب این کاغذ الان کجاست؟ گفتم: در فلان مسجد. کیسه ای به من داد که در آن ششصد دینار بود، آنگاه مردی دیگر را دیدم و درباره ی آن قاطر سوار پرسیدم؟ گفت: مردی مسیحی است. نزد ابراهیم آمدم و داستان را به او گفتم. گفت: دست به کیسه نزن که او ساعتی دیگر می آید. ساعتی بعد نصرانی آمد و شروع به بوسیدن سر ابراهیم کرد و اسلام آورد .

تلگرام
WhatsApp
چاپ

الَّلهُمَّ صَلِّ على سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ ٱلوَصــفِ وَٱلوَحْيِ وَٱلرِّسَالَةِ وَٱلحِكْمَةِ وَعَلى آلِهِ وَصَحـبِهِ وَسَلِّمْ تَسليماً