از کثير ابن قيس نقل شده است که: نزد ابو درداء در مسجد دمشق نشسته بودم، مردی آمد و گفت: ای ابا درداء من از مدینهی رسول خدا آمدهام تا برایم حدیث بگویي زیرا شنيدهام که تو از پيامبر (صلی الله علیه) حدیث مي گویي. ابودرداء گفت : آیا برای تجارت نيامدهای؟ مرد پاسخ داد: نه. ابودرداء پرسيد: آیا کار دیگری تو را به اینجا نکشانده است؟ مرد پاسخ داد:نه. آنگاه ابودرداء گفت: «من از پيامبر خدا شنيدهام که ميفرمود: هر کس به راهي برود و در آن راه دانش بجوید، خدا راه بهشت را بر او آسان ميکند، فرشتگان بالهای خود را برای جویای دانش با خضوع بر زمين ميگذارند. هر کس که در آسمانها و زمين است برایش استغفار ميکند، حتي ماهيان در آبها. همانا برتری دانشمند بر عابد همچون برتری ماه بر ستارگان است. دانشمندان وارثان پيامبرانند. پيامبران دینار و درهم از خود بر جای نگذاشتهاند بلکه علم بر جا نهادهاند و هر کس آن را به دست آورد بهرهای فراوان برده است» (1) بخشهای مختلف و مضمون این حدیث میخواهد به ما بگوید که سلوک ـ راه رسیدن به خدا، وراثت علوم نبوت ـ پيوندخوردن بندهی خدا با جهانهای معنوی همچون فرشتگان و آسمانها و زمين است و حقایقي اسلامي است که قاعده و مباني آن نزد اهل طریقت است.
ما ارتباط ميان بنده و فرشتگان را در این سخن خداوند ميبينيم: «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التي کنتم توعدون. نحن اوليائکم في الحياه الدنيا و الاخره و لکم فيها ما تشتهي انفسکم و لکم فيها ما تدعون: آنان که گفتند پروردگار ما الله است و سپس استقامت کردند فرشتگان بر آنها نازل ميشوند و ميگویند که نترسيد و غمگين نشوید و شاد باشيد به بهشتي که به شما وعده داده شده است. ما دوستان شما در دنيا وآخرت هستيم. هرچه دلتان بخواهد در بهشت خواهيد داشت و هرچه که به شما وعده دادهاند به شما ميرسد».(2)
شيخ محمد کسنزان در مورد معني این آیات کریمه ميگوید: «نشانه استقامت بر طریقت این است که فرشتگان در زندگي دنيایي بر مرید نازل ميشوند، هنگامي که دیگران ميترسند به او احساس امنيت ميدهند، هنگامیکه سينهها تنگي ميکنند به او شرح صدر ميدهند و دوستي خود را در دنيا و آخرت به او مژده ميبخشند».
پس این نوع از ارتباط و پيوند بين عالم انساني و عوالم روحي که صعود کردن به سوی خداوند تعالي است در زمان صحابه گرامي نيز وجود داشته و هنوز هم بین مریدان خود حضوری واقعي و مستمر دارد.
بُعد روحي طریقت، عامل اصلي تغییر زندگيِ صحابه و انقلاب درونيشان از کفر به ایمان و از گمراهي به هدایت و حتي اوج گرفتن تا برترین درجات ایمان و تقوا، بوده است. چرا اینچنين نباشد، در حاليکه آنان چيزهایي را که هیچ چشمي ندیده، گوشي نشنيده و بر دل بشری خطور نکرده است ، با چشم خود مي دیدند، بادستشان لمس ميکردند و با دل خویش درک ميکردند.
ما در این نوشتار بخشي از این موارد روحي را که پيامبر خدا (صلی الله علیه) با تکيه بر آن، با صحابه گرامي رفتار ميکرد، مطالعه ميکنيم؛ همان امور روحي که چون داروئي شفابخش برای بيماریهایشان و آبي زلال و گوا را برای ایمان و یقينشان بود.
از ابي بریده نقل شده که پدرش گفته است: روزی یک اعرابي (بيابان نشين) نزد پيامبر(صلی الله علیه) آمد و گفت: ای رسول خدا، من ایمان آورده ام، اما به من چيزی را نشان بده که یقينم زیاد شود، پيامبرپرسید: چه ميخواهي؟ او پاسخ داد: به آن درخت بگو که به پيش تو بياید. پيامبر (صلی الله علیه) فرمود: تو خودت برو و او را فرابخوان. آنگاه آن اعرابي رفت و به درخت گفت: خواسته رسول خدا را اجابت کن. در آن لحظه درخت به یک طرف کج شد و ریشه هایش قطع گردید ، و سپس به طرف دیگر خم شد و ریشههای آن طرفش هم قطع شد و بعد به طرف پيامبر آمد و گفت: السلام عليک یا رسول الله. اعرابي تا این صحنه را دید گفت: برایم کافي است، برایم کافي است. آنگاه پيامبر به درخت فرمود: بازگرد. و درخت نيز بازگشت و بر ریشههای خود نشست.(3) حال ما، ابعاد و جنبه های روحي این واقعه بزرگ را پيگيری میکنيم؛ در ابتدا آن مرد که اسلام آورده بود نياز به برهاني داشت تا یقينش زیاد گردد. این امر نزد اهل طریقت مسئله بسيار مهمي است زیرا برایشان کافي نيست که شخصي اسلام را از پدرانش به ارث برده باشد بلکه باید از طریق لمس حقيقت به یقين برسد و این لمسکردن طریقت نيز حاصل نيروی روحي اسلام است.
معجزات محمدی عامل رساندن مسلمانان به یقين و یا به قول شيخ محمدکسنزان ، ایمان تحقيقي، بودهاند و کرامات مشایخ طریقت، امتدادی زنده و دائم و پيوسته از این معجزات است که ميتواند در هر زمان و مکاني بر دست شيخ کامل و عارف به خداوند انجام گيرد. از جهت دیگر نيز این کرامات، قدرت زیادی دارند تا به مرید کمک کنند که به مراتب یقين مطلوب خود دست یابند. سپس اعرابي از حضرت رسول (صلی الله علیه) خواست تا درخت را حرکت دهد، اما پيامبر(صلی الله عیه وآله والسلم) به او امر کرد تا خودش این کار را بکند و یا به عبارت دیگر به او اذن انجام اعمال خارق العاده را داد. در نتيجه اعرابي رفت و با درخت سخن گفت و درخت نيز درخواست او را پذیرفت و حرکت کرد. بيایيد با هم بيندیشيم، آیا اگر اعرابي بدون اذن مصطفي (صلی الله علیه) صد و یا حتي هزار بار هم با درخت سخن ميگفت، درخت از جای خود تکان مي خورد؟ جواب مطمئنا این است: نه. حال وقتي که پيامبر (صلی الله علیه) به اعرابي گفت که تو خودت برو و درخت را بخوان، چه اتفاقي افتاده است؟ در اینجا پيامبر (صلی الله علیه وآله والسلم) به اعرابي اذن و نيروی معنوي داد تا بر آن درخت تاثير بگذارد و به طور موقت قوانين طبيعت را بشکند و با این کار معجزه نيز اتفاق بيفتد. یعني رسول خدا، این کار را کرد تا به آن مرد ثابت کند که آنچه اتفاق افتاده حقيقي و واقعي است و سحر و نيرنگ و اموری از این قبيل نيست، از این رو بود که گفت: برو و خودت آن کار را انجام ده. این کار به طور مشخص همان کاری است که مشایخ کسنزان انجام ميدهند. آنها به مریدان خود این اجازه را ميدهند تا بعضي از کارهای خارقالعاده را خود انجام دهند، کارهایي مثل وارد ساختن آلات و ابزارهای تيز در بدن، بدون این که آسيبي ببينند. این نوع از اعمال را کرامات مينامند.
پيران کسنزان با این کار، وجود نيروی معنوی را که در پسِ موفقیت این عملیات وجود دارد و حضور آن یک حضور حقيقي است را اثبات مي کنند. انجام این کرامات مرید و یا شخصي را که در مجلس حاضر است به یقيني ميرساند که اعرابي ميخواست با حرکت دادن درخت به آن برسد. این همان یقيني است که پيامبر خدا ابراهيم (عليه السلام) به دنبال آن بود وقتي که به خداوند گفت: «ارني كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ: » (4) و سر انجام آنچه که اعرابي ميخواست برایش حاصل گردید و از این رو گفت: برایم کافي است. برایم کافي است. این نيرو و این تأثير، جزئي جدائي ناپذیر از طریقت محمدی است، برای هدایت مردم تا روز قيام .و اگر معجزات به پایان رسيده، کرامات دری گشوده است که تا روز قيامت این جنبه از دین را اثبات ميکند.
بيایيد نکته دیگری را بخوانيم تا آن بعد روحی و معنوی که در تعامل و رفتار پيامبر (صلی الله علیه وآله والسلم) با مردم وجود داشت؛ خواه مردم به او و دعوتش ایمان ميآوردند یا نه، برای ما، روشنترگردد؛ محمد ابن اسحاق روایت ميکند: اندکي پس از جنگ بدر، عمير ابن وهب و صفوان ابن اميه در حِجر(5) خانه کعبه نشسته بودند. عمير از شياطين قریش بود و به رسول خدا و اصحابش در مکه آزار ميرساند و پسرش وهب ابن عمير نيز از کساني بود که در جنگ بدر به دست سپاه پيامبر (صلی الله علیه وآله والسلم) اسير شده بود. او در این جلسه پنهاني از اصحاب قليب (6) و مصيبت های وارده بر آنها سخن ميگفت. صفوان گفت: به خدا من پس از آن ماجرا دیگر از زندگي خيری ندیدهام. عمير پاسخ داد: به خدا راست گفتي؛ اگر قرضهای پرداختنشده و خانوادهام که ميترسم پس از من ضایع شوند نبودند، سوار اسب ميشدم و ميرفتم و محمد را ميکشتم. من در ميان آنها یک بهانه هم دارم زیرا پسر من اسير آنها است. صفوان گفت: قرضت با من ، من آن را ميپردازم ، خانوادهات هم با من، خانواده تو مثل خانواده من است. عمير گفت: پس این کار را پوشيده نگاه دار. صفوان گفت: پوشيده نگاه خواهم داشت. عمير شمشير خود را تيز کرد به سم آغشته ساخت و به راه افتاد تا به مدینه رسيد.عمر ابن خطاب تا او را دید که شترش را جلوی درب مسجد خوابانده و شمشير خود را نيز به حمایل خود آویخته گفت: این دشمن خدا عمير است. او جز درپي شر نيامده. او بود که در بين ما فتنه انداخت و در جنگ بدر دیگران را عليه ما تحریک ميکرد. (7) آنگاه عمر ابن خطاب نزد پيامبر رفت و گفت: ای رسول خدا، این دشمن خدا عمير است که با شمشير آویخته بر حمایل خویش، آمده است. رسول خدا فر مود: بگویيد نزد من بياید. عمر به طرف او رفت و غلاف شمشيرش را گرفت و به گردنش آویخت. (8) و به یکي از انصار گفت: نزد پيامبر(صلی الله علیه وآله والسلم) بروید و در حضورش بنشينيد و مواظب باشيد که این مرد خبيث حرکتي عليه پيامبر (صلی الله علیه وآله والسلم) نکند، زیرا او قابل اعتماد نيست. آنگاه خود او را نزد پيامبر (صلی الله علیه وآله والسلم) برد. پيامبر وقتي که او را دید که عمر شمشيرش را به گردنش آویخته گفت: «عمر، رهایش کن، ای عمير جلو بيا». عمير نزدیک آمد و گفت: «انعم صباحا» (صبح خوبي داشته باشيد). این سلامي بود که در ميان مردم دوره جاهليت رواج داشت. پيامبر صلی الله علیه وآله والسلم فرمود: «ای عمير، خداوند ما را با درودی بهتر از درود تو گرامي داشته است…درود اهل بهشت سلام است. چه کاری تو را به اینجا کشانده است؟» پاسخ داد: آمدم اسيری که نزد شما دارم را از شما بخرم. با او خوبي کنيد. پيامبر (صلی الله علیه و آله والسلم) فرمود: پس آن شمشير درگردنت چيست؟ پاسخ داد: خدا شمشير را خوش ندارد اما آیا من از آن بي نيازم؟ پيامبر (صلی الله علیه وآله والسلم) فرمود: آیا در مورد کاری که به خاطرش آمدهای راست گفتي؟ پاسخ داد: آری من تنها برای این کار آمده ام. آنگاه پیامبر صلی الله علیه وآله والسلم فرمود: اما تو و صفوان در حجر نشسته بودید و در مورد اصحاب قليب از قریش سخن ميگفتيد. آنوقت تو گفتي: اگر قرض و مسئوليت خانواده نداشتم ميرفتم و محمد را ميکشتم آنوقت صفوان ابن اميه قرض و خانوادهات را بر عهده گرفت تا تو مرا بکشي اما خداوند بين من و تو قرار گرفت. و عمير با شنيدن این سخن گفت: شهادت ميدهم که تو رسول خدایي و ما تاکنون تو را تکذیب میکردیم. آن لحظه فقط منو صفوان بودیم به خدا سوگند این خبر را خدا به تو داده است. از خدا سپاسگزارم که مرا به اسلام هدایت کرده و به اینجا سوق داد. آنگاه به حقيقت شهادت داد. پيامبر(صلی الله علیه و آله والسلم) نيز به اصحاب خویش فرمود به برادرتان دین را بفهمانيد، به او قرآن بياموزید و اسيرش را آزاد کنيد. و آنها نيز چنين کردند. سپس عمير عرض کرد: یا رسول الله من در خاموش کردن نور خدا تلاش بسيار کرده و هر کس را که بر دین خدا بود آزار ميدادم. حال از تو ميخواهم به من اجازه دهي تا به مکه بروم و آنان را به سوی خدا و دین اسلام دعوت کنم، شاید خدا آنها را هدایت کند. اما اگر نپذیرفتند همانطور که قبلا اصحاب تو را اذیت ميکردم آزارشان خواهم داد. پيامبر نيز به او اجازه داد و او به مکه رفت. هنگامي که عمير حرکت کرد، صفوان به قریش گفت، مژده باد بر شما که هم اکنون خبری خواهيد شنيد که موجب ميشود جنگ بدر را فراموش کنيد. هنگامي که سوار رسيد خبر داد که مسلمان شده است و سوگند خورد که دیگر هيچگاه با او حرف نزند و هرگز هيچ سودی به او نرساند. او وقتي که به مکه وارد گردید مردم را به اسلام دعوت کرد و هر کس را که با او مخالف بود ميآزرد و بر دستش مردم اسلام آوردند. (9)
ما در این داستان عالي با دو روش معرفتي و رفتاری روبرو هستيم: یکي روش سيدنا عمرابن خطاب (رض) که با چشم منطق نگاه مي کرد و بيمي که از جان پيغمبر داشت و غيرتي که نسبت به او مي ورزید را با سخن و عمل خود نشان داد .روش دیگر از آن حضرت رسول اعظم (ص ) بود که با نور خدا و چشم وحي و معرفت رباني نگاه مي کرد و به این طریق آن جلسه پنهاني که برای کشتنش تشکيل شده بود برایش کشف گردید. او مي توانست عمير را بگيرد و به زندان بياندازد و یا حداقل نگذارد که به حضورش برسد اما این کارها را نکرد و تصميم گرفت از طریق پيش بيني و مکاشفه عرفانِي کاری که او مي خواست انجام دهد بر قلب و عقلش تاثير بگذارد و برایش برهاني قاطع و دليلي محکم بياورد بر اینکه ادعای پيامبریاش و ارتباط ميان پيامبر و خدا حقيقت دارد. او کاری کرد که نه تنها عمير مسلمان شد بلکه مسلمان خوبي هم شد و آن نيروی سرکش نفسش تبدیل به قوت روحي برای یاری اسلام گردید.
پس منظور ما از بُعد معنوی در طریقت، این امور است؛ زیرا روش سرور ما محمد در برخورد با مردم تنها از طریق دعوت زبانی بدون محتوا نبود، بلکه روشی بود که با آن نور و اسرار و قدرت معنوی میتاباند؛ قدرت معنویای که قلبها را در یک زمان تسخیر و سپس عاشق و شیدای خویش میکرد و در زمان دیگر قلبها را می ترساند، به لرزه درمیآورد و فرو میریخت. از این رو جابربن عبدالله رضی الله عنه روایت میکند و میگوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که از جنگ با بنی محارب بازمیگشت مردی به نام غورث بن حارث به نزد ایشان آمد و پیامبر زمانی او را دید که وی در بالای سرایشان ایستاده بود به پیامبر گفت: چه کسی اکنون تورا از من منع میکند؟ پیامبر در حالی که تنها بود بر او فریاد زد: خدا. غورث وحشت کرد و شانههایش لرزید و شمشیر از دستش افتاد. سپس پیامبر او را گرفت و پرسید: چه کسی اکنون تو را از من منع میکند؟ غورث گفت: خوب و بهتر باش، پیامبر پرسید: آیا شهادت میدهی که خدایی جز الله نیست؟ گفت: نه اما عهد میبندم که تو رو نکشم و با قومی که تو را می کشند همراه نباشم پس پیامبر او را رها کرد.(10) این حادثه نیز جنبه دیگری از جوانب قدرت معنوی در طریقت رسول اعظم را در برخورد با خلق نشان میدهد زیرا نماینگر وجهی از قدرت در خداوند است، بنابراین فریاد پیامبر بر این خائنِ مکار، قدرت معنوی در فریاد را به درون وی رسانده و او را به وحشت انداخته تا حدی که شمشیر از دست وی افتاده است، پس رفتار سرور ما با شخصی که میخواست به ایشان جنایت کند چگونه بود؟ دغدغه اصلی پیامبر در این بود که او را به اسلام هدایت کند و چون آن مرد ابا ورزید و از پیامبر درخواست عطوفت کرد پیامبر او را رها کرد. جدا از اشاره به این جنبههای معنوی که تاثیر بسزایی در تحکیم ایمان و یقین در آنها داشت صحبت کردن در مورد روشی که پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم در گسترش اسلام و تربیت اصحاب گرامی داشت، نقص بزرگی را که در درک اصل پیام اسلام و معنویت بزرگ آن، وجود دارد برطرف می کند.
برخی تصور میکنند که این قدرت معنوی یک حالت خاصی است که تنها برای اثبات رسالت میباشد و نقش آن مانند سایر معجزات پیامبران به انتشار رسالت محدود میشود اما این تصور اشتباه است زیرا؛ بسیاری از حقایق اسلام، اثبات میکند که این آثار معنوی همیشه با پیامبر همراه بوده و در برخوردهای روزانه، در سفرها و رفت و آمدهای ایشان، ذاتی ایشان بوده است تا حدی که تمامی صحابه رضوان الله علیهم با آن انس گرفته و همگی برکات آنها را لمس کرده بودند. آثار معنوی برای برخی از صحابه منجر به افزایش ایمان و برای برخی منجر به شادی و شرح صدر و برای برخی منجر به طهارت و پاکی و ارتقای نفس و برای برخی منجر به معالجه و شفا میشد. اگر بگوییم که معجزات محمدی تنها برای هدایت به اسلام است، پس تکلیف ماجرای «چشم» ابوقَتاده که در جنگ احد آسیب دید چه میشود؟ چشم ابوقتاده در جنگ آسیب دید و وی آنها را در دستش گرفت و به سوی پیامبر رفت. پیامبر از وی سوال کرد: این چیست؟ ابوقتاده گفت: این چیزی است که میبینیید، رسول خدا فرمود اگر میخواهی صبور باش که بهشت از آنِ تو میشود و اگر میخواهی آن را به تو بازگردانم و برایت دعا کنم و چشمهایت را از دست ندهی. ابوقتاده در پاسخ گفت: یا رسول الله بیشک بهشت پاداش بزرگی و عطای جلیلی است اما من مردی هستم که عاشق زنان خود میباشم اگر آنان به من بگویند من کور هستم و مرا نخواهند چه؟ چشم هایم رابه من برگردانید از خدا برایم بهشت بخواهید. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: انجام میدهم ای ابوقتاده. سپس رسول خدا چشمهایش را با دستش گرفت و آن را به جایش بازگرداند و چشمهایش سالم و بهبود یافت تا اینکه از دنیا رفت پیامبر برایش بهشت درخواست کرد. (11)
و ذکر شده که پسر ابوقتاده هنگامی که به نزد عمر بن عبدالعزیز رفت. عمر از او پرسید: تو کیستی ای جوان؟ گفت: من پسری کسی هستم که چشمش به روی صورتش افتاد و با دست پیامبر به بهترین حالت، به جای خود بازگردانده شد و به همان حالی که بود در بهترین وضعیت قرار گرفت و چه چشم نیکو به دست پاکی!
میگوییم اگر معجزات تنها با هدف هدایت به اسلام یا افزایش ایمان صورت گیرد پس فایده این کار پیامبر درباره ابوقتاده چه بود؟ ابوقتاده مسلمانی بایقین بود؛ زیرا وقتی پیامبر خدا خبر داد که اگر صبر کند بهشت از آن او خواهد شد تحت تاثیر قرار نگرفت و خیلی خوشحال نشد؛ چرا که به خدا و رسول خدا نهایت ایمان و یقین را داشت و مشغله وی به دستآوردن خیرِ دنیا و آخرت بود، بنابراین از رسول خدا صلی الله علیه و آله والسلم در خواست کرد که چشمش را به او بازگرداند زیرا وی زنانش را دوست داشت و نمیخواست که با نابینا شدن، آنان نسبت به او بی توجه شوند و همچنین علاوه بر آن بهشت را میخواست و هر دوی آنها را از کسی طلب کرد که به بخشندگی و قدرت او ایمان داشت پس هر چه را که خواسته بود فراهم شد. و این واقعه چنانچه معتقدیم، تاییدکننده این است که ، طریقتی که پیامبر در پیش گرفت تنها به جنبه عبادی اختصاص نداشت؛ یعنی از زندگی اجتماعی جدا نبود بلکه آثار و برکات معنوی این طریقت برای اصلاح و بهبود این دو جهان فرود میآمد و به مردم در امور دنیوی و اخروی به میزان ایمان و اعتقاداتشان کمک میکرد، وگرنه پیامبر هیچگاه به خاطر نیاز دنیایی چشم ابوقتاده را به او بر نمیگرداند، بی شک روش رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در برخورد با صحابه گرامی محدود به خواص و افراد منحصر به فرد خود نبود بلکه شامل افراد ثروتمند و فقیر، قوی وضعیف، صاحب جاه و مقام و برده تنگدست میشد و آثار معنوی این طریقت برای همهی افراد عمومی و جامع بود.
همراه ما باشید تا در برکات این قدرت معنوی و روحانی بیندیشیم… عبدالله بن مسعود از گوسفندان عقبة بن محیط نگهداری میکرد، پیامبر او را به جانب خود گرفت و از صحابه و شاگردان خود قرار داد و از او مرشدی بزرگ به وجود آورد به طوری که میتوان گفت که وی از صحابه مکتب کوفه است. مکتب کوفه، مکتبی است که علمایی نظیر علقمه، حماد، ثوری و ابوحنیفه را به وجود آورد به گونهای که هر یک از آنان در زمینه علم خود، برتر بودند و آنان بیشتر منابع دانش خود را از ابن مسعود که در دوره قبل از اسلام، چوپان شتر و گوسفند بود گرفتهاند. ذکر شده که ابوحنیفه از دانشمندانی است که دانشمندان غرب سالها وی را به عنوان موضوعی برای مطالعه و بررسی قرار داده و و درباره او مجلدات زیادی نوشتند و وی شاگردِ شاگردِ شاگردِ ابن مسعودِ چوپان، شاگرد رسول خدا به شمار میرود. و ما نمیخواهیم منزلت ابوحنیفه را خدایی نکرده کم جلوه دهیم بلکه میخواهیم عظمت استاد آنها را نشان دهیم زیرا ابن مسعود تحت لطف و تربیت معنوی حضرت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم بوده و تربیت وی تربیت الهی بوده است و آنان چون استخوانهایی بی اهمیتی بودند که ظهور یافته یا زندههایی شدند که از مرده بیرون کشیده شده و زغالهایی بودند که الماس گشته اند. بیشتر راز موفقیت تربیت محمدی در ویژگیهای متعدد و منحصر به فردی پنهان گشته است، از جمله اینکه؛ حضرت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که در آن جامعه جاهلی رسالت خود را آشکار کرد معاصرانش از آمادگیها، قابلیتهای قلبی و روحی و عقلی ویژهای برخوردار بودند بنابراین پیامبر تلاش نکرد که این استعداد را از بین ببرد یا تضعیف کند بلکه آنها را به کاربرد و به حرکت درآورد و تقویت نمود و آن استعدادها را برای خدمت به خود آنها و جامعه و دین آنها به یک قدرت عظیم و مقاومت بزرگ، تبدیل کرد و وسیله ایشان در تعلیم و تربیت و تزکیه و تطهیر فقط و فقط ذات شریف و شخصیت کریم ایشان بود حضرت شیخ محمد کسنزانی میفرماید: «رسول خدا به صحابه خواندن و نوشتن نیآموخت بلکه با همراهی و برکات همراهی با ایشان بود. به آنان دستور می داد که به او نگاه کنند و از گفتار و افعال وی تقلید نمایند به آنان می گفت نماز بخوانید چنانچه میبینید من نماز میخوانم.(12) لذا با این روش پیامبر مانند کتابی بودند که صحابه در آن تعالیم پروردگارشان را میخواندند و ایشان برای آنان به منزله قلمی بودند که در قلبهایشان ایمان می نوشت و دردهایشان را درمان میکرد و جان های شان را پاک میگرداند» حالت نوشتن در قلب صحابه را که شیخ محمد کسنزانی به آن اشاره کرد میتوان از طریق حدیثی که حنظله با ابوبکر در ملاقات با او داشت، تصریح و شفاف کرد: حنظله به ابوبکر گفت: حنظله از نفاق میترسد. ابوبکر گفت: پناه بر خدا چه میگویی؟ حنظله گفت: وقتی نزد رسول خدا میرویم ما را متذکر بهشت و آتش میکند به گونهای که آنها را با چشم میبینیم و چون از نزد رسول خدا خارج میشویم مشغول اموال و اولاد و کسب و کار شده و بسیاری از آنها را فراموش میکنیم. ابوبکر گفت :به خدا سوگند ما هم همینگونه هستیم. پس با هم به سمت رسول خدا رفتند و حنظله گفت: یا رسول الله از نفاق میترسم. رسول خدا فرمود: یعنی چه؟ گفت: یا رسول الله هنگامی که در نزد شما هستیم ما را متذکر آتش جهنم میکنید به طوری که آنجا برای ما با چشم مجسم میشود و چون از پیش شما خارج میشویم مشغول همسران و کسب و کار شده و بسیاری را فراموش میکنیم. رسول خدا فرمود: سوگند به کسی که جانم در دست اوست اگر بر آنچه که در نزد من از ذکر بر شما ایجاد میشود مداومت کنید ملائکه بساطها و راههای شما را میگستراند، اما ای حنظله ساعتی برای حضور و ذکر و ساعتی برای فرزندان و همسران و کسب و کار. و این را سه مرتبه تکرار کردند. (١٣) حضور بهشت و آتش در نزد صحابه گرامی در نزد رسول خدا صلی الله به گونهای است که گویی آنجا را با چشم میبینند. اینکه صحابه گرامی نزد رسول خدا بهشت و آتش را با چشم خود میبینند همان مکتب معنوی و روحانی است که رسول خدا با آن اصحاب خود را تربیت میکردند و این سهولت امر بر حنظله نیز از همان طبِ روحی و معنوی پیامبر است که مریض را شفا میدهد و مریضی را که حالش از خوف به ناامیدی تغییر یافته است مداوا میکند. این همان مکتب روحانی و معنویت سرور ما محمد است و این راه تعلیم و تربیت ایشان است و اساس این مکتب، شخصی است که ذاتاً هدایت شده است و او اقوال و افعال خود را میداند و با احوال خود به تربیت میپردازد؛ پس وارثان حضرت محمد مطهر این چنین هستند و شاگردان را تربیت میکنند و در مسیری حرکت میکنند که رسول خدا در میان اصحاب خود حرکت میکرد.
پایان
ما از طریق این مطالعه مختصر سعی کردیم که برخی از مسائل و نکات اساسی که اکثر نویسندگان و محققان و حتی خود صوفیان در کتابهایشان درباره طریقت نادیده گرفته اند، نشان دهیم پس «طریقت» چنانچه متون نشان میدهد یک روش عملی است که پیامبر خدا قبل از حضور رسالت بر ایشان نیز از آن پیروی میکرد. وقتی در غار حرا خلوت و عزلت از مردم را برای خود در نظرگرفتند، شبهای متعددی را به عبادت و بندگی سپری کردند و بعد از بعثتشان نیز سیرت معطر ایشان؛ شامل سخنان، افعال و احوال (سنت مطهر نبوی) معنای واقعی مفهوم طریقت را مینمایاند. طریقت تطبیق عملی شریعت اسلامی است و عمق بخشیدن به این تطبیق عملی، تمرکز بر افزایش عبادت و فضایل است و همچنین دوری از آن چیزی است که از خدا دور میکند. امروز طریقت به معنای دوری از زندگی مردم و کنارهگیری و انزوا از جمعیت نیست یا به معنای زندگی در محدوده تبلیغ به دعوت اسلامی و پایبندی به قدرت روحانی محض نیست؛ طریقت در حقیقت، عقیده و نظام است؛ عقیدهای روحانی، دینی و مقدس و نظامی برای مدیریت منابع عمومی و رسیدگی به امور اجتماعی، ارزیابی معاملات و تعیین امنیت و آرامش برای فرد و جامعه است. طریقت یک مکتب عملی برای به کارگیری اسلوب جامع اسلامی است. طریقت عقیده، شریعت، سلوک، ممارست تجسیم زنده و بیان کننده عقاید صحابه گرامی رضوان الله علیهم میباشد و طریقت بهترین، خاص ترین اصلاح گر فکر و سلوک دینی و دنیوی است
زیرا وسیله ای است که انسان را ـ چه از نظر قلب و باطن و چه از نظر غالب و ظاهر ـ در ساختار ایدهآل و کامل بازسازی میکند و او را به هر یک از مواضع انسانیت خود ـ از نظر فکری نیت، سخن و عمل ـ به خدای عزّ و جلّ پیوند میدهد و طریقتِ درست، در عصر جدید، همان طریقتی است که شیخ حاضر آن، راه رسول خدا را دنبال میکند و از اقتدار دنیوی خود به عنوان یک راهنمای اجتماعی استفاده میکند و با حق، قضاوت میکند و بین مردم با عدالت حکم میدهد، با زندگی و مسائل جامعه به بهترین حالت روبهرو میشود و وی علاوه بر اقتدار روحانی و جایگاهش در ولایت ارشاد و دعوت به سوی خدا، از اقتدار دنیوی یک حاکم و رهبر نیز برخوردار است؛ دارای اقتدار معنوی و روحانی میباشد که نمایانگر نبوت و رسالت پیامبر است و پیروی از او در همه این امور، معنای دقیق اصطلاح طریقت است و این است معنا و ماهیت طریقت. و این همان تاریخ طریقت در اسلام است اگرچه لفظ «طریقت» در عصر اول رایج نبوده و وضعیت این لفظ، نیز مانند سایر اصطلاحات اسلامی که بعد از عصر صحابه و تابعین رضوان الله علیهم اجمعین رواج یافته، میباشد.
حاشیهها
- سنن ابن ماجه – فضل العلماء والحث على طلب العلم – تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي – دار الفكر – بيروت – ج1 ص 81
- فصلت : 30 -31
- اخرجه البزاز في المسند – 2409 ، وابو نعيم في دلائل النبوة – ص 138
البقرة : 260 4.
الحجر: حجر الكعبة ، وهو ما تركت قريش في بنائها من اساس إبراهيم 5 . وحجرت على الموضع ليعلم انه من الكعبة ، سمي حجرا لذلك – معجم البلدان – ياقوت الحموي – دار الفكر – بيروت – ج2 ص 221
- کساني که در جنگ بدر و در کنار چاه قليب کشته شدند.
- جزر : حرض
اللبة : موضع القلادة من العنق 8 .
أخرجه الطبراني في المعجم الكبير – ج17 ص 59 ، وابن كثير في البداية والنهاية – ج3 ص 314 9.
- صحيح ابن حبان – مؤسسة الرسالة – بيروت – ط2 – 1993- ج7 ص 138
- أخرجه احمد في المسند – ج1 ص 347 ، والسيوطي في الدر المنثور – ج4 ص 129
12. محمد بن مثنی از عبدالوهاب و وی از ایوب از ابوقلابه و وی از مالک برای ما گفت: به نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم رسیدیم در حالی که همه ما جوان و تقریباً همسن بودیم. نزد ایشان بیست شبانهروز ماندیم رسول خدا مهربان و همراه بود و چون گمان برد که ما برای خانواده خود دلتنگ و مشتاق آنها هستیم از ما درباره کسانی که ترکشان کردیم پرسید و ما نیز به ایشان اطلاع دادیم. پیامبر فرمودند: به سوی خانواده خودتان باز گردید و نزد آنان بمانید و دین را به آنان یاد دهید همچنین به موارد دیگری اشاره کردند که برخی را به خاطر دارم یا فراموش کردهام و نماز به پا دارید چنانچه میبینید من نماز میخوانم و چون وقت نماز شد یکی از شما برای شما اذان بگوید و قدیمیترین شما باید نماز اقامه کند.ــ صحيح البخاري ــ ج5 ص 2331 .
- رواه مسلم في صحيحه – ج4 ص 2106