حقیقت تصوف

معنای تصوف

 

از نظر لغوی: سخن دربارهٔ اینکه تصوف از کجا مشتق شده زیاد است ولیکن تمام این قولها به یک معنای مشترک می‌رسند.

 

فراوانی اقوال در این علم، حقیقت والا و برتر تصوف را نشان می‌دهد چون همهٔ این قولها از ویژگی‌های نیک برگرفته شده‌اند و این مسئله در معنای لغوی، اصطلاحی و عرفانی آن صدق می‌کند؛ زیرا هر که تعریف تصوف را برعهده گرفت آن را با ذکرهای عالی و والا (از آن چیزهایی که بر والایی و بلند مرتبگی این علم دلالت دارند) یاد کرد و اختلافشان در وصف تصوف از اختلاف دیدگاه ایشان در این امر عظیم نشأت گرفته است. هر کس بخواهد  تصوف را وصف کند برحسب دانش و چیزی که از آن می‌چشد آن را وصف می‌کند.

 

اگر گروهی دور یک کوه بلند و عظیم گرد هم بیایند و بخواهند آن را وصف کنند، هرکدام به گونه‌ای که کوه را می‌بیند، لمس می‌کند و درک می‌کند آن را وصف می‌کند و این‌گونه است که اوصاف به نحوی با یکدیگر فرق می‌کنند، اما همگی بر وصف یک شیء بزرگ و عظیم تأکید دارند؛ و علم تصوف اینچنین است.

 

امام جنید رحمه الله علیه فرمود: «تصوف بهره‌گیری از هرگونه اخلاق نیکو و ترک هرگونه اخلاق پست است»

 

شیخ أبو الحسن شاذلی فرمود: «تصوف تمرین دادن نفس بر بندگی و بازگرداندن آن به سوی احکام خدایی است.»

 

شیخ قاضی زکریای انصاری رحمه الله علیه فرمود: «تصوف علمی است که به وسیلهٔ آن، حالات تزکیهٔ نفوس، پالایش اخلاق و اصلاح ظاهر و باطن برای به دست آوردن سعادت ابدی شناخته می‌شود.»

 

عده‌ای از آنان گفتند: «تصوف تماماً اخلاق است، پس هرچه بر اخلاقت بیفزایی بر تصوفت افزوده‌ای».

 

أبو الفتح بستی رحمه الله تعالی فرمود:

 

تنازع الناس فی الصوفی واختلفوا: مردم بر سر معنای صوفی اختلاف پیدا کردند و به نزاع پرداختند

 

وظنه البعض مشتقاً من الصوف: بعضی از آنان گمان کردند از پشم گوسفند نشأت گرفته

 

ولست امنح هذا الاسم غیر فتی: و این نام را جز به جوانمردی نمی‌دهم که

 

صفا فصوفی حتی سُمّی الصوفی: طهارت و زلالی داشته باشد تا که صوفی نامیده شود

 

خلاصه:

تصوف علمی است که حول مهم‌ترینِ ارکان دین که احسان است بحث می‌کند و راه‌ها و وسیله‌هایی را برای انسان قرار می‌دهد که انسان را به مقام احسان می‌رسانند. راهی که نبی اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) نشان داده است: «گونه‌ای خداوند را عبادت کن که گویی او را می‌بینی، اگر او را نمی‌بینی خداوند تو را می‌بیند

شریعت اسلامی به سه بخش تقسیم می‌شود و هر بخش پیرامون یک موضوع خاص بحث می‌کند. این تقسیم، اصطلاحی است تا به شریعت اسلامی یک روش آموزشی دهد و آموختن درس و فقه را برای طالبِ علم آسانتر کند. پس این علوم یا اقسام سه گانه کتاب و سنت را دربرمی‌گیرد.

بخش اول – عقیده:

 

و این بخش دربارهٔ توحید و هر آنچه شایستگی خداوند جل جلاله را داشته باشد و چیزی که شایستگی خداوند عزوجل را نداشته باشد بحث می‌کند و نیز دربارهٔ اسما، صفات، نبوات و غیبیات و غیره به بحث می‌پردازد و در اصل این بخش همان علم توحید است.

 

قسمت دوم – عبادات و معاملات:

 

این قسمتی است که حول عبادتها شامل نماز و روزه و… و همچنین در معاملاتی مثل خرید و فروش و غیره از جانب فقه اسلامی بحث می‌کند.

 

قسمت سوم – اخلاق:

 

قسمتی است که درباره اخلاق و تزکیه نفس و چگونگی تخلیه آن از بیماری‌ها و هرچه خداوند جل جلاله به آن راضی نیست به بحث می‌پردازد؛ و همچنین نفس را با اوصاف شایسته‌ای که گذشتگان برآن بودند می‌آراید؛ و این چیزیست که علما آن را «تصوف» نامیدند. برخی از ایشان آن را «تزکیه» و برخی «علم سلوک» نامیدند و نامگذاری‌های دیگر.  همهٔ این اسمها برای یک موضوع است و آن علمی است که به بحث دربارهٔ تزکیه نفس از بیماری‌هایی که بین آن و خداوند حائل و فاصله ایجاد می‌کند، می‌پردازد؛ و همچنین آراستن نفس با صفت‌هایی که خداوند جل جلاله را خشنود می‌سازد. تصوف برای اصحاب گرامیِ پیامبر به دلیل اتصالشان با رسول خدا، یک حالت و رفتار خودکارنه بود. پس هیچ نیرویی نبود که به آنان هشدار دهد تا این احوال و اصطلاحاتی که دارا بودند را اجرا کنند، بلکه احوالشان بخاطر این بود که اسوه اسلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) بین آنان بود. خداوند عزوجل به اسوه قرار دادن رسول (صلی الله علیه و آله وسلم) امر داد. آن‌ها (اصحاب پیامبر رضوان الله علیهم) پیامبر (صلی الله علیه وسلم) را چه با گوش‌دادن به امرها و نهی‌هایش چه در احوال و رفتارش اسوه قرار داده‌اند. تصوف بازگشت مردم به جوهر دین است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و اصحابش رضوان الله علیهم بر آن بودند.

 

برای مثال عرب الاصلی که به زبان عربی تکلم می‌کرد به قواعد لغت و اعراب و صرف نیازی نداشت و کلامش از زبانش به صورت کامل و جامع جاری بود. ولی به مرور زمان با توسعه پهنهٔ عالم اسلام، ورود غیرعرب‌ها به اسلام و انتقال بعضی فرهنگ‌های غیرعرب‌ها به مسلمانان باعث نفوذ غفلت و شهوت میان مردم شد و مردم را به سوی سستی کشانید از این رو احوال بیشتر مسلمانان عوض شد. غیرتمندان برای برپا نگه داشتن این دین عظیم به پا خاستند. آن‌ها علمای ربانی بودند که تلاش کردند تا مردم را به حقیقت دین بازگردانند؛ دینی که نیاکان صالح از زمان پیامبر (صلی الله علیه) بر آن بودند تا سه قرنی که پیامبر خوبی آنها را تأیید کرده است. این علما راه و روشهایی ایجاد کردند که با آنها دست مردم را بگیرند و به سوی ارکان دین ببرند که عبارت بود از «احسان» که نسل اول یاران پیامبر و تابعینشان این راه و روش را زندگی می‌کردند.

 

واضع است که مقام «احسان» به قلب، روح  و جان تعلق دارد پس به متخصص نیاز دارد. همان‌گونه که فقه و سایر علوم به علمای متخصص نیاز دارند. در آن زمان نام این اقوام با اصطلاح «متصوفه» رایج شد و قبلاً به منشأ این تسمیه اشاره کردیم. برای اطلاعات بیشتر به آن رجوع شود.

 

چه زمان این علم نشأت یافت؟

 

این علم از آن زمان که اولین آیه بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شد نشأت پیدا کرد: «اقرأ باسم ربک الذی خلق: بخوان به نام پروردگارت که تو را خلق کرد»، «إن الإنسان لیطغی أن رآه استغنی: مسلماً انسان سرکشی می‌کند. برای اینکه خود را بی نیاز می‌پندارد.» زیرا تصوف خود دین و مغز دین است. دوران مکی دوران آراستن و تزکیهٔ نفس برای رسیدن به مقام بالا و کمال انسانیت بود و این به وسیلهٔ کاشتن اخلاق محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) در جان اصحاب پیامبر بود. مثل توبه، خشیت، انابت، صبر، تواضع، محبت، ذکر، تفکر، بخشندگی و…

 

اوضاع در همین منوال بود تا آنکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه منوره مهاجرت کرد و نه تنها اصحاب به بالا رفتن از درجات کمال ادامه دادند بلکه هر شخصی به محض اینکه دستش را در دست پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای بیعت قرار می‌داد، به بالاترین مقامها و برترین درجات می‌رسید. این امر بخاطر قدرت نور نبوت و جایگاه پیامبری ایشان بود.

 

اوضاع بر همین حالت بود تا اینکه حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) به جوار پروردگارش شتافت. پس از آن تابعین بر آمدند و زیر دست اصحاب پیامبر تربیت شدند. تمام دغدغه آنها رسیدن به مقام خوشنودی خداوند بود. جان‌هایشان با تأثیر یافتن از نور محمدی که در قلب‌های اصحاب پیامبر (رضوان الله تعالی علیهم اجمعین)  ساکن بود تزکیه و پاک شد. در دوران تابعین، مردمی وارد اسلام شدند که زمانی کافر بودند و از طرفی دیگر -همان‌گونه که ذکر کردیم- دنیا به سوی مسلمانان باز شده بود و بعضی‌ها به شهوت‌های دنیوی و عشق ورزیدن به دنیا پرداختند و برخی  شروع  به دور شدن از وضع گذشتگان و اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کردند. در همان حین و پس از آن، مردمی باکفایت برپاشند تا مردم را به بازگشت به آنچه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و اصحاب کرام بر آن بودند، یعنی به وضع نیاکان صالح دعوت کنند و این دعوت‌کنندگان همان صوفیان بودند.

 

مردم را به بازگشت بر جایگاه «احسان» که نیاکان صالح در آن جایگاه زندگی می‌کردند دعوت کردند؛ همان‌طور به رهایی جان از حماقتها و امیال نفسانی که مانع از مشاهدهٔ نورهای حق تعالی شده بود و نیز به رهایی نفس از عشق دنیا و احیای آن با ذکر خداوند عزوجل دعوت نمودند. این بزرگمردان درحالیکه مردم را به این طریقت بلند مرتبه؛ طریقت احسان، یا همان طریقت تصوف دعوت می‌کردند، درهای منزلشان را برای استقبال از مردم باز کردند؛ و برای زیرنظر داشتن افراد و تربیت آنها از نزدیک،  قرارگاه‌های تربیتی را که به «زاویه یا تکیه» شهرت داشتند افتتاح کردند. پس چنین افرادی در هر عصر و دوره‌ای بودند تا به امروز و زمان حال. آن‌ها نمونه نیاکان صالحی هستند که از گذشته به طور واقعی و حقیقی، محافظت کردند و نه آن طور که بعضی‌ها به دروغ و تقلب مدعی آن هستند.

 

در گذشته توانستند با جهت‌گیری صادقانه و پاکی درونشان به قلبهای غافل هشدار دهند و با نورهای ذکر احیایشان بخشند. سرزمین‌ها را فتح کردند و مردم گروه گروه وارد دین خدا شدند. کسی با آنها مخالفت نکرد جز طالبان دنیا و جاهلانی که دین را بر اساس نظرات نامتخصصان قضاوت کردند و به خودشان حتی سختی جستجو و پرسش از اهل تخصص را برای فرمانبرداری از امر خدا ندادند: «فاسألوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون: اگر نمی‌دانید از اهل ذکر سؤال کنید»

 

و این معترضان، اگر کسی از غیرمذهبشان، با نگاه کوته فکر خودشان بر آن‌ها حکم کند دنیا را با انتقاد و ایرادگیری به هم می‌ریزند. «لاحول ولا قوه إلا بالله».

 

و در مقابل، از زمان گذشته کسانی هم بودند که جایگاه و قدر آنها را بشناسند که البته تعداد آنها بیشتر از مخالفان بوده است؛ زیرا این طائفه بر حق باقی مانده‌اند تا زمانی که خداوند زمین را و آنچه روی آن است به ارث ببرد (زمان قیامت).

 

تمام این علوم سه گانه ای که معرفی کردیم مورد قبول قرار نمی‌گیرد مگر آنکه مستند باشد و مدرک و دلیل داشته باشد.

 

اگر درجه، سند و سلسلهٔ روایتگر مورد اعتماد حدیث را ندانیم آن حدیث مردود است. فقه هم همینگونه است و تصوف بخاطر این که از اشرف علوم حساب می‌شود بیشترین نگهداری و محافظت را از سند دارد.

 

به همین دلیل تصوف، از طریق راویان و اساتید متصل و مسند به رسول خدا صلی الله علیه وسلم نقل شده است و به هر کس اجازه داده شود وارد این طریقت شود در واقع به این سلسلهٔ مبارکهٔ متصل به سیمان محمد صلی الله علیه وسلم مرتبط شده است. هر شیخ و استاد برای روایت حدیث از شیخ قبل خودش اجازه گرفته و همین طریق تا رسول خدا صلی الله علیه وسلم پیش گرفته شده است.

 

با توجه به اینکه این علم صرفاً حروف نوشته شده نیست بلکه حالات نفسانی و مقامات معنوی و سلایق و خواسته‌های درونی است، انسان باید آن را زندگی کند تا بتواند درکش کند.

 

بخاطر همین  برخی از این علم و بزرگانش اشکال گرفتند. دلیل اشکال گیریشان عدم رسیدن به این علم و چشیدن آن است برای مثال خشیت از مسائل فقهی نیست که بر سطرها یا مولفه‌های فقها نوشته شود بلکه حالت یا جایگاهی است که هرکس را که خشیت در برگرفته باشد آنرا تجربه می‌کند. این حالت اصول خودش را در کتاب و سنت دارد. ولی آیا رسیدن به این مقام ممکن است؟

 

علم تصوف برای آن آمده که از راه مجموعه‌ای از قواعد و آداب، طریقتی را برای رسیدن به این احوال و مقامات رسم کند.

 

حقیقت تصوف

 

حقیقت تصوف، همان روح، معنا و قلب شریعت اسلامی است. تصوف از نظر ایجاد راه و روشها و پیمودن آنها مانند سایرعلوم است؛ دارای مقدمات و نتیجه‌گیری‌ها است؛ اما تعامل و تعایش با آن، وجدانی و ذوقی است و دادن دوای مناسب از طریق شیخ تصوف به مریضهای قلوب، فن و حکمت است. پس تصوف همان علم و سلیقه و فن است؛ و این سه، پایه‌های زندگی ابدی و سعادت‌مند هستند؛ و آن مقام «احسان» است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در بارهٔ آن چنین فرمود: «گونه‌ای خداوند را عبادت کن گویی او را می‌بینی، اگر او را نمی‌بینی خداوند تو را می‌بیند.»

 

و تصوف، آراسته شدن به صفات پسندیده است که در کتاب و سنت آمده و شرع شریف به آن امر کرده است. همچنین خالی شدن از تمام صفات نکوهیده که شرع حنیف از آن نهی کرده است. از جمله صفات اخلاقی پسندیده: توبه، خشیت، محبت، خشوع، تواضع، حضور، شکرگذاری، تفکر و.

 

و از جمله صفات نکوهیده که سالک در خلال تصوف از آنها رهایی می‌یابد: تکبر، خودپسندی، ریا، حسادت، کینه و.

 

برای نزدیکی این علم و حقیقتش به ذهن‌ها می‌گوییم: خداوند برای برپایی نماز امر کرد و فرمود: «وأقیموا الصلاه: و نماز را برپا دارید».

 

پس اگر خواستیم نماز بخوانیم به سوی فقها می‌رویم و از آنها یاد می‌گیریم که برای نماز، شروط و ارکان و واجباتی وجود دارد، مانند طهارت از حدثین (وضو، غسل)، استقبال قبله و غیره. پس این علم، علم «فقه» نامیده می‌شود.

 

و خداوند عزوجل هم‌چنین می‌فرماید: «قد أفلح المؤمنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون: مومنانی که در نماز خود خاضع و خاشعند رستگارند». پس خشوع هنگام نماز مانند اقامهٔ نماز مطلوب می‌باشد. ولی اگر در کتب فقه جست‌وجو کنیم به جوابی دربارهٔ کیفیت خشوع و دست‌یابی به آن نمی‌رسیم.

 

علمی تماماً خاص و مستقل از فقه وجود دارد که فقه قلبها را معنی می‌دهد. راه‌های رسیده به خشوع را نشان می‌دهد و این علم نامش «تصوف» است. تصوف به هیج وجه از حدود و چارچوب شرع شریف خارج نمی‌شود و پوشانیدن آن بر شرع مثل پوشانیدن روح بر بدن است.

 

همزمان با دوری مردم از حالت اولیه نیاکان صالح (رضوان الله علیهم اجمعین)، این علم با قواعد و اصطلاحات و روش‌ها مانند سایر علوم به صورت منضبط و سازمان‌پذیر ظاهر شد. کما اینکه فقه و حدیث، ضوابط و قواعد نوشته شده، گردآوری شده و مرتب‌شده به آن صورت که امروز آن را می‌شناسیم نداشت؛ مانند علم اصول فقه، مصطلح الحدیث.

 

در آن مرحلهٔ سرنوشت‌ساز، علما و بزرگان با انگیزهٔ عشق خدا و اخلاص به دین خداوند جل جلاله برای وضع‌کردن قواعد فقه و حدیث و سایر علوم دینی برپا شدند. همان‌گونه که تصوف در صدر اسلام حی و حاضر و معروف بود، وقتی مزه‌اش برای بعضی‌ها از بین رفت علما برپا خواستند و اصول و طریقتش را وضع کرده و ثبت و ضبط کردند و برای اینکه همه شیادان و متظاهران و بدخواهان با تصوف عملکرد متقلبانه‌ای نداشته باشند، این علم فقط از کسانی گرفته می‌شود که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اجازهٔ رسیدن به آن را داده است. امام قشیری رحمه الله علیه دربارهٔ نشأت و حقیقت تصوف می‌فرماید: «بدانید که مسلمانان بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بزرگانشان را فقط «اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم» نامیدند چرا که فضیلت و برتری بالاتر از آن نیست. پس به اصحاب معروف شدند. سپس بین مردم اختلاف و بین مراتب تمایز بوجود آمد. سپس به گروهی خاص از مردم که عنایت زیادی به امر دین داشتند «زاهدان» و «عابدان» گفته شد. پس از آن بدعت حاصل شد و میان مردم دعوا افتاد و هرگروه مدعی بود که در خود زاهدانی دارد. سپس مقربان اهل سنت که در برابر خداوند سبحانه و تعالی از نفس خود مراقبت کردند، آنان که از قلبهای خود در مقابل مسیرهای غفلت محافظت نمودند به نام تصوف سوا شدند. نام تصوف برای این بزرگان دویست سال قبل از هجرت مشهور شد.

 

حکم تصوف

 

چون تصوف با فقه قلوب معنا می‌گیرد؛ بر قلبها، مجموعه‌ای از اوامر و نواهی شریعت نهاده می‌شود و اگر قلب، این اوامر و نواهی الهی را تبعیت کند مملوء از نور و شایستگی می‌گردد و به جایگاهی برای نظر خداوند تبدیل می‌شود -همان‌گونه که این مطلب در حدیث آمده است- و منظور از اوامر، اموری مثل اخلاص، محبت، راستگویی، خشوع و… هستند و مقصود از نواهی افعالی نظیر ریا، خودپسندی، حسادت و… هستند.

 

هرگاه معنی حدیث رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) را که فرمود: «تکه گوشتی اگر در بدن سالم باشد کل بدن سالم می‌ماند و اگر آن فاسد شود تمام بدن فاسد شده است، آن تکه گوشت قلب است» درک کنیم، (روایت شده به وسیلهٔ بخاری در کتاب ایمان) و هرگاه بدانیم اعضای بدن باب میل قلب حرکت می‌کنند، چرا که او محرک است و بدن تابع آن می‌باشد، خواهیم دانست که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چگونه به اصحاب خود (رضی الله عنهم) اهمیت تطهیر قلب و تزکیه نفس را آموزش داده آنگاه که فرمود «خداوند نه به بدن‌هایتان می‌نگرد نه به چهره‌هایتان، بلکه به قلبها و نیت‌هایتان نگاه می‌کند» (استخراج شده توسط مسلم در صحیحه)

 

به همان دلیل گنجی که در روز قیامت برای انسان نفع دارد، قلب مملوء از محبت به خدا و خالی از بیماری‌هاست.

 

خداوند سبحانه و تعالی فرمود: «یوم لا ینفع مال ولا بنون إلا من أتی الله بقلب سلیم: آن روزی که مال و فرزندان (هیچ به حال انسان) سود نبخشند و تنها آن کس سود برد که با دل با اخلاص پاک (از شرک و ریب و ریا) به درگاه خدا آید»

 

باتوجه به اینکه برای تصوف، ربط دادن انسان به پروردگارش از مسیر تزکیه، بااهمیت است، از طریق این آیه تمام مکلفین (انسان‌های بالغ و عاقل که به تکلیف رسیده‌اند) را مورد خطاب قرار می‌دهد و آویختن رستگاری در آخرت را از طریق تزکیه می‌داند. «قد أفلح من زکاها: هر کس نفس خود را از گناه منزه سازد به یقین رستگار خواهد بود»، «والخسران والهلاک علی من أتبع نفسه هواها: و هلاک و باخت بزرگ برای کسی است که از هوای نفسش پیروی کند»، «وقد خاب من دساها: و هر که او را (به کفر و گناه) پلید گرداند البته (در دو جهان) زیانکار خواهد گشت»

 

از اینجاست که تصوف -معرفت و سلوکش- از واجبات عینی بر تمام مسلمانان عاقل و بالغ می‌باشد. این چیزیست که عالمان بزرگ دین رضی الله عنهم گفتند و در رأسشان امام غزالی  و امام جلال الدین سیوطی رحمت الله علیهم از بزرگان و علما هستند.

 

حجه الاسلام غزالی فرمود: «ورود به تصوف واجب عینی است، زیرا کسی خالی از عیب نیست به جز پیامبران علیهم الصلاه و السلام».

 

از امام مالک روایت شده: «هرکس در احکام دین تفقه کند و تصوف نکند فاسق است، کسی که تصوف کند و در احکام دین تفقه نکند کافر است و هرکس هر دو را انجام دهد به حق می‌رسد» (نقل شده از حاشیه العدوی علی الزرقانی ۲ / ۱۹۵)؛ و (شرح عین العلم وزین الحلم للملا علی القاری ۱ / ۳۳).

 

امام شافعی فرمود: «با صوفیان معاشرت کردم و هم‌صحبت شدم، جز دو حرف استفاده‌ای نبردم -و در روایتی آمده جز سه کلمه استفاده‌ای نبردم- و آن اینکه: ۱- وقت مانند شمشیر است، اگر نبریش او تو را می‌برد، ۲- اگر نفس خویش را با حق مشغول نسازی او تو را به باطل سرگرم می‌کند. ۳- نداری عصمت است. (شخص فقیر مورد بازخواست قرار نمی‌گیرد)»

 

همچین فرمود: «از دنیایتان سه چیز را دوست دارم: ترک پیچیده‌گویی، معاشرت با مردم به اخلاق نیکو و دنباله روی کردن از طریقت اهل تصوف.»

(نقل شده از تأیید الحقیقه العلیه للسیوطی ص ۱۵ وکشف الخفا للعجلونی ۱ / ۴۰۸)

 

امام احمد -بعد از آنکه با ابا حمزه بغدادی مصاحبت کرد- برای توصیه کردن به پسرش عبد الله گفت: «فرزندم تو را به همنشینی با این قوم توصیه می‌کنم، آنان به ما با زیادی علم، مراقبت، خشیت، زهد و همت والا افزودند.» همچنین می‌فرماید: «اقوامی را بهتر از آنها نمی‌شناسم -صوفیان-»

 

از امام احمد درباره صوفیان درباره اینکه آنها سماع می‌کنند و به وجد می‌آیند سؤال شد، گفت: «بگذارید ساعتی با خدا به شادی بپردازند.»

(از کتاب غذاء الألباب با شرح منظومه الآداب للعلامه محمد السفارینی ۱ / ۱۲۰)

 

امام علامهٔ کبیر و مفسر مشهور فخرالدین رازی فرمود: «قوم متصوف به تفکر و تجرد نفس از علایق جسمانی می‌پردازند و تلاش می‌کنند تا سر و یادشان را از ذکر خداوند در سایر اعمال و رفتارها خالی نکنند. در کمال ادب با خداوند عزوجل سرشته شده‌اند و آنها خود برترین گروه‌های آدمیان هستند.»

(از کتاب اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین برای رازی ص ۷۲.)

 

کلام نووی را درباره تصوف گوش کن و در کلامش دقت کن تا به اذن خدا سود ببری. رحمت الله علیه گفت: اصول طریقت تصوف پنج مورد هستند: تقوای خدا را در نهان و آشکارا پیشه کردن، تبعیت از سنت و سیرهٔ پیامبر در گفتارها و کارها، رویگردانی از مردم در روآوردن و پشت کردن، رضایت از خداوند تعالی در نداری و دارایی و بازگشتن به سوی خدا در حالت خوشی و سختی»

 

و این است قول شاطبی که به دقت و تمییزش معروف است: بسیاری از جاهلان معتقدند که صوفیان در تبعیت از سنت سهل‌انگاری می‌کنند و به آنچه در شرع نیامده شدیداً ملتزم‌اند بطوری که آن را وارد گفتار و کردارشان می‌کنند؛ اما صوفیان از آنچه این جاهلان می‌گویند و اعتقاد دارند بریء و به دورند. اولین چیزی که طریقتشان را بر آن بنا کردند تبعیت از سنت و اجتناب از مخالفانش است. تا حدی که بزرگ و حافظ خاستگاهشان و عمود فرقه‌شان؛ أبو القاسم قشیری ادعا کرد: آن‌ها به اسم تصوف نامیده شدند تا از اهل بدعت جدا شوند. ذکر شد که مسلمانان بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بزرگانشان را فقط  «اصحاب» نامیدند. چون فضیلتی بالاتر از آن نیست که اصحاب پیامبرند، سپس زیردستانشان  به «تابعین» مشهور شدند. بخاطر شدت عنایتشان به دین، مردم با آنها به رفت و آمد پرداختند؛ یعنی زهّاد و عبّاد.

قشیری گفت: بعد از آن بدعت ظاهر شد و هر گروه مدعی شد که آنها زاهدان و عابدان را دارند، سپس بزرگان اهل سنت که در هر نفس خود از خدا مراقبت و از قلبهایشان در برابر غفلت محافظت می‌کنند جداشدند و با اسم «تصوف» منفرد شدند. تأمل کن تا استفاده ببری و الله اعلم.

 

و علمایی که درباره اهمیت و ضرورت تصوف برای شخص مسلمان و فریضتش برای هر مسلمان به بحث پرداختند، برای صحت این نظرشان دلیل آوردند و آن این است که؛ علم تصوف برای هر مسلمان یک فریضه است زیرا در کتاب و سنت و گفته‌های علما و صالحان چنین آمده است.

 

۱- کتاب (قرآن):

 

-خداوند سبحانه و تعالی فرمود: «قل إنما حرّم ربی الفواحش ما ظهر منها وما بطن: بگو که خدای من هر گونه اعمال زشت را چه در آشکار و چه در نهان را حرام کرده است» (سوره أعراف ۳۳)

 

ظاهر فواحش برای همه آشکار است که زنا، مستی، دزدی و.. می‌باشد. بطنش نیز مشخص است که تکبر، ریا و.. است.

 

-خداوند سبحانه و تعالی فرمود تعالی: «ولا تقربوا الفواحش ما ظهر منها وما بطن: و دیگر به کارهای زشت آشکار و نهان نزدیک نشوید»

معنی فواحش (ما ظهر منها و ما بطن) را یاد کردیم.

 

-خداوند سبحانه و تعالی فرمود: «قد أفلح من زکاها، وقد خاب من دساها: هر کس نفس خود را از گناه منزه سازد به یقین رستگار خواهد بود و هر که او را (به کفر و گناه) پلید گرداند البته (در دو جهان) زیانکار خواهد گشت» .

 

-خداوند جل جلاله فرمود: «هو الذی بعث فی الأمیین رسولاً منهم یتلو علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمه: اوست خدایی که میان عرب امّی، پیغمبری بزرگوار از همان مردم برانگیخت که بر آنان آیات وحی خدا تلاوت می‌کند و آنها را پاک می‌سازد و شریعت و احکام کتاب سماوی و حکمت الهی می‌آموزد»

 

۲- سنّت:

 

عبارت است از: تمام احادیثی که به ترک بیماری‌های نفسانی و آفات وگناهان قلبی مانند حسادت، ریا، تکبر و خودپسندی و در مقابل به صفات و اخلاق پسندیده مانند عشق، توبه، صداقت، اخلاص و غیره دعوت می‌کند؛ بنابراین برای مسترشد مقدور است که به کتاب‌های صحاح و سنن مراجعه کند.

 

۳- گفته‌های علما:

قبلاً گفته‌های علمای بزرگ را که امت اسلامی بر امامت و والایی وجودشان متفق است مانند أئمه اربعه و غیره ذکر کردیم. اکنون نقل قول‌های چند تن از علمای دیگر را دنبال می‌کنیم. تا بفهماند که تصوف علم بزرگ و رکن سوم دین است و ملت از طریق علمای فاضل خود براهمیت تصوف و فرضیه‌بودن آن، توافق کردند.

 

امام جنید رضی الله عنه (۲۹۷ هـ) فرمود: «علم ما به کتاب و سنت مشروط است.» همچنین می‌فرماید:  «تمام راه‌ها به سوی خلق بسته هستند بجز بر کسانی که دنبال راه پیامبر (صلی الله علیه وسلم) بروند و از سنت و سیرتش تبعیت کنند و بر طریقتش ملتزم شوند، سپس مسیرهای نیکی همه به سویشان گشوده می‌شوند.»

 

امام سهل تستری رضی الله عنه (۲۸۳ هـ) فرمود: «اصول ما تمسک به کتاب خدای تعالی و دنباله‌روی از سنت رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) است.»

 

ابراهیم نصرآبادی رضی الله عنه (۳۶۹ هـ) فرمود: «اصل تصوف التزام و تعهد به کتاب و سنت و ترک هوا و بدعت و همچنین تعظیم حرمات مشایخ است.»

 

امام ذوالنون مصری رضی الله علیه (۲۵۳ هـ) فرمود: «از نشانه‌های محبِ خداوند عزوجل این است که از حبیب (صلی الله علیه وسلم) در اخلاق و کردار و دستورات و سنت‌هایش تبعیت کند.»

 

امام سری الدین سقطی رضی الله عنه (۲۵۳ هـ) فرمود: تصوف دربارهٔ باطنِ علمی که ظاهرِ کتاب و سنت در آن نقض شده، حرف نمی‌زند.

 

همچنین فرمود: «اندک در سنت، بهتر از بسیار در بدعت است، عملی که با تقوا همراه است چگونه اندک باشد؟!»

 

شیخ عبد القادر گیلانی رضی الله عنه (۴۷۰- ۵۶۱ هـ) فرمود: «هر باطنی که با ظاهر خود اختلاف داشته باشد، باطل است.»

 

شیخ ابویزید بسطامی رضی الله عنه (۱۸۰- ۲۸۱ هـ) فرمود: «اگر به مردی بنگرید که کرامات به او داده شد و در هوا پرواز کرد، فریبش را نخورید بلکه ببینید در موضوع امر و نهی خدا، حفظ مرزهای دین و به جای آوردن شریعت اسلامی چگونه عمل می‌کند.»

 

امام محمد سلمی رضی الله عنه (۴۱۲ هـ) فرمود: «از صوفیان نیست کسی که در احکام خدا و پیامبرش (صلی الله علیه وآله وسلم) جهالت کند.»

 

در خلال آنچه گذشت دیدیم تصوف چگونه به اندازهٔ نوک انگشتی از حدود شرع تجاوز نمی‌کند، چرا که تصوف علمی است که به تمسک به کتاب و سنت و دورانداختن بدعت و پیروی از راه مومنان دعوت می‌کند، همچنین رسیدن به جوهره و حقیقت شرع، حقیقتی که گذشتگان این امت بر آن بودند. هرکه با این مطلب مخالفت کند در تصوف جای ندارد، بلکه هوا و هوس است یا چیزی به آن اضافه و واردش شده، تصوف از آنان بریء است.

 

تصوف علم تمام علوم مادی و طبیعی را دربرمی‌گیرد. برای مثال اگر طبیبی را دیدیم که بیماری‌ها را بر حسب میل خود تشخیص می‌دهد و نسخه‌های دارو را برخلاف دروس و علومی که در دانشکده طب خوانده بپیچد، آیا می‌توانیم انتقاداتی که به او داریم به تمام طبیبان نسبت دهیم و به نادانی و ضرر رساندن به مردم بشناسیم؟ یا اینکه می‌گوییم علم و شغل پزشکی صحیح هستند بلکه این پزشک شخصاً خطاکار یا خارج شده از مسیر و شغل اصلیِ صحیحش می‌باشد.

 

همچنین ممکن است جاهلان، منحرفان و مغرضان وارد علم تصوف شوند و به ناحق و تهمت خود را صوفی بنامند. تصوف از اینها نیز بریء است. این مغرضان مخالف شریعت مطهر می‌گویند و می‌پیمایند. آیا منصفانه است که صالح را به طالح بیاراییم و نیکوکار را با بدکار قرار دهیم؟ پس مشکل اینجا مشکل تصوف نیست، بلکه مصیبتِ در این ادعا و غرض است.

 

و چه بسیار زجرکشیدن‌های پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و اصحابش را از بدیِ منافقان که بین اصحاب پراکنده شدند خواندیم و چه بسیار بین علمای حدیث حقه باز و جعل‌کننده وجود دارد. همینطور در تصوف حقه‌بازان، جعل‌کنندگان و مجرمان مخفیانه وارد شدند.

 

ارکان طریقت تصوف

 

ارکان طریقت تصوف با عبارت مجاهدت و مخالفت با نفس برجسته می‌شود. مخالفت با نفس، با مهار وسوسه‌های او، لگام کردنش با افسار شریعت، هدایت آن در مسیر خدای عزوجل، دشمنی با شیطان و بی‌توجهی به وسوسه‌های او صورت می‌گیرد.

 

خدای تعالی می‌فرماید: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا: و آنان که در  راه ما به جان و مال جهد و کوشش کردند محققا آن‌ها را به راه‌های خویش هدایت می‌کنیم»

 

از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت شد که: «از جهاد اصغر به جهاد اکبر بازگشتیم و آن، جهاد نفس است.»

و نیز رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) فرموند: «بدترین دشمن تو نفس توست که درون توست»

و از ایشان (علیه الصلات و السلام) روایت است که فرمودند: «ایمان هیچ یک از شما کامل نمی‌شود تا این که هوای او تابع آن چه من آورده‌ام باشد».

 

به همین دلیل نیاکان صالح، روش ریاضت‌دادن و تزکیه نفس را برای بالا بردن مرتبه‌های کمال نفس، دنبال کردند. مراتب نفس هفت عدد هستند. این مراحل توسط سالک تمرین و تجربه می‌شوند، هر مرحله از مرحله قبل لطیف‌تر است؛ و آن عبارت است از:

 

۱- نفس اماره ۲- نفس لوامه، ۳- نفس ملهمه، ۴- نفس مطمئن، ۵- نفس راضیه، ۶- نفس مرضیه، ۷- نفس کامله.

 

ملاحظه شود که تمام این نام‌ها از قرآن کریم نشأت گرفته شده‌اند. نفس با بالا رفتن همت و مجاهدت کردن، مخالفت با شیطان و توبه از تمام گناهان است که تزکیه می‌شود؛ و این امر زمانی شدنی است که نفس را به صفات ستوده آراسته و از کتاب خدای عز وجل و سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اطاعت کرده و خدای عزوجل را ذکر گوید. پس وقتی مسلمان بر نفس امّاره، شمشیر مجاهدت و نور ذکر مسلط شود، نفس ضعیف شده و تسکین می‌یابد، پر از لطافت می‌شود و انسان به مقام‌های دیگر متحول می‌شود. همچنین مقامات و احوال بسیاری که سالک ممکن است آن‌ها را نشناسد. این بازشناختن منهج -یعنی مقامات و احوال- است؛ اما مهم این است که در مسیر تلاش و مجاهدت برای رضای خدا باید از آنها عبور کند.

 

از مقامات می‌توان به این موارد اشاره کرد: توبه، خشیت، مراقبت، صداقت، شکرگزاری و… . برای مثال؛ مقام مراقبت گاهی وقت‌ها به سوی قلب باز می‌گردد و گاهی قلب در غفلت می‌باشد، سپس قلب تغییر و تحول می‌یابد و شخص سالک به مجاهدت می‌پردازد تا زمانی که ثابت می‌شود و استقرار پیدا می‌کند. پس این ثباتِ بعد از تحول، مقام می‌باشد.

 

مقام را، به دلیل ثبات و سکونتش مقام می‌نامند؛ و حال را، بخاطر تحول و عدم استقرارش حال می‌نامند. تا زمانی که سالک در برای قطع موانع مسیرش سلوک و مجاهدت می‌کند، باید حالتها را بگذراند و در مقامات مستقر شود. از این رو گفته‌اند: منافق چهل سال در یک حال می‌ماند و مؤمن هر روز چهل بار عوض می‌شود. این تبدل و عوض شدن ستودنی است، زیرا سالک در یک جهاد مستمر برای تطهیر نفس خود از آلودگی‌هایش قرار گرفته است پس سالک خود را می‌بینید که دگرگون شده و تبدل می‌کند تا تمام مراحل نفس را پشت سر بگذارد. آنگاه صفات ستوده در خودش تبدیل به یک خصلت می‌شود -یعنی مقام. بعد از آن حالِ تحول یافته، این حال بالاترین حالی است که لمسش می‌کند. هر قلب سلیم و عقل طبیعی آن را تمنا می‌کند آن گاه آن  شخصی که به این صفات وصف شده است آینهٔ کلام خدای عزوجل خواهد بود «إن عبادی لیس لک علیهم سلطان: همانا تو را بر بندگان (خاص) من تسلط نیست».

 

علمای تصوف ذکر کرده‌اند که برای طریقت ارکانی وجود دارد و این ارکان بعضی از واژگان و راه‌های مجاهدت است که شامل چهار مورد می‌شود:

 

۱-گرسنگی، ۲- کم‌حرفی، ۳- کم‌خوابی، ۴- عزلت

 

برخی از آنان به این موارد اتفاق نظر دارند: کم‌خوری، کم‌حرفی و کم‌خوابی و اختلاط کم با خواب.

 

و یکی از آنان، این موارد را با این جمله جمع آوری کرده است: ستون‌های خانه ولایت را سرورانمان، در مبادله بین سکوت و عزلت دائم، گرسنگی و شب زنده‌داری نیکو و گرانبها تقسیم کرده‌اند.

 

اما مقصود از گرسنگی: خوردن حلال است و عدم تجاوز از حد است تا اسراف نباشد. خود مجاهدین کم کم غذا را کم کردند.

 

أبو سلمان دارانی می‌گفت: «کلید دنیا سیری است و کلید آخرت، گرسنگی می‌باشد.»

 

مالک بن دینار رحمت الله علیه می‌گوید: «هر که می‌خواهد شیطان از سایه او بگریزد، بر شهوتش غلبه کند.»

می‌بینیم که مصداق این رکن سلوک یعنی گرسنگی در کتاب و سنت دلیل خود را دارد؛ خدای متعال می‌فرماید: «کلوا واشربوا ولا تسرفوا إنه لا یحب المسرفین: بخورید و بیاشامید و اسراف مکنید که خدا مسرفان را دوست نمی‌دارد».

 

پیامبر (صلی الله علیه وسلم) می‌فرماید: برای بنی آدم لقمه‌هایی کافیست تا بتواند سر پا بایستد.

 

و اما عزلت: عزلت همان دوری از شر و اهلِ شر است و کاهش رفت‌وآمد با اهل غفلت و گناه، بدون حاجت است. همچنین همنشینی با نیکوکاران و علمای صادق فرمانبرداری از امر خداوند را پر اهمیت جلوه می‌دهد همانطور که خداوند متعال فرموده است: «اتقوا الله وکونوا مع الصادقین: خداترس باشید و با مردان راستگوی با ایمان بپیوندید».

 

بر هر عاقلی اهمیت همنشین نیکو واضح است. از این رو گفته‌اند: «همنشین تو را به سمت خود می‌کشاند.» و گفته‌اند: «در همنشینی هم شکل شدن وجود دارد.»

 

خدای تعالی می‌فرماید: «واصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداه والعشی: با کسانی که صبح و شام، پروردگارشان را می‌خوانند، خود را پایدار و شکیبا دار»

 

خدای تعالی می‌فرماید: «واتبع سبیل من أناب إلی: و از راه آن کس که به درگاه من رجوع و انابه‌اش بسیار است پیروی کن»

و آیات بسیار دیگر.

 

و در سنت نیز به اهمیت همنشینی بسیار تشویق شده است چنانکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «هر شخصی بر دین دوستش است، پس هر یک از شما باید بنگرد با چه کسی دوست است.» ابوداوود و ترمذی از ابن عباس رضی الله عنه چنین نقل کرده‌اند: «گفته شد ای رسول خدا کدام همنشین بهتر است؟ فرمود: هرکس که دیدنِ او شما را به یاد خدا اندازد و گفتارش بر دانش شما بیفزاید و کردارش شما را مشتاق آخرت کند.»

روایت شده توسط أبولیلی ورجاله رجال الصحیح کما در مجمع الزوائد ۱۰ / ۲۲۶

 

از خلال آیات و احادیث قبل، اهمیت مصاحبت و همنشینی را درک کردیم که از «صحبت» منشعب می‌شود. پس انتخاب شیخی که همراه شماست تا شما را راهنمایی کند و به سوی خدا برساند، اهمیت دارد. انسان به این شیخ / مرشد/  نیازمند است همان‌گونه که بیمار به دکتر حاذق نیاز دارد تا مریضی‌های قابل حس بدنش را معالجه کند. حال چه کسی و چگونه می‌تواند بیماری‌های قلبی و نفسی مرا درمان می‌کند تا از آتش جهنم مرا نگاه دارد؟!

 

فقیه مالکی عبدالواحد بن عاشر رحمت الله، در منظومه اعتقادی خود و عبادتهای فقه مالک که «المراد المعین» نام دارد بر ضرورت همراهی و همنشینی شیخ مرشد و آثار نیکویی که از آن به دست می‌آید، اشاره کرده و چنین سروده است:

 

یصحب شیخاً عارف المسالک یقیه فی طرقه المهالک: با شیخی همنشینی می‌کند که عارف به مسالک و محافظ راه‌های دشوار، باشد.

 

یذکره الله إذا رآه ویوصل العبد إلی مولاه: شیخی که چون او را می‌بیند وی را به یاد خدا می‌اندازد و بنده را به مولایش می‌رساند.

 

یحاسب النفس علی الأنفاس ویزن الخاطر بالقسطاس: و نفس را از نفسها حفظ می‌کند و ذهن را با ترازو می‌سنجد.

 

ویحفظ المفروض من رأس المال والنفل ربحه به یوالی: اموال عمومی را از سرمایه حفظ می‌کند و به والی می‌دهد.

 

ویکثر الذکر بصفو لبه والعون فی جمیع ذا بربه: او با صفای دلش، ذکر زیادی انجام می‌دهد و همه حال از پروردگارش کمک می‌طلبد.

 

یجاهد النفس لرب العالمین ویتحلی بمقامات الیقین: نفس را برای پروردگار جهانیان مجاهدت می‌دهد و آنرا با مقامات یقین می‌آراید.

 

یصیر عند ذاک عارفاً به حراً وغیره خلاق قلبه: پس با این همنشینی؛ خداشناس و آزاده می‌گردد و قلبش به وسیلهٔ اخلاق تغییر می‌یابد.

 

فحبَّه الإله واصطفاه لحضره القدوس واجتباه: پس پروردگار او را دوست می‌دارد و او را برای حضور مقدسش  برمی‌گزید.»

از این رو گفته‌اند: «پیروز، پیروز نمی‌گردد مگر اینکه با کسی همنشینی کند که پیروز شده است».

 

انسان شیخی را به عنوان مربی انتخاب می‌کند تا عیبهای نفس خود را به او بشناساند، بیماری‌های قلبی‌اش که او را از رسیدن به پیشگاه خداوند باز می‌دارد تشخیص دهد و برایش دارویی مؤثر تجویز کند. این التزام به این شیخ امری اجتناب ناپذیر و ضروری است و هیچ عاقلی در آن تردید نمی‌کند. پس شیخِ مرشد وسیله و راهنما است نه هدف. از این رو برای مریدی که می‌خواهد به آن دست یابد، ادب و اطاعت از شیخ واجب است؛ زیرا محبت به شیخ -راهنما- اطاعت از شیخ و اطاعت از شیخ، اقتداء به شیخ را به ارمغان می‌آورد. «أولئک الذین هدی الله فبهداهم اقتده: آن‌ها کسانی بودند که خدا خود آنها را هدایت نمود، تو نیز از راه آنها پیروی نما»

 

بعضی از عارفان گفته‌اند: درمورد شروط مرشد مؤدب و مسلک چهار مورد وجود دارد:

اینکه در واجبات دینی عالم باشد.

اینکه به خدای تعالی عارف باشد.

اینکه به طریقت‌های تزکیه و تربیت نفس آگاه باشد.

اینکه از طرف شیخ خود در مرشدی مجاز شود و آن شیخ نیز از شیخ قبلش مجاز شود و همینطور تا رسول خدا (صلی الله علیه وسلم).

برای همین ابن سیرین می‌گفت: «این علم دین است، پس بنگرید که از چه کسی دین خود را آموزش می‌بینید.» (روایت شده توسط مسلم)

و اما شب بیداری؛ یا کم‌خوابیدن: مقصود از آن گذراندن شب در طاعت خداست. نه لازم است تمام شب باشد نه عبادت خاصی مدنظر است. بلکه اگر نماز بخواند حتی در رکعت‌های کم، چیزی از قرآن بخواند، خدا را یاد کند، دعا بخواند یا به علم یا هر چیزی نزدیک به آن مراجعه کند، از فرمانبرداران خواهد بود. پس از آن به خواب می‌رود تا برای نماز صبح قدرت بگیرد و پرانرژی و نیرومند شود. سالک نباید بیش از حد برای موارد غیر ضروری بیدار بماند و افراط کند. مخصوصاً اگر نماز صبح را ترک کند یا وقتش را در غیرِ اطاعت خدای عزوجل باشد. ادله و شواهد بر فضیلت عبادت شبانه در کتاب و سنت بسیار پرتعداد، معروف و مشهور است و بیش از آن چیزی است که بتوان شمرد.

اما کم‌حرفی:

گفته شده است: «تنهایی بهتر از همنشین بد و همنشین خوب بهتر از تنهایی است».

مسلمان باید زبانش را به گفتار نیک و یاد خدا عادت دهد، زبانش را به گفتاری که پشیمانش کند نچرخاند. اگر بخواهد حرف بزند کلام نیک بگوید یا همان‌گونه که در حدیث آمده سکوت کند، گفتارهای دنیوی‌اش اندک باشد و زبانش را از غیبت، سخن چینی، دروغ و… قطع کند. پس کم‌حرفی یعنی سکوت درمورد آنچه که خدای عزوجل راضی نیست. خدای متعال می‌فرماید: «وإذا مروا باللغو مروا کراماً: و هنگامی که با لغو و بیهودگی برخورد کنند، بزرگوارانه از آن می‌گذرند».

همنشینی با شیخ عالم در سیر معنوی سالک تأثیر دارد، همان‌گونه که انسان عیوب صورت خود را جز در آینه‌ای روشن که حقیقت حال او را آشنا می‌کند نمی‌بیند، از این رو باید شیخی داشته باشد که نسبت به عیوب نفس و راه‌های علاجش عارف و عالم باشد.

این شیخ، همان وارث محمدی است که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اوصافی را می‌گیرد و مرید هم از آن صفات تأثیر می‌پذیرد و در نهایت آن صفات بر او نقش می‌بندد. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «مؤمن آینه برادرش است». أبو داوود از أبی هریره، او نیز از ابن عباس رضی الله عنهما نقل می‌کند: «گفته شد: ای رسول خدا کدام همنشینمان بهتر است؟ گفت: کسی است که دیدنِ او شما را به یاد خدا اندازد و گفتارش بر دانش شما بیفزاید و کردارش شما را مشتاق آخرت کند.» (روایت شده توسط ابو لیلی)

 

عقیده و فقه نزد اهل تصوف

 

در واقع از گذاشتن این عنوان در بررسی تصوف تردید داشتم، به طوری که هیچ کس تصور نمی‌کند که صوفیه عقیده خاصی دارند، اما وقتی شنیدم کسانی هستند که متهم می‌کنند یا فکر می‌کنند که صوفیه عقیده‌ای متفاوت با عقیده اهل سنت و گروه دارند، این عنوان را قرار دادم.

 

چرا که عقیده اهل تصوف، عقیده اهل سنت و جماعت است./ ما تربدیه + اشعریه / یعنی آنچه عموم مسلمانان بر آن بوده‌اند و اکثریت امت از زمان پیامبر تا امروز بر آن اتفاق نظر داشته‌اند.

 

همچنین فقه: همان فقهِ اهل سنت و جماعت و پذیرش ائمه اربعه در فقه است که آنها: أبو حنیفه، مالک، شافعی، احمد بن حنبل و دیگر ائمهٔ هدایت و علمای معروفی هستند که نظرات و تفاسیر و استنباط آنها در کتب فقهی نوشته شده است.

 

از این رو اینکه بپرسیم اهل تصوف چه عقیده‌ای دارند اشتباه است! این سؤال مانند این است که بپرسیم عقیده اهل فقه یا ائمه اربعه چیست؟ یا باور علمای حدیث چیست؟

 

جواب مشخص است: عقیدهٔ اهل فقه و حدیث و تصوف و تفسیر یک عقیده است و آن همان عقیده اهل سنت و جماعت است.

 

اما فرقه‌های ناهنجاری وجود دارند که در یک دوره زمانی معین در اسلام تشکیل شدند، فقط درصد بسیار کمی از عموم امت اسلامی را در بر می‌گیرد. برخی از آنها منقرض شده و چیزی از آنها باقی نمانده است. از آنها و عقیده‌شان چیزی جز نوشته‌هایی که هنگام مطالعه تاریخ فرقه‌ها می‌خوانیم نمانده است. در مقایسه با کل امت اسلامی هنوز افرادی با عقاید فاسد اندکی هستند.

 

اما عقیده متصوف چیزی است که اهل سنت و جماعت بدان پایبند هستند. همان‌گونه که امام شافعی در کتاب «الأنوار القدسیه فی معرفه قواعد الصوفیه» صفحه ۲۰ یاد کرد:

 

برادرم بدان که مردم متفق القول هستند که خداوند متعال خدای یگانه است که دومی ندارد، از داشتن همسر و فرزند منزه است، مالکیست که شریکی ندارد، صانعی که مدبری ندارد، به خودی خود و به ذات خود وجود دارد بدون خالقی که آن را بیافریند، بلکه هر موجودی در وجود خود نیازمند اوست پس در تمام عالم وجود دارد، او به ذات خود منزه است، نه گشایشی برای وجود اوست نه پایانی برای آن، بلکه وجود او مطلق، مستمر و موجود در خود اوست، نه جوهر است که مکان برایش تخمین زده شود، نه ناپایدار است که بقای او محال باشد، در بدنی نیست که جهت و سو داشته باشد، از جهتها و کرانه‌ها مقدس است، در قلب‌ها و ادراک مرئیست، همان‌گونه که فرموده است: «استوی علی عرشه» یعنی بر عرش و هر آنچه در آن است، استلا و تسلط دارد. دنیا و آخرت از آن اوست، نه مصداق معقولی دارد، نه عقل‌ها بر آن دلالت دارند، نه مقید به زمان است و نه مقید به مکان، او الان همان‌گونه که در قبل بود هست، تمکن و مکان را خلق کرد، زمان را به وجود آورد، گفت: من آن یکتا زنده‌ای هستم که نگهداری مخلوقات بر او دشوار نیست، صفتی که بر خداوند نباشد (از صفات ساختگی) به او باز نمی‌گردد، بالاتر از آن است که حوادث او را برهم زند بلکه او بر حوادث غلبه دارد و والاتر از آن است که حوادث بر او پیشی

 

یرد بلکه او قبل هر چیزی است و علاوه بر آن گفته می‌شود: او بود و چیزی همراهش نبود، زیرا قبل و بعد، در اصل به زمان برمیگردد که او آنرا ابداع کرده است، چیزی به او نسبت داده نمی‌شود مگر آنکه آن را درمورد خود بخواند، پس بر خود خواند: «اول و آخر، نه قبل و بعد».

 

خداوند، قیومی است که خواب ندارد، قهاری است که نیاز و طلب ندارد، چیزی شبیه او نیست و او شنونده و بیناست، عرش را آفرید و آن را حد برابری آفرید، مُلک خود را به وجود آورد و زمین و آسمان را در آن وسعت بخشید، تخته و قلم اعلی را به وجود آورد و آن را در روز قیامت بر خلق خود برای قضاوت به عنوان کاتب قرار داد، تمام جهان را بدون مثال قبلی آفرید، خلق را آفرید و آنچه که آفرید را آفرید، ارواح را به صورت ایمن در بدن‌ها نازل کرد، این اجسام و ارواح نازل شده دران را به عنوان جانشین قرار داد و آنچه در آسمان‌ها و زمین بود را تماماً برای آن‌ها مسخر کرد تا ذره‌ای بدون اجازه او حرکت نکند، همه را بدون هیچ نیازی به آنها آفرید و هیچ دلیلی آن را مجبور به این کار نکرد، اما علمش به آن پیشتاز است، پس باید آنچه را که خلق کرده می‌آفرید، او اول و آخر و ظاهر و باطن است، او بر هر چیزی تواناست، به هر چیزی علم داد و آمار و ارقام همه چیز دست اوست، راز و نهان را می‌داند، خیانت دیدگان و آنچه را که سینه‌ها مخفی می‌کنند می‌داند، چگونه می‌تواند چیزی از خلقت خود نداند. «ألا یعلم من خلق وهو اللطیف الخبیر: آیا آن که آفریده نمی‌داند؟ حال آنکه او باریک‌بین و آگاه است» او همه چیز را قبل از وجودشان می‌دانست و آنها را به اندازه ظرفیتشان بوجود آورد، هنوز به همه چیز داناست، هنگامی که اشیاء با علم او تجدید می‌شود علمش تجدد نمی‌شود، هر چیزی را در کمال اتقان و استحکام ساخته، او کلیات و جزئیات را بدون هیچ قید و شرطی می‌شناسد، زیرا او دانا به عالم غیب و شهود است و ذات پاکش از شرک و شریک که برایش قرار می‌دهند برتر و والاتر است، هر چه بخواهد آن را در کمال قدرت و اختیار، انجام می‌دهد، او اراده دهنده به کائنات در عالم زمین و آسمان است، قدرتش به پدیدآوردن چیزی وابسته نیست تا زمانی که خود اراده کند و موجودات به اوی خدای متعال بازنگردد مگر اینکه خدا بداند، محال است که حق تعالی چیزی را بخواهد و آن را نداند یا انجام ندهد، آن صاحب اختیار متمکنی که قادر است آنچه را که می‌خواهد، انجام دهد. همچنین وجود این حقایق از غیر حی و زنده، ناممکن است، همان‌طور که ناممکن است این صفات بدون وجود ذاتی که توسط آنها توصیف شده باشد وجود داشته باشد.

 

در وجود او نه طاعتی است نه طغیان، نه سودیست نه زیان، نه بنده‌ای است نه آزاده‌ای و نه سرمایی، نه گرما، نه زندگانی و نه مرگ، نه دستیابی، نه قدرت، نه روز و نه شب، نه اعتدال، نه تمایل، نه خشکی و نه دریا، نه جفتی و نه فردی، نه ذات و نه آشکاری، نه سلامتی و نه بیماری، نه شادمانی نه اندوهگینی، نه روح و نه جسم، نه نور و نه روشنایی، نه زمین و نه آسمان، نه ترکیب و نه تحلیل، نه زیاد و نه کم، نه صبح و نه ظهر، نه سفیدی و نه سیاهی… هیچ یک از تضادها و اختلافات و مشابهت‌ها را ندارد جز اینکه آن مراد حق تعالی است، چگونه از خلقت منظوری نداشته درحالیکه آن را آفریده؟ و چگونه آن صاحب اختیار، چیزی که نمی‌خواهد را می‌آفریند؟ و هیچ مانعی برای امر خداوند وجود ندارد. هیچ بازدارنده‌ای برای حکمش نیست، پادشاهی را به هرکه بخواهد می‌دهد و از هر که بخواهد می‌گیرد، هرکه را بخواهد عزت می‌بخشد، هرکه را بخواهد خوار می‌کند و هرکه را بخواهد هدایت می‌کند، آنچه خواست خدا باشد انجام می‌شود و آنچه نخواست او نباشد به وجود نمی‌آید.

 

همه مخلوقات دور هم جمع شوند تا چیزی را بخواهند که خدای تعالی برای آن‌ها نخواهد، نمی‌توانند آن را بخواهند؛ یا چیزی را انجام دهند که خداوند نخواهد انجام شود، انجامش نمی‌دهند و قدرت انجامش را ندارند…پس کفر و ایمان، اطاعت و عصیان، از حکمت و اراده و مشیت خداست و او از ازل تا ابد این اراده را دارد. جهان معدوم است پس جهان را نه با تفکر و تدبر، بلکه با علم قبلی به وجود آورد. با ارادهٔ منزه و ازلی خود، برای جهان لازم دانسته که آنرا با زمان، مکان، کهکشان‌ها و رنگها بوجود آورد. در واقع جز او مرید و صاحب اراده‌ای وجود ندارد. پس اوست سبحانه و تعالی که می‌فرماید: «وما تشاؤن إلا أن یشاء الله: و شما نخواهید خواست مگر آنکه خدا پروردگار جهانیان بخواهد.» خدای تعالی همان‌گونه که عالم و حاکم و با ارده است، اختصاص می‌دهد و اندازه می‌گیرد، سپس پدید می‌آورد و همان‌گونه که پدیدار می‌آورد هر آنچه ساکن و در حرکت است را می‌بیند و می‌شنود. همینطور هر مخلوقی که در عالم مادی و ملکوت نطق کند و سخن گوید را می‌داند. دوری نمی‌تواند بر شنیداریش حائل قرار دهد، زیرا او آنچنان می‌شنود که گویی نزدیک است و نزدیکی نمی‌تواند بر بینایی‌اش حائل قرار دهد، زیرا گونه‌ای می‌بیند که حتی اگر بسیار نزدیک باشد گویی دور است. کلام نفس را درون خود نفس می‌شنود؛ و صدای اندک لمس کردن را می‌شنود. سیاهی را در تاریکی‌ها می‌بیند و آب را در آب می‌بیند. تاریکی، روشنایی،  آمیختگی نمی‌تواند برایش مانع قرار دهند. او شنوندهٔ بیناست.

 

خدای سبحانه و تعالی تکلم کرد نه با سکوتی متقدم و نه با سکونی متوهم بلکه با کلام قدیمی و ازلی مانند سایر صفاتش مثل علم و اراده و قدرت.

 

موسی علیه السلام با خدا حرف زد و خداوند کلامش را تنزیل و زبور و تورات و انجیل و فرقان نامیده است. کلام خدا، قابل تشبیه و توصیف نیست زیرا کلام خداوند با زبان انجام نمی‌گیرد؛ همانطور که شنیدنِ کلام خدا نه به گوش نیاز دارد و نه به چشم و همانطور که علمش بدون اجبار، ملاحظه و برهان است و همانگونه که حیاتش نه با بخار و تجویف قلب و نه از آمیختگی ارکان و ستون‌ها شکل گرفته است و همانطور که ذاتش زیادی و نقصان را نمی‌پذیرد.

 

پاک و منزه است او که از دور نزدیک است، دارای پادشاهی با عظمت، عمیق در احسان، بزرگِ منت‌نهان، جز او هر چیز دیگری از وجود، فضل وعدالتش نشأت گرفته شده است. آفرینش جهان را کامل کرد و آن را خلق کرد. نه شریکی در ملکش دارد نه همفکری در آن با اوست. وقتی به کسی نعمتی عطا می‌کند به فضل خود به آن راحتی می‌بخشد. اگر کسی را بگریاند و عذاب دهد، از روی عدل است. او در ملک دیگری تصرّف نمی‌کند، چون مالکی جز او وجود ندارد تا او را به ظلم و بی انصافی نسبت دهند. حکم دیگری بر او جاری نمی‌شود تا از آن حکم به ترس و وحشت وصف شود.

 

هرچه غیر او است، تحت قدرت اوست و به اراده و خواست خودش رفتار می‌کند. خداوند است که به نفس‌های مکلفین تقوا و فجور را الهام کرد تا از تقوا پیروی و کجروی‌ها را رها کند.

 

از بدی‌های هرکه بخواهد، در روز قیامت می‌گذرد. عدلش به جای فضل و بخشش او حکم نمی‌دهد و فضلش به جای عدل او حکم نمی‌دهد. بخاطر اینکه همه صقاتش ازلی و قدیمی هستند و از حدوث دور می‌باشند. دو مرحله و طرق در عالم قرار داد، سپس گفت: «هؤلاء للجنه ولا أبالی، وهؤلاء للنار ولا أبالی: اینان اهل بهشت هستند و کاری به آنها ندارم و اینان برای جهنم هستند و کاری به آنها ندارم».

 

آنجا کسی به او اعتراض نمی‌کند. چون غیر از او کسی آنجا وجود ندارد. همه تحت سلطه اسمائش هستند، عده‌ای تحت سلطه اسماء بلا و آزمایشش هستند و عده‌ای تحت سلطه نعمت‌هایش هستند. اگر خدای تعالی می‌خواست کل عالم سعادت‌مند باشد، اینچنین می‌شد و اگر می‌خواست شقاوت‌مند باشد نیز همان‌گونه می‌شد. ولیکن خداوند این را نمی‌خواهد تا هر کس خودش شقاوت و سعادتمندی خود را در دنیا و روز معاد انتخاب کند. غیر ممکن است عوض شدن چیزی که خدای ازلی بر آن حاکم است. خدای تعالی در حدیث فرض نماز گفته است: نماز چه پنج یا پنجاه باشد، گفتهٔ من عوض نمی‌شود و من به بندگان ظلم نمی‌کنم زیرا در من در ملک خود تصرف می‌کنم، خواستهٔ خود را اجرا می‌کنم و این به حقیقتی برمی‌گردد که دیدگان انسانها  قادر به دیدن آن نیست و ذهنها و ضمایر قادر به خطور از آن نیست. جز آنکه خدا به هریک از بندگانش که بخواهد آنرا می‌بخشد و یا آن را در حضور اشهادش به او قبلاً داده است. تقسیم بین بهشت و جهنم از ازلیت و قدیم بوده است و برای بعدها نیست. پاک و منزه است آنکه جز او فاعلی نیست و کسی در ذاتش نیست مگر آنکه خدا آن را پدید آورد. همانا خداوند شما و اعمالتان را خلق کرد. «لا یسأل عما یفعل وهم یسألون: و در برابر هیچ یک از کارهایی که می‌کند، بازخواست نمی‌شود ولی مردم بازخواست می‌شوند» «قل فلله الحجه البالغه فلو شاء لهداکم أجمعین: بگو: برهان رسا ویژه خداست و اگر خدا می‌خواست قطعاً همه شما را هدایت می‌کرد.»

 

همچنین گواهی دادیم، احدیت، برای خداوند است و صفات بلندمرتبه مستحق اوست. همچنین شهادت دادیم مولایمان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) با رسالتش به عنوان بشارت‌دهنده، انذاردهنده و دعوت‌کننده به سوی خداوند به اذن او و چراغی فروزان است و هر چه از جانب پروردگارش بر او نازل شده بود را ابلاغ کرد، امانتش را ادا کرد و امتش را نصیحت کرد. ثابت شده است که پیامبر (صلی الله علیه وسلم) در حجت الوداع با همه یارانش که حضور داشتند ایستاد، سخنرانی کرد، متذکر شد، ترسانید و هشدار داد. وعده داد، بارید و رعد و برق زد، هیچ کس با این تذکیر بدون اذن خدای یگانه غنی متمایز نمی‌شود. سپس فرمود: آیا به ابلاغ کردم؟ همگی گفتند: ابلاغ کرده‌ای یا رسول الله (صلی الله علیه وسلم) فرمود: خداوندا شاهد باش.

 

ما به هر چیزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آورده ایمان داریم. از چیزیهایی که می‌دانستیم گرفته تا چیزهایی که نمی‌دانستیم و پیامبر آنها را آورد و از او یاد گرفتیم، همگی را تأیید می‌کنیم. ما مرگ، آن اجل معلوم نزد خداوند را که اگر فرا رسد به تأخیر نمی‌افتد، بی چون و چرا ایمان داریم، همچنین تأیید و تصدیق می‌کنیم که پرسش نکیر و منکر که در قبر حق است، اینکه عذاب قبر حق است،  قیام از قبر حق است، عرض شدن به خدای تعالی حق است، حوض حق است، میزان و ترازو حق است، پرواز صحیفه‌ها حق است، صراط حق است، بهشت و جهنم حق هستند، وجود گروهی که غم بزرگترین خوف را ندارند حق است، شفاعت پیامبران و ملائکه و مؤمنین صالح حق است و شفاعت ارحم الرحمین حق است. نام‌های رقت و رحمت نزد نام‌های ظلم و کینه شفاعت خواهند کرد.

 

همچنین باور داریم که ایمان اهل جهنم مثل فرعون و… غیرقابل قبول و بدون سود است و اینکه گروهی از اهل گناه کبیره که موحد هستند وارد جهنم می‌شوند. سپس با شفاعت حق بیرون می‌آیند و اینکه هر چه کتب و رسولان از خدای متعال آورده‌اند، اعم از علم یا جهل، حق است. همچنین ما معتقدیم که دوام مومنان در سعادت ابدی حق است؛ و دوام کافران و منافقان و مشرکان و تبهکاران در فلاکت ابدی حق است. این اعتقاد قوم رضی الله عنهم اجمعین است و این اعتقادی است که ما بر اساس آن زندگی می‌کنیم و بر اساس آن می‌میریم. همان گونه که امید ما به خداوند متعال است، از خداوند فضلش را طلب می‌کنیم که ما را از این ایمان بهره‌مند سازد و هنگامی که به سوی زندگی حقیقی می‌رویم، ما را بر آن ثابت قدم سازد،  به سرای کرامت و رضوان بیاراید، بین ما و سرایی که لباسهای اهالیش از قطران است فاصله افکند و ما را از آن گروهی قرار دهد که کتابهایش را با ایمان بگیرد. ما را مثل آنکس قرار دهد که چنان سیراب است که از حوض دوربرگردانده و ترازو برایش سنگین است و پاهایمان را در مسیر صراط مستقیم قرار دهد. اوست نعمت دهندهٔ نیکوکار.

 

الهی آمین! پس این عقیده اهل تصوف است و این عقیده عمومی مسلمانان در طول تاریخ طولانی خود از زمان رسول خدا صلی الله علیه و سلم تا امروز است.

 

آیا خواندن پیوسته ذکرها بدون پیگیری یک شیخ و مربی کافی است؟

 

هر کس به ذکر و دستورات قرآن و سنت عمل کند، بر مسیر سالم سیرت کرده است و بین او و بهشت هیچ لایه و حاجز نیست؛ اما بیم آن می‌رود که به بیماری‌های درونی مبتلا شود که ممکن است اعمالش را زیبا جلوه دهد، به طوری که ریا، خودپسندی یا تکبر در او رخنه کند یا شیطان از ورودی‌های بسیار بر او وارد شود و او را راه حق بیرون کشد.

 

برایش مکمل‌تر است که برای احتیاط، شیخی را راهنما داشته باشد که او را از مدخلهای شیطان به نفس مراقبت کند و بیماریهای نفس را به او نشان دهد و آن از طریق نگاه شیخ به او و همنشینی‌اش با اوست.

 

هر کس به آنچه در کتاب و سنت آمده است پایبند باشد و پیوسته به ذکرها اقتدا کند و شیخ مربی را همراهی کند، سریع‌تر و ایمن‌تر و محافظانه‌تر به مقام‌های کمال و به سوی خدا می‌رسد.

 

مَثَل کسی که با همنشینی شیخ به سوی خدا قدم بردارد و کسی که بدون شیخ سیرت کند، مثل رفتن در مسیری است که به سمت سرزمینی می‌رود… حالت اول؛ رفتن با یک راهنما است که اصول مسیری را که می‌روند می‌داند و از سریع‌ترین و نزدیک‌ترین راه‌ها به مقصد می‌رساند. او را از سراشیبی‌های لغزنده در امان نگه می‌دارد و از او در برابر راهزنانی که می‌کوشند مانع از ادامه راه‌رفتن او به سمت مقصد شوند، محافظت می‌کند.

 

اما در مورد دوم؛ ممکن است به مقصد و آن سرزمین برسد، اما ممکن است گم شود و از راه راست منحرف شود، چون راهها در مقابلش پراکنده و شبیه به هم است، پس نمی‌داند که امن‌ترین و آسان‌ترین راه بین آنها چیست. «قل هل ننبئکم بالأخسرین أعمالاً، الذین ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا وهم یحسبون أنهم یحسنون صنعاً: بگو: «آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه گردانم؟ آن‌هایی که کوششان در زندگی دنیا تباه شد و می‌پنداشتند کاری نیکو می‌کنند»

 

همین امر در آن مورد دوم مانند کسی است که بدون مشورت با پزشک متخصص دارو مصرف می‌کند که ممکن است او را در معرض آفات و بیماری‌ها قرار دهد.

 

و خداوند دوای امراض دلها و ناراحتی‌های نفس را به هر شکلی که باشد ذکر کرده است. همه این شکل‌های ذکر شده در سنت شریف و سخنان صالحان در واقع ترکیبات نورانی است که از درمانگاه طب نبوی استخراج شده است. هر شکل آن تأثیر خاصی بر قلب و نفس دارد. همینطور، عارفان و طبیبانِ قلب که وارثان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هستند، برای جویندگان این داروهای نبوی، آنچه را که مناسب حالات و نیازهایشان است، اختصاص می‌دهند تا آنها را در مسیر خداوند متعال ارتقا دهند.

 

این ابیات خلاصه‌ای از احکام تصوف است و برای، امام رواس؛ شیخی است که خدا را می‌شناسد و در اعماق طریقت کاوش کرده و نتیجه تلاش خود را به شیواترین کلام عالم به ما عرضه داشته است:

 

طریقتنا من أخلص القلب ضمن‌ها

طریقتمان را کسی، ضمانت کرده که دل‌ها را پاک می‌گرداند

 

غدا بضمان الله یحبی ویکرم

با ضمانت خداوند است که موردتوجه و اکرام گرفته است

 

طریقتنا تنجی الفؤاد من الغوی

طریقتمان قلب را از اغوا نجات می‌دهد

 

وتحفظه من زیفه وتسلم

آن را از باطل محفوظ و در آرامش نگه می‌دارد

 

طریقتنا حال النبی وطوره

طریقت ما حالت و روش پیامبر است

 

وعن سرّه للعارفین تترجم

و به خاطر عمقش برای عارفان ترجمه می‌شود

 

طریقتنا صدق وزهد ورأفه

طریقت ما صداقت و زهد و عطوفت است

 

وذلٌّ إلی المولی ومنهج قوم

طریقتی به‌سوی سَرور و راه قوم است

 

طریقتنا أن تصلح العبد صحبه

طریقتمان ما این است که غلام را هم‌نشین کنیم

 

فنحن سکوت والهوی یتکلم

ما ساکت هستیم و عشق تکلم می‌کند

 

طریقتنا أن یجعل الشرع سلّماً

طریقتمان این است که شرع را نردبان کنیم

 

أجل وبه السُّلاک ترقی وتعظم

و سالکان از آن بالا می‌روند و جلال می‌یابند

 

طریقتنا ذکر ٌ بلا عدد علی

طریقت ما ذکر بی‌شمار است که

 

موارد أنفاس تمر وتنظم

نفس‌ها از آن می‌گذرند و سازمان‌دهی می‌شوند

 

طریقتنا حب النبی وآله

طریقتمان دوستداری پیامبر و خاندانش

 

وأصحابه والذکر للخیر عنهم

و اصحابش است که به نیکی از آن‌ها یاد می‌شود

 

طریقتنا ود ٌّ لکل  موحدٍّ

طریقتمان برای هر یکتاپرستی محبت‌آمیز است

 

وأن نسدی إحساناً لمن هو مسلم

و به کسی که مسلمان است نیکی می‌کنیم

 

طریقتنا وجه مع الناس حاضر

طریقتمان چهره‌ای است که با مردم حضور دارد

 

وقلب بذکر الله لا یتلعثم

و دلی است که با یاد خدا لکنت نمی‌کند

 

طریقتنا أن نملأ العین دمعه

در طریقتمان چشم پر از اشک می‌شود

 

إذ الناس فی فرش البطاله نوّم

برای آنکه مردم در بستر بیکاری خفته‌اند

 

طریقتنا هجر الکذوب وترکه

طریقت ما، رهایی دروغ، ترک آن

 

وحب صدوق هکذا القوم ألزموا

و دوست داشتن راست‌گویی است، همچنین مردم باید ملتزم شوند

 

طریقتنا رد ُّ الشطوحات کل‌ها

طریقت ما این است که به تمام تحریفات پاسخ دهیم

 

إذ لم یکن منها المؤل یفهم

زیرا فهمیدن امور الهی از طریق آن‌ها قابل ممکن نیست

 

طریقتنا أن یأخذ القلب عبره

طریقت ما به این است که قلب عبرت گیرد

 

ولو من هبوب الریح إذ یتنسم

حتی وقتی هنگام نفس کشیدن باد بورزد

 

منبع: انجمن گفت‌وگوی عربی

آخرین مطالب

تلگرام
WhatsApp
چاپ

الَّلهُمَّ صَلِّ على سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ ٱلوَصــفِ وَٱلوَحْيِ وَٱلرِّسَالَةِ وَٱلحِكْمَةِ وَعَلى آلِهِ وَصَحـبِهِ وَسَلِّمْ تَسليماً