جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بخش‌هایی از سیره(زندگینامه) محمدی- قسمت پنجم

ادب صحابه در مقابل پیامبر صلی الله تعالی علیه و سلم

از احترام صحابه نسبت به پیامبرصلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم و بزرگداشت ایشان این بود که: در نزد ایشان پایبند به ادب بودند، و جز با اجازهی ایشان صحبت نمیکردند و یا کاری انجام نمیدادند، از نمونههای آن میباشد:

براء بن عازب رضی الله عنه حضورشان در تشییع جنازهی فردی و آماده کردن گور و لحد آن را(اینگونه) توصیف میکند: کار قبر به پایان رسید و هنگامیکه مرده را دفن کردند پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم نشست و ما نیز پیرامون ایشان نشستیم، گوییکه بر روی سرهایمان پرنده بود(منظور سکوت وآرامش کامل آنهاست)، این آرامش آنها فقط هنگام حضور در تشییع جنازه یا به خاطر حرمت خاکسپاری نبود، و حتی هنگامیکه همنشین پیامبر بودند و در حال صحبت کردن و یادگیری مسائل دینشان بودند نیز به همین صورت عمل میکردند، أسامة بن شریک رضی الله عنه گفت: ما نزد پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم بودیم و گویی بر روی سرهایمان پرنده بود، هیچ‌کدام از ما صحبت نمیکردیم، آن‌گاه قومی از اعراب(بادیهنشینان) نزد ایشان میآمدند و میگفتند: ای پیامبر خدا در فلان موضوع به ما فتوا بده، در فلان مسئله به ما فتوا بده

از ادب صحابه رضی الله عنهم در مقابل پیامبر علیه الصلاة والسلام نقل شده که هنگامیکه با ایشان کار داشتند با ناخنهایشان در میزدند

صحابه رضی الله عنهم صدایشان را در نزد پیامبر علیه الصلاة والسلام بلند نمیکردند، و هرکس از میان آنها که صدایش بلند بود بعد از نزول این آیه از سوره حجرات تلاش خود را میکرد تا صدایش را پائین بیاورد و آهسته کند: {يا أيها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض أن تحبط أعمالكم و أنتم لا تشعرون: ای اهل ایمان فوق صوت پیامبر صدا بلند مکنید و بر ایشان فریاد برمکشید چنان‌که با یکدیگر بلند سخن میگوئید که اعمال نیکتان(در اثر بیادبی) محو و باطل شود بدون اینکه شما بفهمید}، ابن زبیر میگوید: بعد از نزول این آیه عمر از ترسِ باطل شدن اعمالش صدای پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم را نمیشنید تا اینکه پیامبر(معنی) آیه را به او فهماند

از انس بن مالک رضی الله عنه روایت شده که پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم سراغ ثابت بن قیس را گرفت، مردی گفت: ای پیامبر خدا من او را میشناسم، پس به نزد او رفت و او را دید در حالیکه در خانهاش نشسته و سر به زیر افکنده، مرد به او گفت: تو را چه شده است؟ ثابت گفت: زیانکار است آنکه صدایش را از صدای پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم بلندتر میکند و عملش باطل میشود و از اهل دوزخ میباشد، مرد به نزد پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم آمد و به ایشان خبر داد که ثابت چنین و چنان گفت، بار دیگر با بشارتی بزرگ به سوی ثابت بازگشت، زیرا پیامبر به او گفت: به نزد ثابت برو و به او بگو: (تو از اهالی دوزخ نیستی بلکه از اهالی بهشت هستی)

 

فاش نکردن راز پیامبر صلی الله تعالی علیه و سلم

حذیفة رضی الله عنه صاحب راز پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم بود، ایشان به او فرمود: من امروز رازی را با تو در میان میگذارم که تو نباید آن‌را بازگو کنی و آن این است که من از نماز خواندن بر فلان کس نهی شدهام، و گروهی از منافقان را بر شمرد(نام برد) و هنگامیکه پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم وفات یافت عمر بن خطاب رضی الله عنه جانشین ایشان شد، و اگر فردی وفات مییافت و احتمال میداد که از گروه منافقان است حذیفة را فرا میخواند تا بر آن فرد نماز بخواند، پس اگر حذیفة بر او نماز میخواند عمر هم بر او نماز میخواند، و اگر حذیفة از نماز خواندن بر او خودداری میکرد عمر هم برای نماز خواندن برآن فرد حاضر نمیشد(یعنی عمر در این مورد پیرو حذیفة بود، زیرا حذیفة صاحبِ راز پیامبر بود)

از عائشه رضی الله عنها روایت شده که گفت: (روزی) فاطمه آمد و راه رفتن او گوییکه راه رفتن پیامبر بود، پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم فرمود: (خوش آمدی دخترم)، و معمولاً فاطمه را در طرف راست یا چپ خود مینشاند و(آن روز) سخنی پنهانی به او گفت و فاطمه گریست، به او گفتم: برای چه گریه میکنی؟ سپس(دوباره) سخنی پنهانی به او گفت و فاطمه خندید، گفتم: (هرگز) مانند امروز را ندیدم که شادی اینچنین به ناراحتی نزدیک باشد، از فاطمه دربارهی آنچه که پیامبر فرمود سوال کردم، فاطمه گفت: من راز پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم را فاش نمیکنم، تا اینکه پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم از دنیا رفت، پس دوباره از فاطمه پرسیدم(فاطمه فرمود: حالا که پدرم وفات یافته است پاسخ این سوال تو را میدهم)، او فرمود: (پدرم) پنهانی به من فرمود که جبرئیل در هر سال یکبار در نزد من قرآن میخواند اما امسال دو مرتبه خوانده است و من گمان می‌کنم که مرگ من فرا رسیده است و تو اولین نفر از اهل بیت من هستی که به من ملحق می‌شوی و من(به این دلیل) گریه کردم، سپس(پدرم) فرمود: آیا راضی نمیشوی که سرور زنان اهل بهشت یا زنان مومن باشی؟ و من به این دلیل خندیدم

از یحیی بن الجزار روایت شده که گفت: جمعی از یاران پیامبرخدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم به نزد ام سلمه وارد شدند و گفتند: ای امالمومنین ما را از راز پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم با خبر کن، ام سلمه گفت: راز و سخن آشکار ایشان(پیامبر) برابر است، سپس پشیمان شد و گفت: راز پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم را فاش کردم، و هنگامیکه آمد ایشان را از این موضوع با خبر کرد، پیامبر فرمود: کار خوبی کردی(که چنین گفتی)

عبدالله بن مسعود از جمله کسانی است که به رازداری نسبت به راز پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم مشهور بود و قبل از ورود پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم به دارالارقم به دین اسلام مشرف شد، و در جنگ بدر و احد و خندق و همهی صحنههای آنها حضور داشت، و در دو هجرت(با مسلمانان) مهاجرت کرد و صاحب راز پیامبر و محرم اسرار ایشان بود

از انس بن مالک روایت شده که گفت: اولین چیزی که پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم مرا به آن سفارش کرد این بود که فرمود: <<ای فرزندم راز مرا به عنوان یک مومن حفظ کن>>، مادرم و همسران پیامبر از من دربارهی راز پیامبر میپرسیدند اما من راز ایشان را به آنها نگفتم وهرگز کسی را از راز پیامبر آگاه نکردم

از انس که با ثابت صحبت میکرد روایت شده که گفت: من در نزد پیامبر خدا صلی اللهتعالی علیه و علی اله و سلم کار میکردم، روزی برای خدمت به ایشان رفتم، هنگامی‌که کارم را تمام کردم وخواستم به نزد مادرم برگردم کودکانی را دیدم که بازی میکردند پس مشغول نگاه کردن به بازی آن‌ها شدم، پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم به کودکان رسید و به آن‌ها سلام کرد سپس مرا صدا زد و برای کاری فرستاد، و در سایه نشست تا اینکه به نزدشان آمدم، مادرم گفت: ای فرزندم دلیل دیر آمدنت چیست؟  مادرم را از ماجرا با خبر کردم، گفت: (پیامبر) تو را برای چه کاری فرستاد؟ گفتم؛ ای مادر همانا این راز پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم می‌باشد، گفت: ای فرزندم، راز پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم را حفظ کن، <<و من راز پیامبر را به هیچکس نگفتم، ای ثابت اگر راز ایشان را به کسی گفته بودم به تو هم میگفتم>>

از ایوب بن بشیر از فلان العنزی روایت شده که گفت: گفتم ای اباذر من دربارهی برخی امور مربوط به پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم از تو سوال‌هایی دارم، گفت: اگر سوال تو دربارهی راز پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم باشد چیزی به تو نخواهم گفت، گفتم دربارهی راز نیست، چرا پیامبر هنگامی‌که فردی را ملاقات می‌کند دستش را میگیرد و با او دست میدهد، ابوذر گفت: نزد فرد آگاهی آمدهای، ایشان هرگز مرا ندید وفقط یک مرتبه دست مرا گرفت و آن (اولین) و آخرین بار بود، ایشان کسی را به دنبال من فرستاد و من در هنگام آن بیماری که موجب مرگ ایشان شد به نزدشان آمدم و ایشان را در بستر دیدم و خودم را برروی بستزشان انداختم و ایشان دستش را بالا برد و در گردن من انداخت(به خاطر رازدار بودنِ او)

بنابراین مرید باید راز شیخ خود را حفظ کند، واگر موضوعی را پنهانی با او در مبان گذاشت نباید دربارهی آن با هیچکس صحبت کند، حتی اگر فردی از نزدیکان او باشد زیرا اگر شیخ میخواست راز را فاش کند آن را به همه میگفت و آن را به مرید اختصاص نمیداد یا اینکه آن را به بیشتر از یک نفر اختصاص میداد، خواه راز، رازِ کاری یا راز طریقت یا رازی مربوط به شیخ یا فردی از مریدان یا خلفای دیگر باشد و کسیکه راز شیخ خود را فاش کند پس از آن رازی به او واگذار نمیشود

 

جانفشانی و نیکوکاری به خاطر پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم

از شدت علاقه و محبت صحابه رضی الله عنهم نسبت به پیامبر اعظم صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم این بود که آن‌ها پیامبررا بر خودشان و پدران و مادران و همسران و فرزندانشان مقدم میکردند، از نمونههای آن میباشد:

هنگامیکه مردم به فرمان پیامبر به خوابگاه(مکانهای خوابشان) میرفتند، ابوطالب به بالین ایشان می‌آمد تا هرکس که نسبت به پیامبر نیرنگ و پیشامدِ بدی در سر داشت را ببیند، و هنگامیکه مردم میخوابیدند یکی از پسران یا برادران یا پسر عموهای ایشان  بر بستر پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم  میخوابید، و پیامبر خدا امر می‌کرد رختخوابی بیاورند و ایشان بر روی آن میخوابید

ابودجانه رضی الله عنه در جنگ احد حضور داشت و هنگامی‌که تیر از هر سو به سوی پیامبر فرود می‌آمد ابودجانه به سوی پیامبر خدا آمد و ایشان را در آغوش گرفت تا ایشان را از اصابت تیر محافظت کند، ابوبکر رضی الله عنه میگوید: به پشت ابودجانه نگاه کردم که از کثرت تیرها همانند خارپشت بود، و در حالیکه خودش زخمی شده بود پیوسته پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم را بر خودش ترجیح میداد، عبدالله بن مسعود رضی الله عنه از وفات او برای ما صحبت کرد و گفت من در جنگ تبوک همراه پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم بود، نیمه شب برخاستم شعله آتشی را از طرف خیمهها دیدم ، آن را دنبال کردم تا آن(آتش) را ببینم پس پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم و  ابوبکر و عمر را دیدم و فهمیدم که عبدالله ذوالبجادین المازنی مرده است و آن‌ها یرای او(گور) حفر میکنند، و پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم شخصاً در گور رفته بود و ابوبکر و عمر عبدالله را وارد قبر میکردند در حالیکه پیامبر میفرمود: جسد برادرتان را پایین بدهید، پس او را در گور نهاد وهنگامیکه خشتها را بر قبر او استوار و منظم کرد فرمود: <<بار خدایا من روز را در حالتی به شب آوردم که از او خشنود بودم تو هم از او خشنود باش>>، عبدالله بن مسعود گفت: ای کاش من صاحب آن قبر بودم، و او ذوالبجادین نامیده شد، زیرا او به اسلام گرایش و تمایل پیدا کرد اما قومش او را از این کار منع میکردند و بر او سخت میگرفتند و تهدیدش میکردند که او را بدون هیچ لباس و مالی بیرون میکنند، پس از دست آنان(برهنه) به سوی پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم گریخت و پارچهای پشمی(بجاد) را به دو نیم کرد و نیمی از آن را به کمر بست، و نیمی دیگر را به دوش افکند سپس به نزد پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم آمد، به همین خطر به او ذوالبجادین(صاحب دو تکه پارچهی پشمی) گفته شده است

ابوطلحه الانصاری رضی الله عنه مردی تیر انداز بود که بسیار در خلع سلاح(دشمن) ماهر و توانا بود و در جنگ احد دو یا سه کمان را شکست(از شدت مهارت و قدرت در تیراندازی)  مردی با جعبهای تیر از مقابل پیامبر گذشت و ایشان به او فرمود:  این جعبه‌ تیر را برای ابوطلحه بینداز،  پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم جلو آمد که قوم(دشمن) را ببیند که  ابوطلحه از ایشان محافظت می‌کرد و مشرکان را با تیر از پیامبر دور می‌کرد، ابوطلحه گفت: پدر و مادرم به فدایتان ای پیامبر خدا جلو نیایید که تیری از تیرهای دشمن به شما برخورد می کند، بهتر است که بیحرکت بمانیم

انس بن النضر رضی الله عنه در جنگ احد شنید که: پیامبر خدا مرده یعنی کشته شده است، از کنار گروهی از مسلمانان که سلاح را از دستشان انداخته بودند عبور کرد و به آنها گفت: شما را چه شده است که سلاحهایتان را انداختهاید؟ گفتند: پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم کشته شد، انس گفت: زندگیِ بعد از پیامبر خدا به چه کارتان می‌آید؟ برخیزید و همانگونه که پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم از دنیا رفت، بمیرید، و انس بن النضر به سرعت به میان صفوف مبارزه شتافت، سعد بن معاذ را دید، انس گفت: ای سعد به خدا قسم که بوی بهشت را پیش از جنگ احد احساس کردم، و به سوی صفوف پیکار رفت و مبارزه کرد تا اینکه کشته شد، و خواهرش او را فقط از انگشتانش شناخت، چرا که بر پیکر او هشتاد و چند ضربه‌ی نیزه و شمشیر و پرتاب تیر بود

سایر صحابه نیز بهرهای از محبت پیامبر و مقدم کردن ایشان بر پدر و مادر و همسران و فرزندان و برادرانشان داشتند، همانطور که یکی از انصار هنگامیکه در جنگ احد یکی از نزدیکانش کشته شد، چنین کرد و فقط دربارهی حال پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم پرسید،  انس گفت: در روز جنگ احد اهالی مدینه فرار کردند و گفتند محمد کشته شد و فریاد در مدینه شدت گرفت، زنی از انصار با کمر بسته(آماده) بیرون آمد تا از فرزند و پدر و همسر و برادرش استقبال کند، نمی‌دانم اول باید از کدامشان استقبال کرد، هنگامی‌که به آخرین نفر رسید گفت: این کیست؟ گفتند: ایشان پدر و برادر و همسر و فرزندت میباشد زن به سوی پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم رفت، و گوشهی لباس ایشان را در دست گرفت و گفت: پدر و مادرم به فدایتان ای پیامبر خدا فکر نمیکردم که از آسیب در امان و سالم باشید

 

بزرگداشت پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم و دوست داشتنِ آن‌چه که ایشان دوست میدارند

بزرگداشت پیامبر خدا و احترام به ایشان حالتی است که در بین جنبههای(شخصیتی) صحابه گرامی رضوان الله تعالی علیهم جاری بود، و آثار این بزرگداشت در اطاعت کامل ایشان در هر چیزی که پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم به آن امر می‌فرمود یا از آن نهی می‌کرد، و در علاقه و محبت آن‌ها نسبت به پیامبر، و ترجیح دادن ایشان بر خود و اموالشان آشکار بود و آینه‌ای که آثار آن بزرگداشت و احترام در آن منعکس می‌شد آداب بسیاری است که پیش از آن شناخته شده نبود و بعضی از آن‌ها به طور ناخودآگاه نیاز ضروری به رعایت ادب در مقابل وجود پاک محمدی را در وجود خودش می‌یافت که نمی‌توانست آن را کنترل کند خانه‌ی ابو ایوب انصاری اولین جایی بود که پیامبر بزرگوار صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم در آن اقامت کرد، پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم ترجیح داد که در طبقه اول خانه اقامت کند، اما به محض اینکه ابو ایوب به اتاقش در طبقهی بالا رفت لرزی او را فرا گرفت و نتوانست خودش را چه در بیداری چه در خواب در مکانی بالاتر از جایی‌که پیامبر در آن بیدار یا خواب است تصور کند، و شبانگاه رفت و به پیامبر اصرار کرد و از ایشان خواهش کرد که به طبقه‌ی بالا برود، پس پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم خواهشِ او را پذیرفت

این عمل به یک ادب عمومی تبدیل شده است که جایز نیست بالاتر از کسی که به او احترام می‌گذاری و دوستش داری، بایستی یا بنشینی یا بخوابی، خواه پدر یا فردی نیکوکار باشد، پس در مورد پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم و یا مشایخ گرامی قدست اسرارهم چگونه می باشد و در روایتی آمده که از مردی نیکوکار پرسیده شد: پسرت چگونه به تو احترام می‌گذارد؟ گفت: هنگامی‌که در روز راه می‌روم پشت سر من راه می‌رود و هنگامی‌که در شب راه می‌روم پیشاپیش و جلوی من راه می‌رود و از جایگاهی که من پائین آن باشم بالا نمی‌رود  از جابر بن عبدالله روایت شده که گفت: هنگامی که جعفر بن ابی طالب از سرزمین حبشه آمد پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم با او دیدار کرد و هنگامی‌که جعفر پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و سلم را دید همانند کبک شد، می گوید: یعنی به احترام پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم بر روی یک پا راه می‌رفت   پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و سلن بین دو چشم جعفر بن ابی طالب را بوسید

و از احترام صحابه نسبت به پیامبر خدا و بزرگداشت ایشان آن چیزی است که ترمذی از انس رضی الله عنه روایت کرده است که پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و به سوی یارانش از مهاجرین و انصار رفت در حالی‌که آن‌ها نشسته بودند و ابوبکر و عمر رضی الله عنهما در میان آن‌ها بودند، و هیچ‌یک از آن‌ها چشمش را به سوی پیامبر بالا نمی بُرد(به ایشان نگاه نمی‌کرد)، جز ابوبکر و عمر که این دو نفر به پیامبر نگاه می‌کردند و ایشان هم به آن‌ها می‌نگریست، و به پیامبر لبخند می‌زدند و ایشان هم به آن دو لبخند می‌‌زد، و این ادب از آداب مریدان در مقابل شیخ است که به خاطر هیبت شیخ نمی‌توانند خیره به ایشان نگاه کنند

از أسامة بن شریک رضی الله عنه روایت شدا که گفت در نزد پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم نشسته بودیم و گویی بر روی سرهایمان پرنده بود، هیچ‌کس از ما صحبت نمی‌کرد، گروهی به نزد پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم آمدند و گفتند: محبوب‌ترین بندگان در نزد خداوند چه کسانی هستند؟ پیامبر فرمود: نیکوترینِ آن‌ها در اخلاق(در نزد خداوند محبوب‌تر) است، پس می‌بینی که صحابه احترام می‌گذاشتند و می‌ترسیدند که از پیامبر خدا سؤالی بپرسند و منتظر می‌ماندند که یک اعرابی بیاید و از پیامبر سؤالی بپرسد و به وسیله‌ی سؤالِ او خشنود شوند

از انس رضی الله عنه روایت شده که: فردی خیاط پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم را دعوت کرد و نانی از جو و غذایی که در آن کدو و گوشت بود مقابل پیامبر گذاشت انس می‌گوید: من دیدم که پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم به دنبال کدو در اطراف کاسه می‌گشتند(یعنی کدو دوست داشتند)، و از آن روز من نیز پیوسته کدو دوست دارم

از جابر عبدالله رضی الله عنه روایت شده که شنید پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم درباره‌ی سرکه می‌فرمود: که سرکه طعم‌دهنده‌ی خوبی(برای غذا) می‌باشد، جابر می‌گوید: از زمانی‌که این سخن را(درباره‌ی سرکه) از پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم شنیدم، پیوسته سرکه دوست دارم

 

تلگرام
WhatsApp
چاپ

الَّلهُمَّ صَلِّ على سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ ٱلوَصــفِ وَٱلوَحْيِ وَٱلرِّسَالَةِ وَٱلحِكْمَةِ وَعَلى آلِهِ وَصَحـبِهِ وَسَلِّمْ تَسليماً