فرستادن نامهها به پادشاهان و فرمانروایان و عموم نمایندگان
از زمانیکه پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم پیمان صلح حدیبیه را با قریش منعقد کرد و به دنبال آن یهودیان شمال حجاز در جنگ خیبر، وادیالقری، تیماء و فدک را زیر سلطه اسلام درآورد، برای گسترش اسلام در خارج از مرزهای حجاز و همچنین خارج از مرزهای جزیرهالعرب از هیچ تلاشی فروگذار نکرد، پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم از طریق فرستادن رسولان و نمایندگانی به سوی فرمانروایان جزیرهالعرب و پادشاهان جهان معاصر خارج از جزیرهالعرب این روش را در گفتار و عمل تعبیر فرمود
این گام نقطه عطف مهمی در تاریخ عرب و اسلام به شمار میرود، نه فقط به این دلیل که پیامبر اعراب جزیرهالعرب را در زیر پرچم اسلام متحد کرد، بلکه به این دلیل که این اعراب بعد از اینکه اسلام را پذیرفتند و رسالتِ آسمانی را بر زبان آوردند، وظیفهی دعوتِ همهی انسانها به اسلام بر عهدهی آنها نهاده شد
روش دعوت نبوی در دعوت فرماندهان و پادشاهان نشاندهندهی این مسئله است که شیوههای دعوت چگونه باید باشد، اما در کنار دعوت از فرمانروایان مردم، پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم شیوهی جدیدی از شیوههای دعوت را برگزید که آن(شیوه) نامهنگاری با پادشاهان و بزرگان قبیلهها بود، و شیوهی فرستادنِ نامهها به پادشاهان و فرمانروایان در گرویدن برخی از آنان به اسلام و ابراز محبت و دوستی از جانب برخی دیگر تاثیر قابل توجهی داشت، همچنین این نامهها مواضعِ برخی پادشاهان و فرمانروایان در مورد دعوت اسلام و حکومت آن در مدینه را روشن ساخت، و بدینترتیب این نامهها نتایج زیادی را محقق کرد، و حکومت اسلامی از طریق پاسخهای مختلف به نامهها توانست روش سیاسی و نظامیِ روشن و متفاوتی را در پیش بگیرد
هنگامیکه پیامبر خدا مکه را فتح کرد و جنگ تبوک را تمام کرد، و قبیلهی ثقیف اسلام آورد و بیعت کرد، پیامبر خدا به قبیلههای مشرک عرب مهلتی ۴ ماهه داد تا خودشان برای سرنوشتشان تصمیم بگیرند، قبل از اینکه حکومت اسلامی موضع مشخصی برای آنها تعیین کند، نمایندگان عرب با شترها از هر طرف برای اعلام ایمان و بیعت خود به نزد ایشان(پیامبر) رفتند، این جریان به اطراف جزیرهالعرب گسترش یافت، بلکه حتی از مرزهای جزیرهالعرب نیز فراتر رفت
نمونههایی از شجاعت یاران پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم
عمیر بن الحمام رضی الله عنه جوانی بزرگوار و مبارک بود که در جنگ بدر شنید که پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله وسلم میفرمود: ای جوانان، به سوی بهشتی رهسپار شوید که به خدا قسم وسعت آن به اندازهی آسمانها و زمین است، عمیر بن الحمام گفت: بهشتی که وسعت آن به اندازهی آسمانها و زمین است! شگفتا! پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم فرمود: ای عمیر چه چیزی تو را به بیان شگفتا برانگیخت(تعجب کردی)؟ عمیر گفت: ای پیامبر خدا، به خدا قسم هیچ چیز جز اینکه به خداوند امید دارم که از اهالی آن(بهشت) باشم، پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم فرمود: تو از اهل بهشت هستی، عمیر بن الحمام خرماهایی را بیرون آورد تا با(خوردن) آنها برای مبارزه نیرو بگیرد، پس خرمایی خورد و سپس گفت: به خدا قسم اگر به اندازهی خوردنِ این خرماها زنده بمانم عمری طولانی داشتهام، پس خرماها را انداخت و به صفهای مبارزه شتافت و به شهادت رسید، زیرا او خداوند جل و علا را تصدیق کرد و خداوند تبارک و تعالی نیز او را تایید نمود
پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم قبل از وقوع جنگ حنین فرمود: <<چه کسی امشب از ما نگهبانی میکند؟>> انس بن ابی مرثد گفت: ای پیامبر خدا من نگهبانی میکنم، پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله وسلم به او فرمود: <<(بر اسبت) سوار شو>>، ابن ابی مرثد سوار اسبش شد و به نزد پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم آمد و پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم به او فرمود: <<مسئولیت نگهبانی از این منطقه با توست، در بالای آن بمان چرا که ما امشب از جانب تو محافظت میشویم>>، سهیل بن حنظلیه گفت: هنگامیکه صبح شد پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم به محل خواندن نماز رفت تا دو رکعت نماز به جا بیاورد، سپس به قوم فرمود: <<آیا شهسوار خود را میشناسید؟>> گفتند: نمیشناسیم، پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم عبای خود را بر تن کرد(برای نماز آماده شد) و نماز را بر پا کرد در حالیکه شعب(دره) را زیر نظر داشت تا اینکه نمازش را تمام کرد و فرمود: <<بشارت باد بر شما که شهسوارتان به نزد شما می آید>>، و شروع به نگاه کردن به سوی درختان داخل شعب کرد، تا اینکه انس آمد و گفت: من به راه افتادم تا اینکه به قسمت بالای شعب رسیدم جایی که پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم به من امر فرمود، و هنگامیکه صبح شد دو شعب نمایان شد، نگاه کردم اما کسی را در آنجا ندیدم، پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم فرمود: <<آیا شب پائین آمدی؟>>، گفت: خیر، فقط برای نماز یا قضای حاجت(پائین آمدم)، پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم به او فرمود: <<تو ملزم(به انجام این کار) بودی، از این پس نیازی نیست این کار را انجام دهی>>، در این جریان شیوهی شریف نبوی در توجه به افراد برای ما آشکار شد، و توجه پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم به جلودارِ قوم روشن شد به حدی که در نمازش آنرا زیر نظر میگرفت و این حرکت فقط برای یک امر مهم انجام میشود، آنگاه پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم فرمود: <<بشارت باد بر شما که شهسوارتان به نزد شما میآید>>، این سخنی که پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم در با خبر کردن قوم از امور مهم و خوشحال کردن آنها به کار برد، نشاندهندهی اهمیت جایگاه افراد در جامعهی اسلامی است
پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم زنان و کودکان را برای محافظت از آنها در پناهگاهی در مکانی بلند قرار داده بود که پناهگاهی محکم و امن بود، زیرا مسلمانان به دلیل مقابله با سپاهیان(دشمن) توان محافظت از آنها را نداشتند، هنگامیکه یهودیان بنی قریظه پیمان خود با پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم را نقض کردند، یک یهودی را فرستادند تا وضعیت پناهگاهی که زنان و کودکان مسلمان در آنجا بودند را بررسی کند، که صفیه دختر عبدالمطلب عمهی پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم او را دید و نیزهای برداشت و از پناهگاه پائین آمد و با نیزه ضربهای به او زد و او را کشت، این حرکت(عمل) مانع از تعرض یهودیان به این پناهگاه که فقط زنان و کودکان در آن بودند شد، جاییکه یهودیان بنی قریظه گمان میکردند که سپاهیان اسلام از آنجا محافظت میکنند یا حداقل مردانی هستند که از آن دفاع کنند، و در این خبر گواه و برهانی وجود دارد که اگر زن، کسی را برای دفاع از خود پیدا نکرد، خودش از خودش دفاع کند
ام سلیم در جنگ حنین خنجری برداشت و به همراه داشت، ابوطلحه او را دید و گفت: ای پیامبر خدا ام سلیم خنجری به همراه دارد، پیامبر خدا به ام سلیم فرمود: <<این خنجر چیست؟>> او گفت: آنرا برداشتهام که اگر کسی از مشرکان به من نزدیک شد با این خنجر شکمش را بشکافم، پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم شروع به خندیدن کرد، ام سلیم گفت: ای پیامبر خدا، آزادگان شکست خوردهی بعد از ما را بکش، پیامبر خدا فرمود: <<ای ام سلیم، همانا خداوند کفایتکننده و برتر میباشد>>
مجالس راهنمایی و اجازهی دعوت به سوی خداوند به وسیلهی حکمت و اندرز نیکو
پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم معاذ بن جبل الانصاری رضی الله عنه که داناترینِ صحابه در آگاهی به حلال و حرام بود به یمن فرستاد و او را به عنوان قاضی و فقیه و فرمانروا و حاکمِ قسمتی از آنجا قرار داد، و هنگامیکه معاذ برای رفتن به یمن خارج شد پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم نیز برای وداع و سفارش و نصیحتِ او به همراهش بیرون رفت، در حالیکه معاذ سوار(بر شتر) بود و پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم در کنار شتر او راه میرفت،و سفارشها و توصیههای زیادی به او کرد و شیوهی دعوتی بزرگ را به او نشان داد آنجایی که به او فرمود: <<گروهی از اهل کتاب به سوی تو خواهند آمد، پس هنگامیکه به نزد تو آمدند از آنها دعوت کن که شهادت بدهند که معبودی جز الله نیست و محمد پیامبر خداوند است، اگر از تو در این کار اطاعت کردند به آنها بگو که خداوند ۵ نوبت نماز را در هر شبانهروز بر آنها واجب کرده است، و اگر در این کار نیز از تو اطاعت کردند به آنها بگو که خدا صدقه را بر آنها واجب گردانیده بدینصورت که از ثروتمندان آنها گرفته میشود و به نیازمندان آنها بازگردانده میشود، و اگر در این امر نیز تو را اطاعت کردند از دارایی و اموالشان بر حذر باش، و از دادخواهیِ ستمدیده بترس چرا که میان او و خداوند حجابی نیست>>، و در این حدیث توصیهی پیامبر به دعوتکنندگان به سوی خداوند این است که دعوت به صورت تدریجی(مرحله به مرحله) باشد و از(مسائل)مهمتر(از نظر اولویت) آغاز شود، پس دعوت، تحکیمِ ایمان به خداوند متعال و پیامبرش میباشد، ایمانی که در دلها جای میگیرد و بر افکار و رفتار تسلط مییابد، سپس بعد از آن دعوت به انجام ارکان عملی اسلام است که ایمان را مستحکم میکند و موجب رشد آن میشود، و بعد از آن نوبت به فرمان عمل به واجبات و ترک محرمات میرسد، پس مردم تکالیف اسلام را میپذیرند اگرچه ممکن است مخالف با هوای نفس باشد، زیرا قلبهایشان قبل از آن با ایمان و یقین آباد و دلبسته شده بود
بسیار دیده میشد که پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم نشسته و گروهی از مسلمانان در نزد ایشان هستند، و از موارد آن میباشد که: شیخی از بنی سلیط به نزد پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم آمد و ایشان را دید در حالیکه نشسته و گروهی از مردم گرد ایشان حلقه زدهاند و پیامبر برای مردم سخن میگفت و با انگشت به قلب شریفش اشاره میکرد و میفرمود: (جایگاه) تقوا اینجاست
پیامبر خدا یارانش را به وسیلهی سخنانی که ذهنشان را برای تفکر در نعمتهای آسمان و زمین باز کند راهنمایی میکرد، و آنها را با حالتی که روح و قلبهایشان را پاک و مطهر گرداند پرورش میداد، به حدی که یکی از آنها در حالیکه در حضور پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم نشسته بود احساس میکرد که در جهانی دیگر میباشد، زیرا نورانیت مبارک ایشان آنها را مجذوب خود میکرد و قلبهایشان را نرم و روحشان را متعالی میکرد، به حدی که فردی بهشت را احساس میکرد و از شیرینی و حلاوت آن شادمان میشد، و دیگری متوجه آتش میشد(آتش را احساس میکرد) و از ترس آن شروع به گریه میکرد، و حجابها از قلب فردی دیگر برداشته میشد گوییکه در مقابل پروردگارش میباشد و حجاب میان او و پروردگارش فقط آن جان که بین زندگی و مرگ فاصله میاندازد میباشد
صحابه این حالتها را احساس میکردند، آنها هنگامیکه با پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم همنشین میشدند و از نظر حسی و معنوی به ایشان نزدیک میشدند احساس میکردند که نگاهشان به زندگی متفاوت است زیرا دنیا در جانشان حقیر و کوچک میشد و روحشان به جهانهایی بیانتها راه پیدا میکرد، هنگامیکه شخصی با ادب کامل در نزد پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم مینشست به تدریج احساساتش از همهی نگرانیها و مشغلههای دنیوی پاک میشد، و قلب او همانند لوحی میشد که هیچ خط و نوشتهای بر روی آن وجود ندارد، و گوییکه حالت نورانی پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم در میان آنان همچون قلمی است که در قلب هر یک از آنها آنچه که با حکمت خداوند متعال مناسب است را مینوشت، و هیچکس از مجلس ایشان خارج نمیشد مگر در صورتیکه در وجود خود چیزی را مییافت که قبل از آن، آن را احساس نمیکرد
حنظله از جمله کسانی است که بسیار تحت تاثیر مجالس پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم قرار گرفت و به حضور در آن مجالس مشتاق بود تا جاییکه به حالتی رسید که(مشاهدهی) حقایق برای او آشکار شد، اما پس از مدتی ابوبکر الصدیق رضی الله عنه او را دید در حالیکه گریه میکرد و از دورویی شکایت میکرد، و هنگامیکه دلیل این حالش را از او پرسید،(حنظله) به او گفت: ای ابوبکر، حنظله منافق شده است، هنگامیکه در نزد پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم هستیم به دوزخ و بهشت میاندیشیم گوییکه آنها را با چشم خود میبینیم، اما هنگامیکه به سوی همسران و اموالمان بر میگردیم، همهچیز را فراموش میکنیم، ابوبکر رضی الله عنه گفت: به خدا قسم که ما نیز همینطوریم، با ما به نزد پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم بیا، پس با ما آمد و هنگامیکه پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم حنظله را دید که گریه میکرد به او فرمود: ای حنظله چه اتفاقی برای تو افتاده است؟ گفت: ای پیامبر خدا، حنظله منافق شده است، هنگامیکه در نزد شما هستیم به دوزخ و بهشت میاندیشیم گوییکه با چشم خود آنها را میبینیم، اما زمانیکه به سوی همسران و اموالمان باز میگردیم همه را فراموش میکنیم، پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم فرمود: اگر(بتوانید) بر حالتی که در نزد من به آن عمل میکنید پایبند و استوار بمانید فرشتگان در مجالس و در راه و در بسترتان با شما دست میدهند، اما ای حنظله باید زمانی را به امور دنیوی و زمانی را هم به نماز و مراقبه اختصاص دهی، این پاسخ پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم یکی از بزرگترین آموزههای علوم دینی و حقیقی به شمار میرود، زیرا موضعِ رسالت اسلامی در دو بُعد معنوی و مادی را روشن کرد
در مورد تربیت معنوی پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم به وسیلهی برهان و حجت دو مثال میآوریم: مثال اول دربارهی عمر بن خطاب رضی الله عنه میباشد که پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم در میان جمعی از یارانش بود که فردی بادیهنشین از بنی سلیم آمد و سوسماری را شکار کرده بود و آن را در جامهاش گذاشته بود تا آنرا به سفر ببرد و بپزد و بخورد، هنگامیکه(آن) جمع را دید گفت: این کیست؟ گفتند: این همان کسی است که میگوید پیامبر است، پس جلو آمد تا اینکه از بین(صفهای) مردم رد شد، و گفت: قسم به لات و عزی که سخنان تو در نزد من از سخن زنان مکروهتر و منفورتر است، و اگر قومم من را عجول نمینامیدند، فوراً تو را میکشتم و با قتل تو شادمان میشدم، عمر بن خطاب رضی الله عنه گفت: ای پیامبر خدا به من اجازه دهید که برخیزم و او را بکشم، پیامبر صلی الله تعالی علیه و سلم فرمود: ای عمر، <<آیا نمیدانی که شخص بردبار به رسیدن به پیامبری نزدیک است؟>> سپس رو به اعرابی کرد و فرمود: چه چیزی موجب شد که آن سخنان ناحق را گفتی و مجلس مرا گرامی نداشتی؟ گفت: با من سخن میگویی؟ و این حرف او برای بیاحترامی به پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم بود و گفت: قسم به لات و عزی که من به تو ایمان نمیآورم مگر اینکه این سوسمار به تو ایمان بیاورد، و سوسمار را از جامهاش بیرون آورد و در مقابل پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم گذاشت، پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم فرمود: ای سوسمار، سوسمار با زبان عربی واضحی که همهی قوم صدای آن را میشنید گفت: لبیک و سعدیک، ای زینت کسی که به قیامت ایمان دارد، پیامبر فرمود: چه کسی را میپرستی؟ سوسمار گفت: کسی را که عرش او در آسمانها و سلطنت او در زمین و راه او در دریا و رحمت او در بهشت و آتش او در دوزخ میباشد، پیامبر فرمود: من کیستم ای سوسمار؟ سوسمار گفت: تو فرستادهی پروردگار عالمیان و خاتم پیامبران هستی، هرکس که تو را تصدیق کند رستگار است و هرکس که تو را تکذیب کند زیانکار است، اعرابی گفت: بعد از این واقعهای که به چشم خود دیدم به دنبال هیچ نشانهی دیگری نیستم، به خدا قسم هنگامیکه به نزد تو آمدم کسی در روی زمین مبغوضتر از تو برای من نبود، اما امروز در نزد من از پدرم و چشمم و خودم محبوبتر هستی، و من تو را در باطن و ظاهر و پنهان و آشکار دوست دارم، و شهادت میدهم که معبودی جز الله نیست و اینکه تو پیامبر خداوند هستی، پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم فرمود: سپاس خداوندی را که تو را به وسیلهی من هدایت کرد، همانا این دین(اسلام) والا و بلند مرتبه است، و فقط با نماز پذیرفته میشود، و نماز هم فقط با(خواندن) قرآن پذیرفته میشود، اعرابی گفت:(قرآن را) به من بیاموز، پیامبر فرمود: قل هو الله احد(بگو خداوند یگانه است)، اعرابی گفت: بیشتر به من بیاموز چرا که در بحر بسیط و رجز کلامی نیکوتر از آن نشنیدهام، پیامبر فرمود: ای اعرابی این سخن خداوند است و شعر نیست، و اگر تو یکبار قل هو الله احد را بخوانی اجر تو به اندازهی کسی است که یک سوم قرآن را خوانده، و اگر دو بار آن را قرائت کنی اجر تو همانند کسی است که دو سوم قرآن را خوانده، و اگر سه مرتبه آن را قرائت کنی اجر تو به اندازهی کسی است که قرآن را ختم کرده است، اعرابی گفت: چه معبود خوبی است آن معبودی که(عمل)اندک را میپذیرد و(پاداش) بسیار عطا میفرماید، پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم فرمود: آیا دارایی و مالی داری؟ گفت: در کل قبیلهی بنی سلیم شخصی نیازمندتر از من وجود ندارد، پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم به اصحابش فرمود: چیزی به او عطا کنید تا خوشحال شود، عبدالرحمن بن عوف برخاست و گفت: ای پیامبر خدا من شتری لاغر و بدون جهاز و نحیف دارم که در جنگ تبوک به من داده شد تا به وسیلهی آن به خداوند عزوجل تقرب جویم و من آن را به اعرابی تقدیم میکنم، پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم فرمود: تو شترت را توصیف کردی،(میخواهی) من هم پاداشی که در روز قیامت در نزد خداوند داری برایت توصیف کنم؟ عبدالرحمن گفت: آری، پیامبر فرمود:(در روز قیامت پاداش) برای تو شتری از مروارید تو خالی میباشد که دست و پای آن از زبرجد(سنگی قیمتی) سبز رنگ و گردن آن از زبرجد زرد رنگ میباشد، و بر روی آن کجاوهای است، و بر روی کجاوه پارچهای ابریشمی و زرباف قرار دارد، و تو را برق آسا از پل صراط عبور میدهد، و هر کسی که در روز قیامت تو را میبیند به خاطر دارا بودن آن شتر بر تو غبطه میخورد، عبدالرحمن گفت: راضی و خشنود گشتم، اعرابی بیرون رفت و هزار نفر از قبیلهی بنی سلیم را سوار بر هزار چهارپا دید که هزار شمشیر و هزار نیزه به همراه دارند، به آنها گفت: میخواهید به کجا بروید؟ گفتند: به سوی کسی که نسبت به خدایان ما نادان و جاهل است میرویم تا او را بکشیم، اعرابی گفت: این کار را نکنید، من شهادت میدهم که معبودی جز الله نیست و محمد پیامبر خداوند است، و آنها را از سخن(پیامبر) مطلع کرد، پس همه با هم گفتند: لا اله الا الله، محمد رسول الله، سپس(به اسلام) گرویدند، این جریان به پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم گفته شد و پیامبر بدون سلاح(شمشیر) با آنها ملاقات کرد، پس آنها از مرکبهایشان پیاده شدند و به مکانی که(پیامبر) بود نزدیک شدند در حالیکه میگفتند: لا اله الا الله، محمد رسول الله، سپس گفتند: ای پیامبر خدا، ما گوش به فرمان شما هستیم، پیامبر فرمود: تحت فرمان خالد بن ولید باشید، و از میان عرب و غیر عرب هزار نفر ایمان آورد
مثال دوم از ابن عمر رضی الله عنه نقل شده که گفت: در سفری همراه پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم بودیم، که یک فرد اعرابی(بادیه نشین) آمد و هنگامیکه نزدیک شد پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم فرمود: به کجا میروی؟ گفت: به سوی خویشاوندانم، پیامبر فرمود: آیا کار نیکی در حق من انجام میدهی؟ اعرابی گفت: چه کاری؟ پیامبر فرمود: اینکه شهادت بدهی که معبودی جز الله نیست و یگانه است و شریکی ندارد و اینکه محمد بنده و فرستادهی اوست، اعرابی گفت: آیا شاهدی بر(صدق) چیزهایی که میگویی داری؟ پیامبر فرمود: این درخت، و پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم درخت را صدا زد در حالیکه در کنار رود قرار داشت، پس درخت جلو آمد و زمین را شکافت و در مقابل ایشان(پیامبر) ایستاد، و سه مرتبه همانطور که پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم فرمود شهادت داد، سپس به جایش برگشت و اعرابی نیز به سوی قومش به راه افتاد و گفت: اگر(قومم) از من پیروی کنند آنها را به نزد شما میآورم وگرنه خودم نزد شما باز می گردم و با شما خواهم بود
راز این تربیت معنوی که پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم یارانش را به وسیلهی آن پرورش داد و از وجود پیامبر اعظم صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم به بزرگانِ گرامیِ طریقت علیه قادری کسنزانی قدست اسرارهم اجمعین به ارث رسید این است که دعوت مردم فقط به پند و اندرز نیکو خلاصه نمیشد، و دعوت آنها همانگونه که خداوند سبحانه و تعالی به آن امر فرموده کامل بود، یعنی(کار آنها) دعوت به راه خداوند به وسیلهی حکمت و پند و اندرز نیکو بود، و منظور از حکمت، گواه و نشانه یا کارهای خارقالعاده است، و هدف از حکمت، پایدار کردن پند و اندرز نیکو در قلبها میباشد تا اینکه(قلب) آرام شود و در روحها تثبیت گردد و روحها مطهر و فروتن شود همانطور که در کلام خداوند متعال آمده که میفرماید: {ولکن لیطمئن قلبی: لیکن میخواهم که قلبم آرام شود}، و راهکار بالا بردن سطح ایمان تقلیدی به سوی ایمان حقیقی مشاهدهی گواه و نشانهای است که به سوی حجتی هدایت میکند که شک و تردیدی در آن و در عظمت این دین نباشد، و آن نیروی معنوی که خداوند به وسیلهی آن هدایتکنندگانِ مورد اذن و دریافتکنندگانِ عهد و پیمان را از شیخ کنونی طریقت حضرت شیخ سید خلیفه سلطان محمد المحمد کسنزان حسینی قدس الله سره از طریق زنجیرهای متصل و جداییناپذیر به سوی پیامبر خدا سرور ما محمد صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم پیشوای دین اسلام وخاتم انبیاء والمرسلین حمایت میکرد، تداوم مییافت
علاقه و محبت صحابه نسبت به پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله سلم
پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم بدون اختلاف نظر بزرگترین استاد در حوزهی معنویات و امور دینی بود و در عین حال در مسائل سیاسی و نظامی و اجتماعی و اقتصادی نیز حضور داشت، و صحابهی گرامی رضوان الله تعالی علیهم این اندیشه و آگاهی را از پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم دریافت کرده بودند، به همین خاطر بعد از پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم حکومت خلفای راشدین ادامه یافت و این روش کامل و استوار برای هویت انسانی در همهی مناطق انتشار یافت، در نتیجه این روش موجب شد که آنها به خداوند متعال و به مردم نزدیک شوند و خداوند متعال و پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم، و یکدیگر را دوست بدارند و خیر و خوبی را برای خودشان و همهی مردم بخواهند، این جلوهی حقیقی رحمتی هدایتگر بود که خداوند متعال در قلبهای آنها کاشته بود، و از نمونههای محبت آنها میباشد:
از عبدالله بن هشام نقل شده که گفت: همراه پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم بودیم و ایشان دست عمر بن خطاب را گرفته بود، عمر گفت: ای پیامبر خدا، به خدا قسم که شما در نزد من از هر چیزی جز خود من عزیزتر هستی، پیامبر فرمود: خیر، سوگند به کسی که جان من در دست اوست(شما ایمان کامل نخواهید داشت) مگر اینکه من در نزد شما از خودتان عزیزتر باشم، عمر گفت: اما اکنون در نزد من شما از خودم عزیزتر هستی، پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم فرمود: اکنون ای عمر(اکنون تو مومن هستی)، پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم روزی از خدمتکارش ثوبان دور بود و هنگامیکه آمد ثوبان به او گفت: ای پیامبر خدا من را اندوهگین کردید و گریست، پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم فرمود: آیا دلیل گریهی تو این است؟ ثوبان گفت: خیر ای پیامبر خدا، اما جایگاه شما در بهشت و جایگاه خودم را به یاد آوردم و احساس اندوه و تنهایی کردم، پس این سخن خداوند متعال نازل شد که میفرماید: {و من یطع الله والرسول فأولئک مع الذین أنعم الله علیهم من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین و حسن أولئک رفیقاً: کسیکه خدا و پیامبر را اطاعت کند(در روز رستاخیز) همنشین کسانی خواهد بود که خداوند نعمت خود را بر آنان تمام کرده، از پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان، و آنها رفیقهای خوبی هستند}
سواد بن عزیه رضی الله عنه روز جنگ احد در میانهی سپاه ایستاده بود، پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم به سپاه فرمود: (راست بایستید و صفوف را بر پا کنید)، پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله وسلم نگاه کرد و سواد را دید که با نظم و مرتب نبود، پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم فرمود: (ای سواد راست بایست)، سواد گفت: بله ای پیامبر خدا، و ایستاد، اما(همچنان) با نظم و مرتب نبود، پس پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم چوبی آورد و(آرام) به شکم سواد زد و فرمود:(ای سواد راست بایست)، سواد گفت: ای پیامبر خدا شکم من درد گرفت، خداوند شما را به حق و عدالت فرستاده است، پس به من حق انتقام بدهید، پیامبر لباس خود را باز کرد و شکم مبارکش را آشکار کرد و گفت: ای سواد انتقام بگیر(قصاص کن و تو هم به شکم من بزن)، سواد به شکم پیامبر نزدیک شد و بر آن بوسه زد و گفت: من این(تلافی) را نمیخواستم، سپس گفت: ای پیامبر خدا گمان میکنم که امروز، روز شهادت است و دوست داشتم که پیمان آخر من با شما این باشد که پوست من پوست شما را لمس کند
هنگامیکه از علی بن ابی طالب کرم الله وجهه پرسیده شد که: علاقه و محبت شما نسبت به پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم چگونه است؟ فرمود: به خدا قسم که برای ما از اموال و فرزندان و پدران و مادرانمان و از آب خنک بر فرد تشنه محبوبتر و عزیزتر است
و هنگامیکه مرگ بلال بن رباح رضی الله عنه فرا رسید، همسرش فریاد زد: وا حزناه(اظهار ندبه و افسوس کرد)، بلال گفت: وا فرحتاه، وا طرباه(اظهار خوشحالی و شادمانی کرد)، که فردا عزیزان محمد و حزب او را ملاقات میکنم
از نشانههای اخلاص و صدق علاقه و محبت آنها به ایشان این بود که نه تنها از انواع عذابها در راه رهایی پیامبر و امنیت ایشان از خطرها لذت میبردند، بلکه در هنگام اذیت و عذاب پیامبر، نمیتوانستند آسایش و سعادت برای خودشان تصور کنند
و از نمونههای آن شرح حال زید بن الدثنه رضی الله عنه است، هنگامیکه صفوان بن امیه او را خرید تا او را بکشد، پس او را از حرم خارج کرد و به همراه یک غلام به نام نسطاس به تنعیم(نام منطقهای میباشد) فرستاد تا او را بکشد، گروهی از افراد قریش جمع شدند که ابو سفیان بن حرب در بین آنها بود، و هنگامیکه جلو آمد تا او را بکشد ابو سفیان به او گفت: ای زید تو را به خداوند سوگند میدهم(که راست بگویی)، آیا دوست داشتی که الان محمد به جای تو بود و ما گردن او را میزدیم و تو در نزد خانوادهات بودی؟ گفت: به خدا قسم که دوست ندارم که محمد در جایی باشد که حتی یک خار به او برخورد کند و به او آسیب برساند و من در نزد خانوادهام نشسته باشم!! ابو سفیان گفت: در میان مردم کسی را ندیدم که کسی را به گونهای دوست داشته باشد که یارانِ محمد، محمد را دوست دارند
از محبت زیاد آنها نسبت به پیامبر اطاعت از دستور ایشان در هرچه که میگفت، و گوش کردن به عقیده و نظر ایشان، و پذیرفتن آنچه که به آن امر میفرمود، و دست کشیدن از آنچه که از آن نهی میکرد، بود، روایت شده که روزی عبدالله بن رواحه رضی الله عنه نزد پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم آمد و ایشان در حال سخنرانی بود و فرمود: بنشینید، پس عبدالله بیرون از مسجد در جای خود نشست تا اینکه پیامبر صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم خطبهاش را تمام کرد، این خبر به پیامبر رسید و ایشان به عبدالله فرمود: خداوند بر اشتیاق تو در اطاعت و بندگی خداوند و پیامبرش بیفزاید
پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و علی اله و سلم به زید بن ثابت رضی الله عنه امر فرمود که خطی که یهودیان برای نوشتن استفاده میکنند را یاد بگیرد، که زمانیکه یهودیان نامهای برای پیامبر مینویسند زید آن را برای ایشان بخواند، پس زید آن را در ۱۵ روز یاد گرفت، و در روایتی دیگر آمده است که هنگامیکه پیامبر خدا به مدینه آمد، زید نزد پیامبر خدا آورده شد و گفتند: ای پیامبر خدا، این جوان از قبیلهی بنی نجار است که از سورههایی که خداوند بر شما نازل کرده چند ده سوره را آموخته است، پیامبر از این سخن خوشش آمد و گفت: ای زید خطِ نوشتنِ یهودیان را فرا بگیر، زیرا به خدا قسم یهودیان(هنوز) به کتابی ایمان نیاوردهاند، زید میگوید: در طی ۱۵ شبانهروز خط نوشتن یهودیان را آموختم و در آن مهارت پیدا کردم، و اگر نامهای به ایشان مینوشتند من آن را برای پیامبر میخواندم، و اگر چیزی مینوشت پاسخ آن را میدادم