اوست ثمرهی درخت پیامبر برگزیده، نگین گرانبهای حیدر کرار، قطب آسمان بزرگواری، کانون ولایت، خورشید خوشبختی، پیشتاز در میدان شهادت، سرور جوانان اهل بهشت، نور چشمان و مایهی شادمانی اهل سنت، سرور شهیدان، الگوی متقیان، نور یگانه با عزم عالی، کسی که سر بر آستان رضایت و عالم شهود گذاشته، مرکز عالم هستی، راز خالق و مخلوق، سرآمدِ معرفت، و چشمِ چشمان، نور خداوند و راز کامل آن، کسی که به بالاترین درجه کمال رسیده، نقطهی دایرهی ازلیت و ابدیت، متشخص به الف احد، گشایش کتاب شهادت، پادشاه ولایت برتری، یگانهی تمام هستی و حقیقت شامل عالم شهودی، پناهگاه امامت و صاحب علامه، ضامن دین و وارث خصوصیات پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم)، خارج از محدودهی حال، مردمک چشم هستی، با خلقتی معتبر، آرزوی آرزوکنندگان، خوشایند ذوقها، خواستهی دوستداران و مقصد عاشقان، مقدس و عاری از بدی اباعبدالله الحسین علیه السلام.
امام حسین (علیه السلام) در سال چهارم هجرت شریفهی پیامبر متولد شد. او در دامان پدر و مادرش بزرگ شد و پرورش یافت. سپس تحت نظر پدربزرگش حضرت محمد (صلوات الله علیه) تربیت شد و فراگرفتن دانش تشرف و سیدی را به پایان رساند.
ایشان به اوج فضیلت و سعادت رسید. امام حسین از نورهای پدربزرگ و پدرش که دربِ شهر علم است، لبریز گشت. او نهایت آرمانهای کمال و رویا را بدست آورد. پیامبر خدا درباره ایشان فرمودند: آنان ریحانهی من هستند یعنی حسن و حسین سروران جوانان اهل بهشتند. مولایمان حضرت حسن (علیه السلام) شبیهترین شخص به پیامبر بین سینه و سر بود و حضرت حسین کمتر از آن نبود.
از فضیلتهای امام حسین علیه السلام: شیخ بزرگی از یکی از افرادی که در کشتن حضرت حسین شرکت داشته چنین شنیده است: کسی که در کشتن آن حضرت شرکت داشته باشد نمیمیرد مگر آنکه بلایی به سرش بیاید؛ و گفت: من نیز از کسانی بودم که او را به شهادت رساندند حال آنکه هیچ بلای شومی بر سرم نیامده است، سپس به سمت فانوس رفت تا آن را تعمیر کند که آتش از آن فوران کرد و او را دربرگرفت و شروع کرد به فریاد کشیدن: آتش آتش. تا اینکه مرد.
روایت میشود آن قوم شوم که سر امام را بردند تا به دست یزید برسانند، در اولین منزل سر راه خود نشستند تا شراب بنوشند. سر مبارک در دستانشان بود که دستی از دیوار آن منزل بیرون آمد و با خون این بیت را نوشت: «آیا ملتی که حسین را کشتند در روز قیامت از جدش شفاعت میخواهند»
سر مبارک را سر جایش گذاشتند و از شدت ترس و وحشتی که آنها را فراگرفت پا به فرار گذاشتند، بعد از آن برگشتند و سر را با خود بردند. همچنین روایت می شود که روز شهادت سرورمان امام حسین، قوم ظالم در کاسههایشان، خون میدیدند، نشانههای عجیبی ظاهر شدند؛ خورشید کسوف کرد، تاریکی روز شدیدتر شد و علاوه بر اینها نشانههایی که از علامتهای قیامتاند ظاهر شدند که عقلها و دیدهها را شگفتزده میکند. برای مدتی زیر سنگها خون تازه یافت میشد، آسمان سرخ شد و گفته میشود این سرخی به شکلی دور از انتظار به مدت شش ماه در آسمان گسترانیده بود. این سرخی که در آن واقعه دیده شده از ابن سیرین روایت شده است. در موقعیتی که امام حسین آنجا شهید شد محاصره بر ایشان تنگتر شد با این وجود ایشان و یارانش به بهترین شکل ایستادگی کردند، امام شروع به رجز خوانی کرد و گفت:انا ابن علی الحبر من آل هاشم: من فرزند علی دانا از خاندان هاشم هستم
کفانی بهذا مفخرا حین افخر: همین برایم کفایت می کند تا به آن افتخار کنم
وجدی رسول الله افضل من مشی: و جدم رسول خدا بهترین کسیست که -تا به حال بر روی زمین- راه رفته
ونحن سراج الله فی الناس نزهر: و ما نور تابان خداوند بر مردمیم
و فاطمه امی سلاله احمد: و فاطمه مادرم نسل احمد است
و عمی یدعی ذا الجناحین جعفر: و عمویم جعفر که به ذو الجناحین معروف است
و فینا کتاب الله انزل صادقا: و کتاب خدا که صادقانه نازل شد در میان ماست.
و فینا الهدی والوحی والخیر یذکر: و هدایت و وحی و نیکی در ما یاد میشوند.
امام حسین بعد از آن که به بشریت درسی عمیق درباره تمسک به حق و راستی و اعتقاد خویش داد در واقعهی مشهور طف در روز عاشورا به شهادت رسید. (۱)
علامه اجهوری میگوید: مناوی در کتاب طبقات خود چنین ذکر کرده است: بعضی از عارفان و اهل شهود و خلسه به من گفتند که جسم امام حسین در کربلا دفن شده است و سپس سر ایشان در مشهد قاهری پیدا شده است. زیرا حال انسان در برزخ ماند حال کسی است که به موج و جریانی متوسل شده که آن جریان در یک آن از جای دیگر سر درمی آورد. علامه اجهوری گفت پشت سر هم از عارفان اهل شهود نقل شده که سر حضرت بدون شک بخاطر وجود این نور و الهاماتی که حس میکنیم در قاهره است؛ همچنین بخاطر این است که شیخ عالم فتح الدین ابو الفتح غمری شافعی خبر داده است که او غالبا به زیارت این مکان میرفته که روزی مینشیند تا سوره فاتحه و دعایی بخواند. وقتی به این بخش از دعا می رسد: «واجعل ثوابا مثل ذلک: قرار بده ثوابی مثل آنرا» و میخواهد بگوید: «فی صحائف سیدنا الحسین ساکن هذا الرمس: برای پرونده اعمال سرورمان حضرت حسین که در این قبر دفن شده» حالتی برایش ایجاد میشود سپس میبیند شخصی روی ضریح نشسته و برایش روشن میشود که آن شخص امام حسین است پس امام به جای این بخش از دعا میفرماید: «ثواب را برای پرونده ایشان قرار بده» و با دستش به او اشاره میکند. پس شیخ فتح الدین ابو الفتح وقتی دعا را تمام میکند نزد شیخ دانا و عارف بزرگ عبد الوهاب شعرانی رفته و ماجرا را برایش تعریف میکند. شیخ شعرانی جواب میدهد: باور کردم و برای من نیز همچین اتفاقی افتاده. سپس به سوی استاد کریم الدین خلوتی رفته و ماجرا را برایش ذکر میکند و او نیز پاسخ میدهد: باور کردم، همچنین من هیچ موقع به زیارت این مکان نرفتم مگر به اجازه پیامبر اکرم؛ سپس شروع به شعر خواندن میکند و میگوید:
حب آل النبی خالط قلبی: عشق خاندان پیامبر در قلبم آمیخته شده
فاعذرونی فی حبهم فاعذرونی: به خاطر عشقشان مرا ببخشید
انا والله معزم بهواهم: من به خدا دوست دار آنانم
عللونی بذکرهم عللونی: مرا با ذکرشان خمار کنید
و نزد بعضی از عارفان شعر اینگونه تشطیر شده:
حب آل النبی خالط قلبی: عشق خاندان پیامبر در قلبم آمیخته شده
کاختلاط الضیاء بنور العین: مانند آمیختگی روشنایی با نور چشم
وسری فی اعضاء جسمی کروحی: و عشق آنان در اعضای جسمم مانند روحم جریان پیدا کرد
فاعذرونی فی حبهم فاعذرونی: به خاطر عشقشان مرا ببخشید
انا والله مغرم بهواهم: من به خدا دوست دار آنانم
خالع فیهم عذار شجونی: غم هایم را نزد آنان رها می کنم
یا رفاقی انی علیل هواهم: ای دوستان من بیمار عشقشان هستم
عللونی بذکرهم عللونی: مرا با ذکرشان خمار کنید.
بعضی از عالمان گفتهاند: «استاد خرشی یک آن در مسجد حسینی از سر جایش برمیخاست، دستش را روی سینهاش میگذاشت و جواب سلام میداد. حاضران، کسی را همراهش نمیدیدند. به آنها میگفت که رسول خدا در حالی که وارد آستان حسینی میشد از کنارمان عبور کرد.»
شیخ عبد الوهاب شعرانی میگوید: به استادم شبخ شهاب الدین حفی فتوادهنده مسلمانان گفتم آیا میخواهی همراهمان به زیارت سر امام حسین در محل بخان الخلیلی بیایی؟ گفت: بودن سر در آنجا ثابت نشده است. سپس به او گفتم: به نیت وجود سر در آنجا به زیارت بیا. گفت: باشد، وقتی وارد اتاق کوچکی در آن محل شدیم به شیخ گفتم با یاد سر شریف در ذهنت بنشین. همین کار را کرد. بعد از مدتی سرش سنگین شد و خوابید. شخصی بلند مرتبه دید که بدنش از وسط بسته شده است و از قبر خارج شد، پس چشم شیخ همچنان به دنبال آن شخص بود که آن شخص وارد اتاق پیامبر شد و به پیامبر خدا گفت: شیخ شهاب الدین بن سلبی وعبد الوهاب شعرانی به زیارت سر پست حسین آمدهاند. پیامبر خدا به او گفت: باشد که خداوند از آنان تقبل کند. شیخ عبد الوهاب شعرانی ادامه داد: شیخ شهاب الدین از خواب پرید. آنقدر پر از ذوق و شوق شد که عمامهاش از سر افتاد و گفت: ایمان آوردم و باور کردم که سر شریف اینجاست. بعد از آن پیوسته تا لحظه مرگ آن جا را زیارت می کرد.
پاورقی:
۱- مرتضى بن محمد آل نظمی بغدادی – تذکره الأولیاء – ص ۷۵-۸۰
منبع: عبد القادر أحمد زکی – النفحه العلیه فی أوراد الشاذلیه – ص ۲۴۵- ۲۴۷